تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

ریشه‌ی غم‌ها

ریشه‌ی همه غم‌ها عبارت است از این که انسان وسعت خود را لگد مال کرده است. انسان در فطرت خود به دنبال بی‌نهایت است و به همین جهت هیچ چیز محدودی او را قانع و راضی نمی‌کند. شما در زندگی‌خود نگاه کنید که چه موقع غصه می‌خورید؟ ریشه‌ی غصه‌ها و غم‌ها ابتدا این است که چرا من خانه ندارم، ولی وقتی خانه پیدا کرد غصه می‌خورد چرا باغ ندارم، آن‌هایی که خانه و باغ دارند غصه می‌خورند چرا در شهر بزرگ‌تری خانه ندارند. خلاصه؛ اگر دقّت کنید انسان «بی‌نهایت» را می‌خواهد. از هرچیز، مطلقِ آن را می‌خواهد و چون جنس دنیا محدودیت است گرایش به دنیا بدون غصه و غم نمی‌شود، در روایت از حضرت صادق(ع) داریم:
«مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْیَا تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِثَلَاثِ خِصَالٍ، هَمٍّ لَا یُغْنِی، وَ أَمَلٍ لَا یُدْرَكُ، وَ رَجَاءٍ لَا یُنَالُ »؛((72 هركس دلبستگى به دنیا پیدا كند قلبش گرفتار سه حالت می شود، اندوهى كه به او سودى نمى‏رساند، آرزوئى كه به آن نخواهد رسید و امیدى كه به‌دست نخواهد آورد.
غم یعنی اسیر محدودیت‌هاشدن. هر وقت غمی در جانتان نشسته است دقت کنید ببینید احساس می‌کنید میدان وسعت‌یافتنِ روح از شما گرفته‌ شده است. حالا یا به طریق حقیقتی یا به طریق وَهمی. گاهی به چیز‌هایی دل می‌بندیم که عامل وسعت جان نیست، ولی ما تصور کرده‌ایم از طریق آن‌ها جواب بی‌کرانگی روح خود را می‌دهیم، این یک نوع بد انتخاب کردن است، نه بد خواستن، مصداق طلب خود را اشتباه انتخاب کرده‌‌ایم، خوب را می‌خواهیم ولی بد را انتخاب می‌کنیم. امام‌خمینی«ره» در اول انقلاب که کارتر رئیس جمهور آمریکا بود فرمودند: کارتر هم بدون آن که بداند به دنبال خداست، چون به کشور آمریکا قانع نیست، و بیشتر می‌خواهد و تا به مطلق هم نرسد قانع نمی‌شود، هر چند مصداق آن را اشتباه می‌گیرد.
پس ریشه‌ی غمْ عبارت است از محدود کردن روح به مقصدهای محدود و بی‌جواب گذاردن جنبه‌ی بی‌نهایت طلبی آن، و لذا عامل رفع غم، برگشتن به نامحدود است، و دعا چنین کاری را بر عهده دارد. لذا حضرت امام‌الموحدین(ع) روی این نکته در توصیه‌های خود به فرزندشان دست گذاشته‌اند؛ می‌فرمایند:
«وَ شَكَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَكَ»؛ با دعا غم خود را با جهت دادن به سوی خدا، می‌گشایی.
«وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ»؛ و از او می‌خواهی غم تو را مرتفع کند، که همان غم جدایی از او باشد. «کرب» همان فشار روحی است که با محدودکردن روح نامحدود به هدف‌های محدود، برای انسان پیش می‌آید. چون در قبل فرمود: «وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ»؛ انسان از طریق دعا جان خود را از محدودیت‌ها در می‌آورد، لذا حضرت می‌فرمایند از این خزینه بالاتر چه می‌خواهی؟ مگر می‌شود که از خدا جز او را بخواهی؟ با توجه به این‌که از نظر سرشت و فطرت، خدای مطلقِ بی‌نهایت را می‌طلبی، حتی وقتی که دنیا را می‌خواهی، دنیا را نمی‌خواهی. چون از خدا می‌خواهی که از تنگنای خودت آزادت کند و به واقع به اقتضای روح و فطرت، به غیر خدا به هر چه دل ببندی برای شما تنگ است. یک موریانه می‌خواهد موریانه‌ای کامل بشود. یک گوسفند می‌خواهد گوسفند کامل بشود. یک انسان هم می‌خواهد یک انسان کامل بشود. کمال انسان به حکم ظرفیتش که «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا»(73) است. دست‌یابی به همه ابعاد معنوی عالم است ودر همین راستا ملائکه به انسان سجده کردند. سجده ملائکه به آدم به این معنا است که حدّ انسان فوق ملائکه است، به‌طوری که اگر انسان حدّ خود را در حدّ ملک قرار داد از کمال خود باز مانده است. پس نتیجه می‌گیریم که شما از غم‌ها نجات پیدا نمی‌کنی مگر این که خدا را در قلب خود کشف کرده باشی، به عبارت دیگر به جای آن که «خدادان» باشی، باید «خدادار» باشی.
