«وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ»،
من حفظ آنچه را در دست خودت است بیشتر دوست دارم كه آن را داشته باشی از این كه آنچه دست مردم است را طلب كنی.
چون آنچه را خدا به انسانها داده است هدیهای است برای ادامه زندگی صحیح که منجر به بندگی انسان میشود و آنچه در دست مردم است اگر برای من مفید بود خدا آن را به من هم میداد، همانطور که ابرو و چشم را به همه داد. انسان غنی کسی است که آنچه نیاز دارد داشته باشد و خداوند آنچه را که ما نیاز داشتهایم به ما داده است، پس ما غنی هستیم. زیبایی زندگی در آن است که در آنچه داریم درست بنگریم تا ببینیم چقدر عالی با ما برخورد شده است و لذا در روایت داریم وقتی خداوند خیر بندهای را بخواهد او را نسبت به آنچه دارد راضی میکند. و این رمز بزرگی است. اگر دیدید از پیراهن خود راضی هستید و حسرت پیراهن مدل جدید رفیقتان را نمیخورید بدانید لطف خدا به طرف شما است و در همین راستا باید میلهای خود را مدیریت کنیم که بیدلیل نسبت به آنچه خداوند به ما داده است بیرغبت نشویم. امامالموحدین(ع) در همین رابطه است که میفرمایند:
«حفظ آنچه در اختیار داری برای من محبوبتر است از این که طالب آن چیزی باشی که در اختیار دیگران است» میخواهند بفرمایند سعادت تو در داشتن چنین روحیهای است، پس اولاً: ارزش آنچه را در اختیار داری خوب بشناس تا از آن نهایت بهرهبرداری را بکنی ثانیاً: مواظب باش به چیزی که خداوند برای تو مقدر نکرده است رغبت پیدا نکنی که داشتن آن برای تو سعادت نیست و تو را به سوی سعادت نمیکشاند.
از آن طرف انسانی كه نیازش گسترده است انسان حقیری است هر چند اموالش زیاد باشد. ممكن است شما درآمد زیادی داشته باشید، بعد بگویید پس چه اشكال دارد در سال بیست تا پیراهن بخرم؟ اگر به اندازة بیست پیراهن نیازمندی اشكال ندارد اما اگر سالانه به یك پیراهن نیاز داری همان یك پیراهن نیاز تو است و اگر به دنبال بیشتر از آن باشی خودت را از غنا به فقر و نیاز گرفتار کردهای. نمونهاش را شما در سیره بزرگان دین میبینید که همهی سعیشان آن بوده که نیازشان را به دنیا زیاد نکنند. اصلاً معنی نداشته است كه تا پیراهنشان پاره و مندرس نشده است آن را عوض كنند. كهنه شده است! از مُد افتاده است! اینها، حرفهای فرهنگی است که از دین فاصله گرفته است. کودکان هستند كه بعد از مدتی وقتی حوصلهشان سر میرود قهر میكنند و میگویند من دیگر این لباس را نمیخواهم، چون كودك صفتی دنیای خیالپردازی است. اسم این کارها نه تمدن است، نه قدرت، نه غنا، كودكصفتی است و دنیایی سراسر خیالپردازی. جمله امامالموحدین(ع) خیلی بیش از اینها معنا میدهد، امام میفرمایند كاری كن که آن چه به تو رسیده و در اختیار داری را حفظ كنی تا چشمت به آنچه دیگران دارند نباشد. به عبارت دیگر به ما چه ربطی دارد كه افراد چه دارند و چقدر دارند. ما باید با آن چه داریم خوب زندگی كنیم، این غیر از بُخل است، بُخل یعنی با آن چه هم که داریم زندگی نكنیم. بیچاره بخیل، «نه خود خورَد، نه كس دهد» با آنچه داری زندگی كن. در محلهی ما پیرمردی بود كه یك دوچرخه داشت، من تا یاد دارم او همین دوچرخه