ما تا وصل به خدا هستیم و خود را در بندگی او قرار دادهایم در هویت حقیقی هستیم، حال چه رئیس باشیم، چه مرئوس و اگر از هویت حقیقی خود خارج شدیم، هر چه باشیم هیچ نیستیم، مثل سرکهای است که شیرین شود، هر اندازه هم که شیرین شود باز میگویند سرکهها خراب شده است، نمیآیند به عنوان شربت از آن استفاده کنند. وقتی آنچه را خدا به ما داده است نبینیم و برای آن ارزش قائل نباشیم، بیهویتی و پوچی شروع میشود، مثل بنده بی مولا میشویم و پوچی یعنی همین، چون دیگر از حقیقت خود جدا شدهایم.
وقتی حقیقت ما بندگی خدا است و با نظر به حقیقتِ خود که پروردگار هستی است، گستردهترین میدان در منظر ما گشوده میشود، دیگر در هیچ شرایطی احساس خلأ و پوچی نمیکنیم تا بخواهیم آن نقیصه را با چیزهای دیگر جبران کنیم، حالا خانه داشته باشیم یا نداشته باشیم، فرق نمیکند چون خداوند ربّ ما است و نیاز ما را خودش هرطور صلاح بداند به موقعش برطرف میکند.
بنده بارها به خواهران عرض کردهام همسران شما پروردگار شما نیستند و اساساً بودن شما عین همسر داشتنتان نیست، این یک توهّم است، بودن شما عین بندگی شما است که مساوی خدا داشتن است و او را معبود خود گرفتن. البته عین این موضوع برای برادران هم صدق میکند. آری خواهران شوهر داشته باشند و برای خدا در خدمت شوهر خود باشند، در شرایط خاص یك كار مستحب است. اما هر کس خودش، خودش است. حالا اگر یك دختر تا آخر عمر شوهر نكرد و یا شرایط ازدواج برایش پیش نیامد، باز خودش، خودش است و هیچ نقیصهای در حقیقت او پیش نمیآید، انجام آن امر مستحب هم با امر مستحب دیگر جبران میشود. نمیدانم چه چیزی باعث شده است كه بعضی از خواهران هویت خود را در همسر خود جستجو میکنند و نه در بندگی خدا. طوری شده که اگر شوهر نداشته باشد گویا وجود ندارد. این به جهت آن است که خود را گم كرده است. عرض من این است كه بندهبودن شما، حقیقت شماست و هیچ شرایطی نمیتواند این را از شما بگیرد، بیخود خود را کم نپندارید. بنده به كسی سفارش نمیكنم شوهر نكند یا زن نگیرد بلكه میگویم حاشیهها برایتان اصل نشود. چون میدانم بعضی از عزیزانِ ما چون نتوانستهاند هویت حقیقیشان را از فرعیات شخصیت خود جدا كنند ضربه خوردهاند. با توجه به این بحث اگر جوانان ما كنكور قبول نشوند باز خودشان هستند و این احساس بیهویتی، ریشه در غفلت از شناخت حدّ خود دارد. اگر اینطور در ذهنها برود كه حقیقت ما عبارت از این است كه كنكور قبول شویم، حالا اگر كنكور قبول نشویم انگار خود را باختهایم. این یك فكر بسیار خطرناك است. چون در چنین فکری هر لحظه خطر بیهویتی، ما را تهدید میکند.
آری خسران یا بیهویتشدن چیز فوقالعاده خطرناکی است ولی طبق آیات الهی اگر انسان چهار خصوصیّت نداشته باشد در خُسران است همان چهار چیزی که خداوند در سوره والعصر متذکر آن شده است و میفرماید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ؛ «وَالْعَصْرِ»؛ قسم به خودِ عمر. «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ»؛ انسان خودش را میبازد. و همه خود را میبازند. چه با شوهرداری، چه با زن داری، چه با مدرك، چه بدون مدرك. همه خودشان را میبازند. «إِلَّا»؛ مگر اینکه در این چهار میدان قدم بگذارد. «الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»؛ یکی اینکه به حقایق عالم اعلا - از خدا گرفته تا ملائکه و انبیاء - ایمان بیاورد و دیگر آنکه زندگی خود را براساس ارتباط با آن حقایق تنظیم کند. «وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»؛ و سوم اینکه در راستای ایمان و عمل صالح، فضای توصیه به حق بین خود و سایر انسانها ایجاد کند و چهارم اینکه در راستای توصیه به حق فضای پایداری در حق را بین خود و دیگران رشد دهد. چنین کسی احساس بیهویتی و خسران نمیکند. حال اگر جوانی زندگی خود را مطابق چنین خصوصیاتی تنظیم کرد میخواهد کنکور قبول بشود یا نشود، ازدواج بکند یا نکند، چنین انسانی هرگز گرفتار بیهویتی و پوچی نمیشود و تمام تلاشهایش به نحو کامل برایش میماند و هر روز در کنار نتایج فعالیتهای گذشتهاش نتایج جدیدی برایش پیش میآید.
اگر خود را مشغول حرفهای دیگر نکنیم سخن حضرت مولیالموحدین(ع) و سوره والعصر همه چیز را برای انسان روشن میکند و جای هیچ دغدغهای باقی نمیگذارد، هنر ما باید در شناخت مرزهای خود باشد و اینکه اعتباریات را جزء حقیقت خود ندانیم.
همان که قبلاً عرض شد وقتی بندگی در صحنه باشد نه جای نگرانی رزق است و نه جای نگرانی آبرو، خداوند خودش از طریقی که مصلحت ماست رزق ما را میرساند و آبروی ما را نیز حفظ میکند. عمده آن است که متوجه شویم چگونه دیگران ما را از شأن اصلی خود که همان بندگی خدا و خدا داشتن است خارج میکنند، و تحت عنوان این که شأن شما این نیست مسیری سخت فرسایشی و پوچ جلو ما میگذارند. برای نجات از این خطر فقط یک راه هست و آن فهم حدّ و مرز خود یعنی فهم عبودیت خودمان است. اگر هر چیزی غیر از بندگی خود را چیز بدانیم، غیر واقعی را واقعی پنداشتهایم و لذا هر تجزیه و تحلیلی در راستای آن انجام دهیم حتماً غلط و غیر واقعی است. چون بندگی ما حتماً یک واقعیت است و هر چیزی غیر از بندگی برای ما حتماً غیر واقعی است. پس هر چیزی غیر بندگی اگر در صحنه روح ما رشد كند حتماً ما را به غلط میاندازد. اگر اعمال گذشتهی خود را بررسی کنیم میبینیم آنجایی كه انسان خودش را به عنوان بنده ندیده است، هر تجزیه و تحلیلی كه داشته، اشتباه بوده و هر موضعی كه گرفته غلط بوده است. غلطبودن یعنی دامنزدن به چیزهای به ظاهر افتخارآمیزی که در واقع افتخارآمیز نیستند و بهعنوان سرمایهی حقیقی برای ما نمیماند. به تعبیری از اعمالی نبوده که «كَانَ أَبْقَى لَهُ» برای انسان پایدار باشد.