حرف حضرت مولیالموحدین(ع) در این فراز این است که شما فكر نكنید آرزوهایتان برایتان حتمیالوقوع است تا در اثر این فکر زندگیتان را وقف آرزوهایتان بكنید و از توجه به اجل و آبادانی قیامت باز بمانید. اگر بپرسید پس چكار كنیم؟ عرض خواهم کرد انجام وظیفة در مقابل خدا، سرمایة شما است، در آن راستا عمل کنید و امیدوار به لطف خدا باشید. زندگی خود را صرف وظیفة خودتان بكنید. اگر فكر كردید كه آرزوهای دنیاییتان دست یافتنی است تمام انرژی و فرصت دنیاییتان را صرف عملی شدن آنها میکنید، در حالیکه قاعده دنیا همچنانکه حضرت فرمودند آن است که کسی به آزروهایش نمیرسد. و لذا عمرش تمام میشود در حالی که به آرزوهایش دست نیافته و این دیگر بد زندگیکردن است. گفت:
در تمام کارها چندین مکوش
جز به کاری که بُوَد در دین مکوش
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهایت ابتر و نان تو خام
بلکه خود را در صفا گوری کنی
در مَنّی او، کنی دفن منی
خاک او گردی و مدفون غمش
تا دَمَت یابد مددها از دَمَش
اگر برسی به این نكته كه انجام تكلیف و وظیفه، همهی زندگی و حیات من است، دیگر آرزوهای بلند دنیایی به صحنهی زندگی شما پا نمیگذارد که زندگی شما را گرفتار خود بکند. وقتی روشن شد انجام تكلیف و وظیفه همهی زندگی و حیات من است، خود را صرف تكلیفی میكنم که خداوند برایم مقدر فرموده و این میشود سرمایة عمر من و این سرمایة بسیار خوبی است.
اینکه حضرت(ع) میفرمایند: «وَ اعْلَمْ یَقِیناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ» بدان که مطمئناً به آرزوهایت نمیرسی، به خاطر این است که این سخن راز نجات از برنامههایی است که وَهم و خیال ما برای ما میریزند. ممکن است بپرسی پس اینها كه به آرزوهایشان رسیدهاند چه میشود؟ بهتر است از خودشان بپرسید، ببینید آیا از نظر خودشان به آرزوهایشان رسیدهاند که تمام عمر خود را صرف آنها کردند؟ ممکن است بنده بگویم ای کاش من هم مثل آن آقا چنین خانهای داشتم، تا من هم مثل او به آرزویم برسم، در حالی که عنایت داشته باشید او به آرزویی که شما برای خود در نظر دارید، رسیده است، نه به آرزوی خودش، به همین جهت اگر از او بپرسید با داشتن چنین خانهای به آرزویت رسیدی، شروع میکند آرزوهای برآورده نشدهاش را در راستای آن خانه برای شما بشمارد. پس میبینید که او به آرزویش نرسیده، با این که خانهای دارد که به نظر شما برایش کافی است، در حالیکه اگر اجل خود را مدّ نظر داشت گرفتار آن آرزوهای نایافتنی نمیشد.
غرب در ابتدای رنسانس برنامهریزی کرد و این همه تلاش نمود به این امید که به رفاهی برسد که امروز آن را دارد، اما میبیند که به آرزوی خود نرسیده وگرنه چرا این همه تلاش میکند تا بر آدم و عالم استیلا یابد؟ چون به آنچه میخواسته برسد، نرسیده، باز هم تلاش میکند تا به آرزوهایی که مدّ نظر دارد دست یابد، فرضاً اگر پس از مدتی هم به آن برسد، باز احساس میکند به آرزویش نرسیده است. مشکل آن فرهنگ این است که با غفلت از اجل خود، سلسلهای از آرزوها را پشت سر هم ردیف میکند و فکر میکند، آن آرزوها دستیافتنی است و لذا تمام عمر خود را صرف رسیدن به آنها میکند چیزهایی که حضرت میفرمایند دست یافتنی نیست چون اهل دنیا گرفتار سلسلهای از آرزوهای پشت سر هم هستند که هرگز انتها ندارد.