تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

اثر گمان پاک‏

گویند: جمعی از دزدهای حرفه‏ای شبی از خانه بیرون آمدند به این قصد که به سر راه کاروان‏ها بروند و جلوی آن‏ها را گرفته و اموالشان را غارت کنند. آنشب، به کاروانی بر نخوردند و به کاروان سرایی رسیدند و خواستند شب را در آن کاروانسرا بمانند. در کاروانسرا را دق الباب کردند و به صاحب کراوانسرا گفتند: ما جمعی از مجاهدان راه خدا هستیم و می‏خواهیم امشب را در اینجا به سر بریم ساکنان کاروان سرا، با احترام خاصی، در را گشودند و پذیرایی خوبی از آن‏ها کردند، مخصوصا صاحب کراوان سرا به خاطر این که آن‏ها مجاهد راه خدا هستند، کمال احترام و خدمت به آن‏ها نمود و به قصد تقرب به خدا، از هیچ گونه خدمت به آن‏ها مضایقه ننمود، تا آنجا که فرزند فلجی داشت، از نیم خورده و باقیمانده آب آشامیدنی آن‏ها به عنوان تبرک برداشته و به فرزندش می‏داد تا بخورد و شفا یابد و به همسرش می‏گفت: از این غذا و آب به بدن پسرم بمال تا به برکت وجود این مجاهدان راه خدا، شفا یابد. همسر او نیز به گفته شوهرش گوش کرد و دستور او را اجرا نمود. وقتی که صبح شد، دزدها از کاروانسرا بیرون رفتند و سر راه کاروانی را گرفته و غارت نمودند و برای شب به همان کاروانسرا بازگشتند، ولی با کمال تعجب دیدند، آن پسر زمین‏گیر شفا یافته است و به طور کامل سلامتی خود را باز یافته و راه می‏رود. به صاحب کاروانسرا گفتند: ما این فرزند را شب گذشته دیدم که زمین‏گیر و فلج بود، ولی امشب می‏بینیم خوب شده است! صاحب کاروانسرا گفت: آری! نیم خورده غذا و ته مانده آب آشامیدنی شما را برگرفتیم و به بدن او مالیدیم و به برکت وجود شما، شفا یافت.
دزدها با شنیدن این مطلب، سخت تحت تأثیر قرار گرفته و گریه کردند و گفتند: ما مجاهدان راه خدا نیستیم، بلکه دزد هستیم، خداوند فرزند شما را به خاطر حسن نیت و حسن ظنی که داری، شفا داد و ما نیز به درگاه خدا توبه می‏کنیم. همه آن‏ها توبه کردند و از آن پس، مجاهد راه خدا شدند و تا آخر عمر در این راه ماندند.(1110)