تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

شتاب به سوی قیامت

حضرت می‌فرمایند: بارت را سبک کن تا به راحتی بتوانی مسیر این گردنه را طی کنی و آنچنان شوی که درون جانت طالب پیروی از دستورات حق باشد. به گفته‌ی شبلی؛ «الصوفی لایری فی‌الدّارین مع‌اللهِ غیرالله»؛ صوفی در دو جهان جز خدا نبیند. و لذا خودی نمی‌بیند که بخواهد از میل خود پیروی کند. و در این حال اطاعت امر پروردگار تنها چیزی است که در زندگی برای او ارزش دارد.
حضرت علی(ع) در این فراز می‌فرمایند در دنیا به‌گونه‌ای موضع‌گیری كن كه سیر به سوی قیامت تمام افق روح تو را در برگیرد. در این شرایط بسیاری از چیزهایی که مانع این سیر است زمین می‌گذاری. سبكبالی روش كسی است كه به افق‌های بلندِ ماوراء دنیا دل بسته است. اگر انسان قیامتی شد حتماً سبكبالانه حركت می‌كند، اصلاً مگر می‌شود مهمّ ما قیامت نباشد؟!
با توجه به زندگی قیامتی، خداوند خودش به انسان لطف می‌كند تا بفهمد اكثر گرایش‌های ما گرایش‌های خیالی و وَهمی است. و چون انسان فهمید آن گرایش‌ها خیالی و وَهمی است خود به خود اهمیت آن‌ها از چشمش می‌افتد و در نتیجه آن‌ها را از دوش خود پائین می‌گذارد. به‌همین جهت در ادامه می‌فرمایند:
«الْمُخِفُّ فِیهَا أَحْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ»؛
كسی كه سبكبار باشد نسبت به آن‌که بار خود را سنگین کرده، در سیر به سوی قیامت و در عبور از عقبه‌ی بلند دنیا، در حالت نیکویی قرار دارد.
كسی كه با هزاران خیال و وَهم و ترس از حرف مردم، و ترس از فقر، عملاً با بارهای سنگینی سیر می‌کند، جان می‌كَند تا یک قدم به طرف قیامت برود، نهایتش او در حدّ انجام واجباتِ سرودست شکسته دینداری می‌کند، هم می‌خواهد به سوی قیامتی برود که در نهایت صفا و گستردگی است، هم خیلی چیزهای دنیایی را می‌خواهد، خلاصه هم می‌خواهد خدا را داشته باشد هم خرما را. این شخص سنگین می‌رود و چقدر محرومیت‌ها که به همراه دارد.
لذا حضرت در ادامه می‌فرمایند:
«وَ الْمُبْطِئُ عَلَیْهَا أَقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ»؛
و آن‌كسی که كُند و سست حرکت می‌کند نسبت به کسی که با سرعت به سوی قیامت حرکت می‌کند، حال زشت و بدی دارد.
هم می‌داند که باید برای تمام اعمالش در قیامت حساب پس بدهد، و هم گرفتار امیال نفس امّاره است، و در کشاکش بین این دو بُعد از زندگی‌اش گیر کرده است. ولی آن‌کس که خود را از امیال نفس امّاره آزاد کرده، نه‌تنها به سوی معنویات می‌دود بلکه پرواز می‌کند. چون در دلش به غیر از حق چیز دیگری مقدار و ارزش ندارد که به آن التفات داشته باشد و از راه باز ماند. بعد می‌فرمایند:
«وَ أَنَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛
چاره‌ای نیست، این مسیر و این گردنه یا به جهنّم ختم می‌شود و فرود می‌آید یا به بهشت.
شما كه چاره‌ای ندارید در رسیدن به قیامت، چرا چشمتان باز نشود و این مسیر را به زیباترین موقعیت ختم نکنید، موقعیتی که در عین وسیع بودن و داشتن ظرفیت وسیع، ابدی و پایدار است. إن‌شاءالله كه منزل اصلی و جدّی و مهم حیات ما، قسمت ابدیت ما باشد كه در آن شرایط، خودمانیم و خودمان، جدا از نیازهای دنیایی و ما فیها. امروز خودمان در حجاب اشیاء و اموال و عنوان‌ها گم شده‌است، وقتی هستی خود را بر غیر بنا کنیم و از خود گم شویم، همه‌ی توجّه ما به بیرون خودمان می‌افتد، انگار دهها نفر در جایی ایستاده‌اند و هر یک انگشت خود را به سویی دراز کرده‌ و به ما می‌گویند، «در آنجا» که اصلاً معلوم نیست آن‌جا کجاست. به گفته‌ی مولوی:
این بدین سو، آن به آن سو می کشد

هر یکی گوید منم راه رَشَد

این تردد عقبه راه حق است

ای خنک آن را که پایش مطلق است

این شک و تردیدها همان گردنه و عقبه‌ای است که باید با طی‌ آن به سوی حق برویم، خوشا به حال آن‌کسی که پایش از آن شک و تردیدها آزاد است.
وقتی نظرمان از ابدیتمان به جای دیگر افتاد، همین پیراهن من ناخودِ من می‌شود، ولی خود را به عنوان خودِ من به من تحمیل می‌کند. در این حالت همین پیراهن نمی‌گذارد من با خودم باشم و خودِ بیکرانه‌ی خود را بنگرم. در این فکر می‌روم که پیراهنی بپوشم كه مردم نگویند بیچاره است، و عملاً به ناخود نظر کردم و آن ناخود، من را از خودم می‌ستاند. باید مواظب بود ناخودهای ما برایمان عمده نشود و عملاً قیامت كه محل دریافت خود است از دست برود.