تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

زیبایی‌های زندگی با مرگ

در ادامه و بعد از آن نکته‌های اساسی حالا می‌فرمایند:
«فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ یُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَى حَال سَیِّئَةٍ قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَیَحُولَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ ذَلِكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ».
پس مبادا مرگ تو را در حال گناه دریابد، گناهی که با خود می‌گفتی از آن توبه خواهم کرد، و مرگ بین تو و آن اندیشه فاصله اندازد، که در این صورت خود را تباه کرده‌ای.
وقتی انسان متوجه باشد دنیا یک فرصت است برای آباد کردن ابدیتش، و وقتی متوجه شد که این فرصت همیشگی نیست و بدون این‌که او پیش بینی کند، مرگ به سراغش می‌آید، پس تمام تلاش خود را در جهتی قرار می‌دهد که در فضای آباد کردن قیامت، با مرگ روبه‌رو شود و نه در فضای آلوده بودن به دنیا و گناهان دنیایی.
عامل عمده‌ی فروافتادن انسان در خطر این است که پایان‌پذیربودن فرصت دنیا، دائم مدّ نظرش نباشد. اگر انسان با مرگ زندگی کرد، علاوه بر این‌که خوب زندگی می‌کند، خوب می‌میرد وگرنه، نه در این دنیا خوب زندگی می‌کند و نه در آن دنیا عاملی برای آرامش ابدی خود دارد، و پس از مرگ درست با چیزی روبه‌رو می‌شود که می‌خواست از آن فرار کند. به آن‌ها گفته می‌شود:
هین چه آوردید دست آویز را

