سال یازدهم هجرت بود، ماه صفر فرا رسیده بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر رحلت خوابیده بود و هر لحظه به سوی آخرت، وداع از دنیا، نزدیک میشد، در این موقعیت، اسامه بن زید را که در حدود بیست سال داشت، فرمانده لشکر نمود و فرمان داد که مهاجر و انصار از او اطاعت کنند و مدینه را به سوی سرزمین فلسطین و شام برای جلوگیری از دشمن متجاوز ترک گویند. لشکر تا یک فرسخی مدینه حرکت کرد، با این که حضرت اصرار داشت که سپاه از حرکت باز نایستد، منافقان سستی میکردند و میگفتند در این حال، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بگذاریم و به کجا برویم؟
اسامه به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: آیا اجازه میدهی چند روزی به سوی جبهه حرکت نکنیم تا شما شفا یابید، زیرا من در این حالتی که شما به سر میبرید اگر از مدینه بیرون روم قلبم نگران و مجروح است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ای اسامه، به راه خود ادامه بده، زیرا نشستن از جهاد در هیچ حالی از احوال، ساقط نمیگردد. سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنید که بعضی از منافقان از تحت فرماندهی اسامه خارج شدهاند، فلذا فرمود: اسامه از محبوبترین انسانها در نزد من است، شما را در مورد او، توصیه به خیر و نیکی میکنم. اگر در مورد امارت و فرماندهی او سخن دارید، در مورد پدرش، زید نیز ایراد داشتید، پدرش سزاوار و شایسته امارت بود. سوگند به خدا اسامه نیز سزاوار و شایسته فرماندهی است.(1315).