تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

نقش دعا در وسعت روح

دعا یک بحث فلسفی دارد، یک بحث عاطفی. مطمئناً انسان با توجه به جنبه‌ی مجردش، هراندازه به موجودات محدود گره بخورد، محدودتر می‌شود و هر اندازه خود را به عوالم و حقایق نامحدود متصل گرداند، وسعت می‌یابد و تضاد بین روح و بدن را به نفع روح جلو می‌برد. گفت :
برگشاده روح بالا بال‌ها

تن زده اندر زمین چنگال‌ها

روح ذاتاً مجرد است و محدودیت زمانی و مکانی ندارد، هر چه به موجودات محدود گره بخورد به ضدِّ خودش گره خورده است و هر چه به نامحدودها وصل بشود به حقیقت خود نزدیک شده است. مولوی در رابطه با این اصل می‌گوید:
گر درطلب منزل جانی، جانی

گر در طلب لقمه نانی، نانی

این نکته به رمز گویمت تا دانی

هرچیز که ا ندرپی آنی،آنی

یعنی شخصیت ما محدود می‌شود به مطلوب ما. و لذا در جایی دیگر می‌گوید:
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود

یار یکی انبان خون، یار یکی شمس ضیا(65)

ابتدا باید این موضوع برای ما روشن شود که انسان به وسعت هستی است. به اصطلاح فلسفه، انسان «کلِّ ماسِوای الله»؛ است. فیلسوفان بزرگ می‌فرمایند حدِّ انسان «لایقف» است و به هیچ مرتبه‌ای محدود نمی‌شود. این طور نیست که مرتبه‌ای که مَلک قرار دارد دیگر آنجا، محل حضور انسان نباشد، بالاترین مقام، مقامِ روح است که فوق ملائکه است و ملائکه به مدد روح نازل می‌شوند.(66) قرآن می‌فرماید: «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»؛(67) یعنی چون بدن انسان در دوره جنینی آماده‌ی پذیرش روح شد، جلوه‌ی تازه‌ای از روح را بر آن دمید.
پس خداوند در مرتبه پایینِ وجود انسان که همان بدنش باشد، پرتوی از آن روح را می‌دمد. در حالی که اصل روح که حقیقت انسان است بالاترین مخلوق و اولین مخلوق است، لذا این‌که می‌فرماید انسان «لایقف» است و محدود به هیچ حدّی نیست حرف دقیقی است، چون اصل و حقیقت انسان از ملائکه هم بالاتر است.
حال اگر این انسان با چنین وسعتی به غیر خدا نظر کرد، حدّ خود را محدود کرده است. از طرفی اگر حدّ خود را محدود کرد، بر خلاف ذاتش عمل کرده، مثل آن است که پرنده‌ای را اسیر قفس کنند. درواقع انسان با نظرکردن به غیر خدا، و با محدود کردن حدّ خود، اراده‌ی خود را بر خلاف ذاتش مدیریت کرده است. و عملاً ذات خود را در مطلوبی غیر از خدا محبوس نموده است.
حتماً مستحضرید که نظر به مظاهر عالیه رب‌العالمین یعنی ائمه معصومین(ع) نه تنها جان ما را محدود نمی‌کند بلکه توجه به مقصد اصلی را برای ما ملموس می‌گرداند، از این جهت است که گفته می‌شود امام مقصد روح انسان‌ها است.(68) چون امام سراسر شخصیتش اشاره به حق است. و آئینه‌ی جمال الهی است. به همین جهت می‌فرمایند: «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»(69) ما آن اسماى حسنایی هستیم كه خداوند عملى را از بندگان قبول نخواهد كرد مگر با معرفت ما.
پس در واقع امام خودشان جلوه‌ی اسماءالهی هستند. به طوری که در نظر به امام، در امام متوقف نمی‌شوید، بلکه در آینه جمال امام حق را می‌بینید. عمان سامانی در همین رابطه می‌گوید:
به پرده بود جمال جمیل عزّوجل

علی شد آینه خیر الکلام قلّ و دل

پس دو باره به عرض بنده عنایت داشته باشید که روح انسان اگر به غیر خدا گره بخورد، خودش را به ضدِّ خودش وارد محدودیت‌ها کرده است. و راه نجات این است که این محدودیت را با توجه قلب به پروردگار و به عالم غیب از بین ببرد. قبلاً تأکید شد «خدادانی» و این که بدانیم در عالم خدایی هست کارساز نیست، «خدا داشتن» کارساز است.( (70یک عده آن چنان در ظلمات‌اند که خداوند به کلّی نظر خود را از آن‌ها برداشته و لذا منکر خدا هستند. ولی عده‌‌ی زیادی می‌دانند خدا هست اما خدا برای آن‌ها هیچ ظهور و نوری ندارد. اینها از نظر بهره بردن از نور خدا، تا حدّی مثل اولی‌ها هستند. عده‌ای هم بحمدالله با خدایی که هست مرتبط‌اند و آنچنان‌که خداوند در عالم به عنوان حی، قیوم و سمیع و بصیر در صحنه هست، او را یافته‌اند و به واقع از نور او کمک می‌گیرند و به حیات او حیات می‌یابند. گفت:
چون که غم پیش آیدت در حق گریز

هیچ جز حق غم گساری دیده‌ای؟

مشکل این طور حل می‌شود که انسان بتواند با خدای واقعی، نه خدایی که در ذهن هست، مرتبط شود. خدا داشتن یعنی از محدودیت‌ها به سوی نامحدود گریختن، در دعا به خدا اظهار می‌داریم: «فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْكَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْكَ»؛(71) خدایا! فرار کردم به سوی تو. دیواره‌های تنگ مادی که بر جان من دارد فشار می‌آورد را رها کرده‌ام و به توی نامحدود روی آوردم و این معنی خداداشتن است. گفت:
خلاف طریقت بود کاولیاء

تمنّا کنند از خدا جز خدا

یعنی اولیاء خدا از خدا غیر خود خدا را نمی‌خواهند. یکی از دوستان می‌پرسیدند که اگر رفتیم مشهد چه قصدی بکنیم و در محضر حضرت ثامن‌الحجج(ع) چه بخواهیم؟ عرض کردم ما در عمق جان خود محبّت به اهل البیت را داریم ولی آن را در روزمرّگی‌ها گم می‌کنیم. می‌رویم به زیارت اهل البیت تا گم شده‌‌مان را پیدا کنیم. و گم‌شده‌ی‌ ما انسان‌هایی هستند که از یک طرف نمایش توجه کامل به خدایند و از طرف دیگر متذکر ما می‌باشند که مقصد و مقصود خود را جز خدا قرار ندهیم. مگر می‌شود قلبی که طالب خدای بی‌نهایت است نظر به چنین انسان‌هایی نداشته باشد و راه را گم نکند؟ زیارت انسان‌هایی که همواره در حیات‌اند موجب می‌شود که نظر و محبّت به خدا گم نشود. امامان خودِ گم شده‌ی ما هستند. چرا انسان در ذات خود محبت به اهل البیت(ع) دارد؟ برای این که آن‌ها خودِ اصیل ما هستند، مگر نمی‌خواهی با وجه نامحدود خود با نامحدود مطلق مرتبط شوی؟ امامان، مظهر کامل این راه‌اند. پس در واقع با نظر و زیارت امام (ع) فقط حق مقصد است. هرکس و هرچیز غیر حق اگر مقصد انسان شد انسان در آن صورت به ذات خودش جفا کرده است. یعنی ذات نامحدود را در محدود متوقف کرده است.