را داشت، زمانی كه جوان بود با دوچرخهاش كار میكرد و كالا جابه جا میكرد، بعد از مدتی كه دیگر نمیتوانست كار كند خودش سوار دوچرخهاش می شد، بعد هم كه دیگر آن قدر پیر شده بود كه نمیتوانست سوار دوچرخه شود مثل عصا هنگام راهرفتن آن دوچرخه تكیهگاهش بود. این شخص با آنچه داشت خوب زندگی كرد. نقطه مقابل این شخص هم یك پیمانكاری بود كه مقداری پول گرفته بود تا برای مردم ساختمان بسازد با آن پول رفت و یك ماشین مدل بالا خرید، بعد مجبور شد با پول ربا ساختمان مردم را تمام کند، و چون پول ربا گرفته بود مجبور شد ماشینش را بفروشد تا بدهکاری چند برابری را که بهبار آورده بود بدهد و به زندان نیفتد. من در این فكر بودم كه این بیچاره اینهمه زحمت كشید ولی حالا هیچ ندارد اما اگر با آنچه داشت خوب زندگی كرده بود و یك ماشین ارزانتر خریده بود به این روز نمیافتاد. دقت بفرمایید چرا امام(ع) میفرمایند: آنچه را كه در دست داری حفظ کن و مورد استفاده قرار بده، آرزوی آنچه در اختیار بقیه است را مکن، نگو اگر من آنها را داشتم چه میکردم، فکر کن از آنچه داری چگونه بهرهبرداری کنی. شما مصیبتی را كه به ملت ما وارد شد ببینید، مگر جز این است كه آنچه را خودمان داشتیم نخواستیم و به غرب امیدوار شدیم و از همهچیز باز ماندیم، یك زمانی كشاورزی ما به خوبی نیاز ما را از همه جهات جواب میداد، بدون آن که وابسته باشیم ولی چون دلمان در گرو آن چیزهایی قرار گرفت که در دست غیر بود همه چیزمان را از دست دادیم، کشاورز ما هوایی شد، زمین را رها كرد به شهر آمد و كارگر شد، بعد هم زمین کشاورزی را فروخت و تاكسی خرید، آن روح آرام و آن خوداتكایی در كشاورزی را با رانندگی تاكسی توی خیابانهای شلوغ عوض كرد. از كار كردن بر روی زمین با آن همه آرامش محروم شد، حالا باید برای یک پاکت شیر پاستوریزه در صف بایستد. خانه هم ندارد، شاید اگر تا آخر عمر كار كند نتواند خانه بخرد. این بنده خدا چه چیزی را از دست داد؟ همة آنچه را داشت. و چه چیزی به دست آورد؟ میخواست آنچه را در دست غیر است بهدست بیاورد، آن چه را هم كه داشت از دست داد. همهی ما انسانها همینطور هستیم ولی به شکلهای مختلف. برای نجات ما از این نقطهضعفِ هلاککننده میفرمایند: دوست دارم آن چه را در دست خودت است همان را بخواهی و از همان استفاده کنی. چون این راهی است که خداوند به ما هدیه کرده است.
«وَ مَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ»، و تلخی و سوزِ یأس- یأس از این كه باید از آن چه در دست مردم است دل بکنی- بهتر است از این که آن چیزها را از این و آن بخواهی.
زیرا تا انسان چشمش به چیزهایی است که مردم از آن طریقه به زندگی خود ادامه میدهند هرگز زندگی خود را شروع نمیکند، دائم در این خیال است که اگر من هم مثل فلانی آن وسیله یا پول را داشتم مثل او خوشبخت میشدم، غافل از این که راه خوشبختی او در پیش خود اوست، حضرت میفرمایند منصرف شدن از این خیالات کار مشکلی است و دل خود را از امکاناتی که در دست مردم است تلخ است ولی این تلخی بهتر است از این که در آرزوی آن امکاناتی باشی که در دست مردم است و در نتیجه هرگز زندگی را شروع نکنی.