تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

برخورد با فرزندان شهدا

علی (علیه السلام) در رهگذر، زنی را دید که مشک آبی بر دوش گرفته بود و به خانه می‏برد. برای کمک پیش رفت و مشک آب را از او گرفت و به خانه‏اش رساند. در ضمن از وضع او سؤال کرد. زن گفت: علی بن ابی طالب، شوهرم را به مأموریتی فرستاد که در طی آن، او کشته شد. اینک چند کودک یتیم برای من مانده است و قدرت اداره زندگی آنها را ندارم. فقر باعث شده است که خدمتکاری کنم... . علی (علیه السلام) بازگشت و آن شب را با ناراحتی گذراند. صبح روز بعد، ظرف غذایی را برداشت و به سوی خانه آن زن رفت. در بین راه عده‏ای خواستند که ظرف غذا را حمل کنند، اما هر بار حضرت می‏فرمود: روز قیامت چه کسی اعمال مرا به دوش می‏کشد؟ به خانه آن زن که رسید، در زد. زن پشت در آمد و پرسید: چه کسی هستید؟ حضرت جواب داد: کسی که تو را کمک کرد و مشک آب را برایت آورد. اینک برای کودکانت خوراکی آورده‏ام. زن در را گشود و گفت: خداوند از تو راضی باشد و روز قیامت بین من و علی بن ابی طالب (علیه السلام) حکم کند. حضرت وارد شد و به زن فرمود: نان می‏پزی یا کودکانت را نگه می‏داری؟ زن گفت: من در پختن نان تواناترم. شما کودکان مرا نگاه دارید. زن آرد را خمیر کرد و علی (علیه السلام) گوشتی را که همراه آورده بود کباب کرد و با خرما به اطفال خوراند. به هر کودکی در کمال مهربانی و با عطوفت پدری لقمه‏ای می‏داد و می‏فرمود: فرزندم، علی را حلال کن! خمیر حاضر شد. علی (علیه السلام) تنور را روشن کرد. اتفاقاً زنی که علی (علیه السلام) را می‏شناخت به آن منزل وارد شد. به محض آنکه حضرت را دید با عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت: وای بر تو! این پیشوای مسلمانان علی بن ابی طالب است. زن که از کلمات گله‏آمیز خود سخت شرمنده و پشیمان شده بود، با شرمندگی به آن حضرت گفت: یا امیرالمؤمنین! از شما خجالت می‏کشم، مرا عفو کنید. حضرت فرمود: از این که در کار تو و کودکانت کوتاهی شده است، من خجالت می‏کشم(2626).