یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط (رحمه الله) میگوید: از ایشان شنیدم که فرمود: شبی در عالم رؤیا دیدم مجرم شناخته شدم و مأمورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم که سبب این رؤیا چیست؟ با عنایت خداوند متعال متوجه شدم که موضوع رؤیا به همسایهام ارتباط دارد. از خانوادهام خواستم که جستجو کند و خبری بیاورد. همسایهام شغلش بنایی بود، معلوم شد که چند روز کار پیدا نکرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابیدهاند؛ به من فرمودند: وای بر تو! تو شب سیر باشی و همسایهات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخیره داشتم! فورا از بقال سر محل، یکی عباسی قرض کردم و با عذرخواهی به همسایه دادم و تقاضا کردم هر وقت بیکار بودی و پول نداشتی مرا مطلع کن.(2596)