امامالموحدین(ع) به فرزندشان میفرمایند: اگر كسی مرز خودش را بشناسد همواره نتیجه کارش برایش محفوظ میماند و نگران اینکه آن شرایط را از دست بدهد نخواهد بود. در اینجا باید روشن شود چه عواملی باعث میشود كه ما حدّمان را گم كنیم و چگونه باید عمل کنیم كه حدّمان از دست نرود. زیرا اگر حدّ خودمان را گم كردیم و حدّ و مرزی غیر از آنچه هستیم برای خود پدید آوردیم همواره در اضطرابِ از دستدادن حد و مرز جدید هستیم. به عبارت دیگر اگر مقام حقیقی خود را گم كردیم و در جایگاهی قرار گرفتیم که جایگاه حقیقی ما نیست، همواره در اضطراب از دستدادن مقام غیر حقیقی خود هستیم. و این اضطراب جهت تعالی انسان را مختل میکند به طوری که
نی صفا میماند و نی لطف و فّر
نی به سوی آسمان راه سفر
همینطور كه شما وقتی میخواهید نماز بخوانید اگر از جهات مختلف در اضطراب باشید، نمیتوانید با خدا ارتباط بر قرار كنید. اگر هم اضطراب از دستدادن شرایط خود را داشته باشید نمیتوانید در هیچ جهتی با عالم غیب و سنن جاری در عالم ارتباط سالم برقرار كنید. چون خودتان را در این ارتباط از دست دادهاید و در خودتان گم شدهاید. پس چنانچه ملاحظه میفرمائید موضوعی که حضرت مطرح میفرمایند موضوع دقیق و حساسی است.
در اینجا حداقل دو نكته باید مورد بررسی قرار گیرد، یكی توجه به چیزهایی كه حدّ ما نیست و نباید در آنها پا بگذاریم، دیگر این که آثار منفی پا گذاردن در جایگاهی که حدّ ما نیست چه چیزهایی میتواند باشد. یک بحث این است که چه چیزهایی از حقیقت ما بیرون است و مواظب باشیم آنها را حقیقت خود نگیریم، مثل زن و مرد بودن که مربوط به بدن ماست و در حقیقتِ ما نقشی ندارد. یک بحث این است که چه چیزهایی حدّ ما نیست و نباید خود را وارد آنها کرد، مثل این که کسی در موضوعی اطلاع کافی ندارد و نباید وارد آن شود. هر دو نکته باید مورد توجه قرار گیرد تا از آفت بیثمرشدنِ فعالیتها در امان بمانیم و نتیجه کارمان برایمان باقی بماند.
ابتدا باید روشن شود هر چیز اعتباری ربطی به حقیقت ما ندارد. این یك كلید بسیار خوبی است که خودِ ما را از ناخودِ ما جدا میکند. اعتبارات آن عنوانهایی است که موجودیتشان در گرو شرایط مخصوص است، و اگر شرایط عوض شد، از بین میروند. به عنوان نمونه جملهای را حضرت در چند سطر بعد در همین نامه دارند که نمونه خوبی است برای روشن نمودن جایگاه اعتبارات در زندگی، حضرت میفرمایند: «اِذَا تَغَیَّرَ السُّلطان تَغَیَّرَ الزَّمان»؛ وقتی حاكم عوض شود زمان عوض میشود. یعنی به زمان و حرف و ارزشهای آن اعتماد نكن چون اینها به جهت میل و سلیقه روح حاکم در زمانه پدید آمدهاند، لذا وقتی روح حاکم بر زمانه تغییر کرد، آن آداب و رسومِ اعتباری هم از میان میروند. آری چیزهایی هست که اگر شرایط عوض شود، چون در ذات خود حقیقتی ندارند، به خودی خود از میان میروند. و زندگیها پر است از اینگونه اعتباریات، و اینطور هم نیست که بتوان بدون آنها زندگی کرد، بلکه حرف این است که مواظب باشیم آنها را حقیقت نپنداریم و حقیقت خود را با آنها گره نزنیم و یا خود را براساس اعتباریات تعریف نکنیم، در غیر این صورت است که حدّ خود را نشناختهایم و خودمان از دست خودمان میرویم. به عنوان مثال بنده سواد خواندن و نوشتن زبان فارسی را دارم، حال اگر به كشوری رفتم كه زبانشان فارسی نیست، عملاً بنده در آنجا بیسواد به حساب میآیم، چون چیزی نمیتوانم بخوانم. پس این سوادداشتن من در اینجا یك چیز اعتباری است، وقتی شرایط عوض شود حقیقتش را از دست میدهد. پس سوادداربودن حقیقت ما نیست و حدّ ما محسوب نمیشود، حال اگر ما آنها را حقیقت خود به حساب آوردیم به حدّ خود اکتفا نکردهایم، در نتیجه از دست میرویم، چون چیزی را حدّ خود گرفتیم که در حقیقت ما نقشی نداشته است. همانطور اگر کسی قدرت بدنیاش را جزء حقیقت خود گرفت، در شرایطی که با یک اراده کارها انجام میشود و میگوییم بشو، میشود، «كُنْ فَیَكُونْ»؛ آنجا دیگر احساس میکند حقیقتی ندارد، چون چیزی را حقیقت خود گرفت که با تغییر شرایط، حقیقت خود را از دست داد. همانطور که عرض کردم زن و مرد بودن، اعتباری است، این بدنِ دنیایی، حقیقتی در ذات انسان ندارد. زن، بدنش زن است و مَرد، هم بدنش مرد است. حقیقت انسان نه زن است و نه مرد، در قیامت شرایطی فراهم میشود که بدن هرکس بر اساس اخلاق و عقاید او شکل میگیرد، آن بدن شعور دارد و تکلم میکند، حال اگر کسی بدن دنیایی خود را حقیقت خود به حساب آورد، به حدّ و مرز خود آگاهی نداشته و در نتیجه چون به حدّ و مرز خود اکتفا ننموده گرفتار پوچی و بیثمری میشود.