وقتی انسان را در قبر گذاشتند دیگر دنیا را ندارد. حالا اگر در آن خلوت و تنهایی خدا را هم نداشته باشی فوق العاده سخت است. در فشار سکرات که انسان از یک طرف از دنیا باید در آید، و از طرف دیگر باید وارد عالم برزخ بشود، اگر جهت جانش به سوی خدا نباشد و از طریق دعا قلب خود را با خدا آشنا نکرده باشد علاوه بر آن که از دنیا کنده شدن برایش سخت است، بی‌خدا بودنش بسیار او را به مشکل می‌اندازد. این است که در آن شرایط روحش گرفتار جهنّم می‌شود. روایات از تنگی جهنّم خبر می‌دهد که فشار به اهلش می‌آورد. به همین جهت می‌فرمایند: درِ جهنّم را می‌بندند و فشارهای زیادی به اهل آن می‌آید، ولی درِ بهشت را باز می‌کنند و کسی بیرون نمی‌رود. چون جنس جهنّم فشار است و خلاف گستردگی روح انسان، جهنّم باطن دنیاست و همان تنگنای دنیا را به ما می‌دهد. برعکس بهشت که محل ظهورِ نظر به وحدانیت پروردگار است و همان توحیدی را که اهل بهشت در دنیا به دست آورده‌اند با خود دارند. از رسول خدا(ص) داریم؛ «مَكْتُوبٌ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ أَخُو رَسُولِ الله».((74
بر درِ بهشت نوشته شده؛ معبودی جز إله نیست و محمّد رسول خدا است و على برادر رسول الله است‏.»
ببینید این روایت چقدر عجیب است، پیام روایت این است که هرکس نظر به یگانگی خدا و رسالت پیامبر(ص) و برادری و همراهی علی(ع) با پیامبر(ص) دارد، همین توجه، او را بهشت می‌برد. هرکس بگوید «لا اله الا الله»، یعنی وسعت روح او با آزادی از عالم کثرت، به جنبه وحدانی عالم سیر می‌کند، او عملاً به بهشت سیر کرده است و فردا همین توجه توحیدی صورت پیدا می‌کند. شما این حالت را در خودتان امتحان کنید، وقتی به بخاری منزلتان دل ببندید همین که به آن دل می‌بندید هر لحظه با فشار خاصی روبه‌رو می‌شوید، چون جنس بخاری کهنه‌شدن است، اگر داغ‌زده بشود یک نحوه فشار به شما می‌آید، اگر از مدل بیفتد فشارهای دیگر به‌بار می‌آورد، بالاخره هم می‌پوسد واز بین می‌رود. اصلاً جنس دنیا فشار است. حالا عکس این حالت برای روح در نظر به توحید واقع می‌شود، دل توحیدی خدایی دارد که هست، نه کهنه می‌شود، نه دربان دارد که مانع ارتباط تو با او شود، نه با تو قهر می‌کند، نه در مقابل بدی تو بدی می‌کند. ذات تو عین ارتباط و نزدیکی با او است، و لذا نه تنها در ارتباط با او هیچ فشاری به روح نمی‌آید بلکه همه‌ی فشارهای روح از بین می‌رود.
در آن روایت رسول خدا(ص) روشن نمودند عامل سیر به سوی بهشت نظر به توحید و نظر به مجسمه‌های توحید یعنی رسول خدا(ص) و ولی خدا یعنی امیرالمؤمنین(ع) است.