سپاه کوچک امام حسین (علیه السلام) با ارادهای مصمم، به سوی کوفه راه میپیمود. پس از مدتی به آبادی کوچکی رسیدند. خیمهای در میان راه بر پا بود. امام (علیه السلام) در آن حوالی دستور داد تا فرود آیند و به استراحت بپردازند. امام (علیه السلام) از یاران خود خواست تا تحقیق کنند و ببینند که آن خیمه متعلق به چه کسی میباشد.
یکی از یاران امام (علیه السلام) تحقیق نمود و گفت: این خیمه متعلق به زهیر بن قین میباشد که از مکه باز میگردد و مناسک خود را به جای آورده و اکنون عازم کوفه است.
آنگاه امام (علیه السلام) به یکی از یاران خود فرمود تا برود و زهیر را به نزد امام دعوت کند.
زهیر دعوت امام حسین (علیه السلام) را رد نمود و حاضر نشد که خدمت امام (علیه السلام) بیاید.
همسر وی که زنی مؤمن و آزاده بود، خطاب به وی گفت: سبحان الله! پسر رسول خدا تو را دعوت نموده و کسی را به دنبال تو فرستاده و تو حاضر نیستی که نزد او بروی؟
این سخنان در زهیر بن قین اثر کرد، برخاست و خدمت امام حسین (علیه السلام) رفت. مدتی با امام (علیه السلام) بود و به سخنان او گوش داد. پس از مدتی که سخنان امام (علیه السلام) تمام شد، زهیر با چهرهای برافروخته به خیمه خود بازگشت و دستور داد تا لوازم را جمع کردند و نزدیک اردوگاه امام حسین (علیه السلام) مجددا بر پا نمودند.
سپس با ارادهای مصمم که جز در افراد موحد عینیت نمییابد، همسر خویش را طلاق داد تا از آن به بعد به اختیار خود باشد و وی را همراه برادرش روانه کوفه نمود. آنگاه روی به یاران خود نمود و گفت: هر کسی آرزوی شهادت دارد، با من باشد و همراه من به خدمت امام حسین (علیه السلام) درآید و هر کس که به فکر زندگی و شهر و خانه خود میباشد و در شهادت خود، سودی نمیبیند دوری اختیار کند و برود.
وقتی که سخنان زهیر تمام شد، همه یاران و همراهان وی از او جدا شدند و رفتند. اما زهیر، مرد و مردانه، و با اطمینان از اینکه کشته شدن حتمی خواهد بود، در خدمت امام (علیه السلام) ماند و بیباکانه شهادت را بر زندگی ننگین انتخاب نمود.(1313)