«وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ كَانَ أَبْقَى لَهُ»؛
كسی كه حد خود را حفظ كند، آن حدّ برایش پایدار میماند.
آری اگر كسی مرزهای شخصیت خود را شناخت، سقوط نمیكند. اگر كسی حد خود را فهمید تلاشهایش از دست نمیرود، و برعکسْ آنکس که به جهت تعدّی از حق به تنگنا میاُفتد، به نتیجه نمیرسد. باید از دو جمله اخیر حضرت این قاعده مهم را دریابیم که هر كس قدر خود را نداند خود را به هلاكت میاندازد. خداوند حدّ و مرزها و حقوق افراد را تعیین کرده است، باید آن حدود رعایت شود تا حاصل کارهایمان حفظ شود. خداوند فرموده است یك مرد حق ندارد به همسرش امر كند این لیوان آب را بده بخورم. دیگر از این آسانتر؟ میگوید این حق را ندارد - بحث تفاهم بحث دیگری است- یك وقت است اصلاً این حرفها بین دو همسر نیست ولی یك وقت است خودش را طلبكار میداند، میگوید این آدم اگر ندانست چنین حقی ندارد و خود را طلبکار حساب کرد، به آنچه میخواهد از طریق این زندگی برسد، نمیرسد. آنهایی که با خودخواهی كامل از بقیه طلبكارند باید بدانند هیچ چیزی از آنچه میخواهند حفظ کنند برایشان نمیماند. خدا و پیغمبر(ص) حقوق ما را نسبت به همدیگر مشخص کردهاند، حق ما همانی است که خالق ما برای ما تعیین کرد، آنقدری باید از همدیگر انتظار داشته باشیم که خداوند تعیین نموده است. اگر بنده خودم را به شما تحمیل کردم، به طوری که شما مجبور شدید در مقابل من تحقیر شوید، چاهی برای خود کندم که در موردش باید گفت:
هر كه را مردم سجودی میكنند
زهرها در جان او میافكنند
در چَهِی افکنده او خود را که من
در خور شأنش نمییابم رَسن
یک وقت جنابعالی به جهت وظیفه دینی به فلان آقا احترام میگذاری، این کار خوب است، به شرطی که آن آقا متوجه باشد این احترام به خاطر خودش نیست. به قول آقای قرائتی؛ مردمْ نجیب هستند كه حرفهای ما را گوش میدهند و به ما احترام میگذارند، نه این که ما آدم حسابی هستیم. اگر متوجه مرز خود شدیم و محدودیتهای خود را شناختیم، میفهمیم که حقیقت و اصل ما بندگی خداست. و این نوع برخورد با خود موجب میشود که تلاشهای ما بیثمر نشود و عملاً سرمایهدار شویم، منتها سرمایهدار معنوی. فرمود: «اَلْعُبُودِیةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِیة»؛(201)عبودیت گوهری است که باطنش ربوبیت است. بندگی چیزی نیست كه بشود از آن فرار كرد، ما فقط بنده هستیم، رَبّ که نیستیم. محیالدین میگوید از استادم سؤال كردم كه چرا شما كمتر از شاگردانتان كرامت دارید، آخر هرچه این شاگردان دارند از شماست؟ میگوید؛ گفت: من میخواهم بنده باشم آنها میخواهند رَبّ باشند، قدرت از آن خداست. بندگی كار ماست. حالا اگر بخواهید به اصلتان برگردید، باید بندگی را محکم بگیرید، و هر كسی با ماندن در اصل خویش به حقیقت نزدیک خواهد شد، پس هر چه انسان به بندگی بپردازد به اصل خود پرداخته و به همان اندازه با حقیقت مرتبط است. آب اگر در دریا رفت هرز نمیرود، اگر در بیابان ریخته شد هرز میرود، اصل ما بندگی است. اگر به بندگی خود قانع شدیم همه تلاش ما برایمان میماند زیرا حضرت(ع) فرمودند: «وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ كَانَ أَبْقَى لَهُ»؛ هرکس به اندازهای که در حدّ خود ماند، آن محدوده برایش پایدار میماند. شما در دنیا با چنین توصیههایی ببینید آیا غمی برای شما میماند؟ همان غمی که حضرت فرمودند با عزائم صبر و حُسن یقین از خود دور کن. گفت:
خون غم بر ما حلال و خون ما بر غم حرام
هر غمی كو گرد ما گردید شد در خون خویش
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»