تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

فرار از خود

حال حضرت می‌فرمایند اگر حدّ خود را بدانی و اگر بدانی بنده خدا هستی، در رابطه با بنده بودنت هر چه بكنی برایت می‌ماند. «کانَ اَبْقَی لَهُ» ولی اگر به جای بنده خدابودن و توجه به وظیفه‌هایی که در این رابطه دارید، مسائل دیگری مدّ نظرتان بود، به کارهایی دست می‌زنید که در نهایت هیچ ثمره‌ای برایتان ندارد. از شما می‌پرسند چرا این‌طور عمل کردید، می‌گویید چون نظر مردم این بود. انسان به کارهایی مشغول می‌شود که برای او هیچ بهره‌ای نخواهد داشت، یک روز گرفتار این مُد لباس می‌شود، روز دیگر سخت از آن مدل فرار می‌کند، چون آن مدل کهنه شده است، پس در واقع از گذشته خود فرار می‌کند و خودش گذشته خود را به عنوان یک کمال برای خود نمی‌خواهد در صورتی که می‌توانست لباس آراسته و تمیز بپوشد با این نیت که یک امر مستحبی انجام داده باشد و عملاً آن کار را به بندگی خود متصل کند تا نه تنها پس از مدتی آن کار را نفی نکند بلکه همواره آن عمل برای او به عنوان وجهی از بندگی باقی بماند، چون بر اساس امور اعتباری و مدبودن و مدنبودن عمل نکرد که نتواند آن را به حقیقت خود که همان بندگی خدا است، متصل کند.
هر چیزی که در رابطه با بندگی شما باشد پایه‌اش در وجود شماست و برای شما پایدار خواهد ماند، و هر چیزی كه در رابطه با بندگی شما نیست پایه‌اش در غیر شما است و برای شما به عنوان یک سرمایه پایدار نخواهد ماند، بلکه در زمانی کوتاه توجهی وَهمی نسبت به آن خواهید داشت وسپس نظر شما از آن بر می‌گردد و عملاً از گذشته‌ی خود فرار می‌کنید.
جمله حضرت ابعاد عمیقی از موضع‌گیری صحیح را مطرح می‌نمایاند که «وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ» كسی كه بر حدّ و مرز خود اکتفا کند و آن را بشناسد «كَانَ لَهُ أَبْقَى»؛ گرفتار بی‌ثمری و پوچی نمی‌شود آن حّد و مرزِ حقیقی برای او می‌ماند و آن هم ماندنی غیر قابل زوال. و حدّ هرکس همان بندگی اوست. باید به خود بفهمانیم كه ما بنده‌ایم تا با پوچی و بی‌ثمری خود روبه‌رو نشویم.
عمده‌ترین عامل غفلت از مرز و حدّ خود تعریف و تمجیدهای مردم است که موجب می‌شود ما فراموش کنیم چه هستیم، به من و شما می‌گویند آقا این خانه و این لباس شأن شما نیست، شما خیلی مهم‌تر از آن هستید که مثلاً دوچرخه سوار شوید یا شأن شما بالاتر از آن است که با مردم عادی حشر و نشر داشته باشید و خلاصه ما را از دیدن درست خود که بنده‌ایم و باید چون بندگان زندگی کنیم غافل می‌کنند. بابا خدا دوتا پا به من داده است و دو تا دست، والسلام، بقیه‌اش اضافه است. حضرت عیسی(ع) فرمود: مركب من دو پایم و ابزار من دو دستم است. چیزی که انسان‌های بزرگ متوجه آن بودند و مواظب بودند در هر شرایطی از آن غافل نشوند. عده‌ای می‌آیند شروع می‌کنند به تعریف و تمجیدکردن از شما تا دیگر شما به حدّ و مرز خود اکتفا نکنید و طلب بیشتری داشته باشید. طلب بیشتر، همان و از دست دادن آنچه می‌توانید به طور طبیعی داشته باشید هم همان. داشتید به خوبی زندگی می‌كردید و در محدوده‌ای که خداوند برایتان مقدر فرموده بود خود را پذیرفته بودید و به قول خودمان داشتی با همین دوچرخه بندگی‌ات را می‌كردی بدون هیچ دغدغه‌ای، آمدند گفتند آقا شأن شما بالاتر از دوچرخه است، لااقل یک موتورسیکلت تهیه کنید. فکر و ذهن شما را به هم ریختند، شما هم سر به هوا شدی و از آن زندگی سالمی که منجر به نتایج پایدار و قابل قبولی می‌شد، محروم گشتی. البته اگر نوع فعالیت شما طوری است که نیاز به وسایل گسترده‌تری دارید نباید از آن‌ها استفاده نکنید، ولی آنجا هم باید حدّ را نگه داشت، نه این‌که بی‌خود کوتاه بیایید و استعداد‌های خود را متوقف کنید. عمده آن است که از آن حدّی که باید در همان ماند جلوتر نرفت. می‌گویند شأن شما نیست که با داشتن مدارک دانشگاهی این‌همه زحمت بکشی، بیشتر شما باید دستور دهید و بقیه کار کنند. اگر شما تحت تأثیر این حرف قرار گرفتید اولِ پوچی و بی‌ثمری است، ولی اگر به خود تفهیم کردیم امیرالمؤمنین(ع) با آن همه عظمت کفش‌های خود را خودشان وصله می‌زدند از حدّ و مرز خود غفلت نمی‌کنیم و یادمان می‌آید که رسول خدا (ص) فرمودند: «اَفْضَلُ الْکَسْبِ بَیعٌ مَبْرُورٌ وَ عَمَلُ الرَّجُلِ بِیدِهِ»؛(202) بهترین کسب‌ها، معامله نیک و بدون حیله و کاری است که انسان با دست خود انجام دهد. و لذا تحت تأثیر چنین تحریکاتی قرار نمی‌گیریم که زندگی خود را به امید ناکجا آباد‌ها، هم‌اکنون ویران کنیم.