ارمغان روز رستاخیز را

در روایت داریم:
«كَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) بِالْكُوفَةِ إِذَا صَلَّى الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ یُنَادِی النَّاسَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّى یُسْمِعَ أَهْلَ الْمَسْجِدِ، أَیُّهَا النَّاسُ تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِیَ فِیكُمْ بِالرَّحِیلِ فَمَا التَّعَرُّجُ عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَ نِدَاءٍ فِیهَا بِالرَّحِیلِ تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ وَ انْتَقِلُوا بِأَفْضَلِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ وَ هُوَ التَّقْوَى وَ اعْلَمُوا أَنَّ طَرِیقَكُمْ إِلَى الْمَعَادِ وَ مَمَرَّكُمْ عَلَى الصِّرَاطِ وَ الْهَوْلَ الْأَعْظَمَ أَمَامَكُمْ وَ عَلَى طَرِیقِكُمْ عَقَبَةٌ كَئُودٌ وَ مَنَازِلُ مَهُولَةٌ مَخُوفَةٌ لَا بُدَّ لَكُمْ مِنَ الْمَمَرِّ عَلَیْهَا وَ الْوُقُوفِ بِهَا فَإِمَّا بِرَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ فَنَجَاةٌ مِنْ هَوْلِهَا وَ عِظَمِ خَطَرِهَا وَ فَظَاعَةِ مَنْظَرِهَا وَ شِدَّةِ مُخْتَبَرِهَا وَ إِمَّا بِهَلَكَةٍ لَیْسَ بَعْدَهَا انْجِبَار»؛((90
شیوه‌ی امیر المؤمنین(ع) در كوفه این بود كه چون نماز عشاء را می‌خواند سه بار مردم را ندا می‌كرد به طوری‌که همه می‌شنیدند. می‌فرمود: اى مردم! بار ببندید، خدا شما را رحمت كند که بر شما ندای كوچ‌کردن كشیدند، پس از ندای كوچ‌کردن از دنیا این چه رویى است كه به دنیا دارید، بار ببندید خدایتان رحمت كناد بهترین توشه كه دارید با خود بردارید كه آن تقوى است. بدانید راه شما به معاد است و گذر شما بر صراط، هراس بزرگی جلو راه شما است، گردنه سختى در پیش دارید، منازل هراسناكى كه ناچارید از آن بگذرید، یا به رحمت خدا از هراس آن نجات یابید، و از خطر بزرگ و منظره دلخراش و آزمایش سختش بگذرید، و یا به هلاكتى برسید كه پس از آن جبرانى نیست.‏
وقتی ما باید بمیریم و با ظهور ضعف کارآمدی قلب و کلیه و ... متوجه آثار رفتن از دنیا شده‌ایم، دیگر این در و آن در زدن‌های افراطی برای چیست؟ از این کشور به آن کشور، متوسل به این بیمارستان یا آن بیمارستان شدن برای چی؟ عملاً با این کار سنت تحقق مرگ خودمان را به دست آن دکتر و آن بیمارستان عملی می‌کنیم. در حالی‌که اگر سخنان امیر‌المؤمنین(ع) را مدّ نظر قرار می‌دادیم و صدای کاروان مرگ را که بانگ می‌زند وقت کوچ‌کردن است، می‌شنیدیم، موضع‌گیری دیگری می‌کردیم. آری در حد معقول به طبیب رجوع‌کردن و در عین حال متوجه بودن که او نمی‌تواند مرگ ما را عقب بیندازد، اشکالی ندارد. ولی در آن حدّ که خود را به هر خفّتی بیندازیم تا نمیریم، و از پزشکان تقاضای ادامه‌ی عمر داشته باشیم، کار غیر عاقلانه‌ای است. داروهای طبیعی که حکیمان گذشته تجویز می‌کردند عموماً داروهای تلخی بود برای تنبیه و جبران پرخوری‌های ما. حکیمان متوجه می‌شدند ما چرب و شیرین زیاد خورده‌ایم، داروی تلخی تجویز می‌کردند تا مزاج ما را به تعادل برگردانند و یا اگر کار از دارو گذشته بود نیشتری می‌زد تا روحی که سرکش شده است تنبیه شود. چون حکیمان آنقدر حکمت ‌داشتند که بدانند چگونه هوس‌های ما را با تنبیهِ طبی کنترل کنند. همان کاری که ابوعلی‌سینا با پادشاه تنبل پرخور کرد. دستور داد باید روزی این مقدار راه بروی و خوراک تو هم فقط مقدار کمی نان و کشک باشد، چون علاوه بر پزشک‌بودن، حکیم بود، دارو نداد، تنبیه کرد، پادشاهی که دائماً نشسته بود و دستور می‌داد، حتی اگر یک سیب جلویش بود دستش را دراز نمی‌کرد پوست بکند، دستور می‌داد کس دیگری این کار را بکند. حکیمی مثل شیخ‌الرئیس ابو‌علی‌سینا«ره» را می‌خواست که به او بگوید باید بلند شوی و راه بیفتی، تا زندگی تو همراه با انواع بیماری‌ها نباشد، ولی شیخ‌الرئیس ابوعلی‌سینا هم نمی‌تواند مرگ کسی را عقب بیندازد و یا کاری کند که مرگ در منظر انسان قرار نگیرد. این چه کاری است که طرف نزد دکتر می‌رود و اصرار دارد که آقا دستم به دامان شما کاری بکنید که نمیریم. از خود باید پرسید آیا این نوع جراحی‌ها که فعلاً معمول است حکیمانه است؟ بگذارید مردم خوب بمیرند، مُردن که بد نیست. گناه‌کارانهِ مُردن بد است. چه اشکال دارد الان بنده سرم را بگذارم زمین اینجا بمیرم، والسلام. خدا رحمت کند شهید رجائی را آن زمان که وزیر آموزش و پرورش بود، جوانان حزب‌اللهی محله‌شان می‌گفتند دیدیم ایشان تنها و بدون مدافع رفت و آمد می‌کند. به غیرتمان برخورد. گفتیم خودمان برنامه می‌ریزیم و مدافع او می‌شویم، وقتی فهمید ما می‌خواهیم چه‌کار کنیم، پرسید چه کار دارید دور من را گرفته‌اید؟ گفته بودند می‌ترسیم شما را ترور کنند، گفته بود اگر من را ترور کنند شما را وزیر آموزش وپرورش می‌کنند. این بینش را ببین چقدر زندگی را راحت می‌گذراند، نگفت حالا اگر من بمیرم دنیا آخر می‌شود، مگر دنیا دست ماست، دنیا خدا دارد و اوست که ما و زن و فرزند ما را در قبضه‌ی تدبیر خود دارد.