حضرت(ع) در آخرین فراز از نامهی خود موضوع را با توجهی خاص به خویشاوندان میکشانند، جمعی که خداوند به طور تکوینی برای هر کس قرار داده تا از طریق توجه و ارتباط با آنها مواظب باشد هویت اجتماعی و تاریخیاش گم نشود. میفرمایند:
«وَ أَكْرِمْ عَشِیرَتَكَ فَإِنَّهُمْ جَنَاحُكَ الَّذِی بِهِ تَطِیرُ وَ أَصْلُكَ الَّذِی إِلَیْهِ تَصِیرُ وَ یَدُكَ الَّتِی بِهَا تَصُولُ»
عشیره و خویشانت را بزرگ بدار و برای آنها احترامی خاص قائل شو، زیرا آنها بالهای تواند که به کمک آنها پرواز میکنی و تحرک تو به آنها است. آنها اصل و ریشه تو هستند که به آنها باز میگردی و دست قدرتمند تو هستند که تو به کمک آنها صولت و ابهت داری و میتوانی با رقیبانت مقابله کنی.
یکی از هستههای توحیدی که میتواند منشأ برکات برای افراد و جامعه باشد، آشنایان و خویشاوندانی هستند که به طور طبیعی به عنوان یک جمعِ مستحکم در کنار همدیگر قرار دارند. چنین اجتماعاتی در عین این که نسبت به اعضاء خود و سرنوشت آنها متعهدند و مواظباند که افراد طایفه آسیب اخلاقی و اقتصادی نبینند، نسبت به جامعه بزرگترِ خود یعنی شهر و کشور نیز احساس تعهد بیشتر میکنند، چون میدانند بر اساس آن جمعی که دارند میتوانند نقشآفرین باشند.
یکی از ملاکهایی که نشان میدهد جامعه در تعادل است یا نه، عمق ارتباطی است که افراد با همدیگر دارند. در جامعهی گسسته، ارتباطها سطحی و سرد و زودگذر است، مثل ارتباط مسافر و راننده است، رفاقتها در جوامع گسسته در راستای هدفی موقت و سطحی است، مثل ارتباط دو رفیق که با همدیگر فیلم رد و بدل میکنند تا هر کدام مشغول تماشا کردن فیلمی باشند که رفیق او برای او آورده است. ارتباطهایی غیر منسجم و ناپایدار مثل ارتباط قطعه سنگهای داخل موزائیک است که در عین این که کنار هم هستند، هر کدام یک سازی میزنند و هیچ کدام هم ریشه ندارند، مثل آدمهای غربتی، که از ریشهی خود جدا شدهاند و لذا احتمال انجام هر کار غیر مسئولانهای از آنها میرود.