پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی که از دنیا میرود یک دختر بیشتر ندارد. طبق معمول، هر انسانی طبق عاطفه بشری و اگر از این معیارها پیروی کند، بالاخره دخترش است، دلش میخواهد برایش یک ذخیرههایی مثلاً خانه و زندگی تهیه کند. ولی بر عکس، یک روز وارد خانه فاطمه میشود، میبیند فاطمه دستبندی از نقره به دست دارد و یک پرده الوان هم آویخته است. با آن علاقه مفرطی که به حضرت زهرا دارد بدون این که حرفی بزند بر میگردد، حضرت زهرا احساس میکند که پدرش این مقدار را هم برای او نمیپسندد چرا؟ زیرا دوره اهل صفه است.
زهرا که همیشه اهل ایثار بوده است و آنچه از مال دنیا دارد به دیگران میبخشد تا پیغمبر بر میگردد فوراً آن دستبند نقره را از دستش بیرون میکند، آن پرده الوان را هم میکند و همراه کسی میفرستد خدمت رسول خدا، یا رسول الله دخترتان فرستاده است و عرض میکند این را به هر مصرف خیری که میدانید برسانید. آن وقت است که چهره پیغمبر میشکفد و جملهای از این قبیل میفرماید: ای پدرش به قربانش.(1824)