تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

دین؛ عامل شکوفایی عقل

دین آمده است تا انسان‌ها را از وَهمیات و خیالات آزاد کند تا عقلشان به صحنه بیاید و بتوانند از تجربه‌ها - به‌خصوص تجربه‌های تاریخی- استفاده کنند. حضرت امیرالمؤمنین(ع) در وصف نبوت می‌فرمایند، کار انبیاء آن است که عقل دفن شده‌ی انسان‌ها را به صحنه بیاورند،(161) وقتی عقلِ واقعی که همان عقل به صحنه آمده توسط شریعت است به میان آمد، مسلم انسان‌ها بهترین پندها و بهره‌ها را از زندگی خود می‌برند. به همین جهت می‌توان گفت انسان‌ها به اندازه پیروی از انبیاء توفیق پیدا می‌کنند که از تجربه‌هایشان استفاده کنند. نمونه آن هم موضوعاتی است که قرآن در رابطه با فرعون و امثال او به میان می‌آورد تا به کمک توجهی که خداوند به ما می‌دهد از سرنوشت امثال فرعون پند بگیریم.
پس فراموش نفرمایید که عقل به اندازه نور شریعت توانا می‌شود تا از تجربه‌ها استفاده كند. حضرت تأکید می‌فرمایند از تجربه‌ها و حادثه‌ها پند بگیر. ببین چه کاری به چه نتیجه‌ای منجر شد و یا چه تلاش‌هایی چگونه پوچ و بی‌ثمر گشت. چه بسیار خانواده‌های اشرافی که با آن همه تلاشْ حاصل زندگی آن‌ها بی‌ثمر گشت، به طوری که خانه‌های وسیع آن‌ها محل زندگی عنکبوتان گشته، چه زمین‌های بایری که اطراف زندگی شما رها شده در حالی که صاحبان آن‌ها تلاش‌ها کردند تا آن‌ها را برای فرزندان خود دست و پا کنند و حتی فرزندان خانواده‌های دیگر را از حق خود محروم کردند تا برای فرزندان خود بیشتر و بیشتر امکانات باقی گذارند ولی تماماً ناکام ماندند. آیا نباید عبرت بگیریم هر کاری که الهی نباشد هرگز مثمر ثمر نخواهد بود؟ از یک طرف عمر ما را از ما می‌گیرد ولی در ازاء آن‌همه تلاش، هیچ بهره‌ی حقیقی نصیب ما نمی‌کند.
عرض بنده تأکید بر روی فرمایش حضرت است که باید از آنچه در روبه‌روی ما می‌گذرد پند بگیریم و ببینیم رمز و راز با برکت بودن زندگی‌ها چیست. شما تجربه کرده‌اید که چگونه گاهی یک کتاب و یا یک وسیله نقلیه‌ی ساده چه اندازه برای زندگی مفید و با برکت است و برعکس، گاهی افراد یک عمر تلاش می‌کنند تا زندگی پر زرق و برقی را برای خود فراهم کنند ولی هیچ بهره‌ای از آن نمی‌برند. ریشه‌ی آن را باید در بازی آرزوهای دنیایی جستجو کرد و پند گرفت که پیروی از آرزوهای دنیایی برعکس ظاهرش که انسان فکر می‌کند اگر آن‌ها را به دست بیاورد به اهدافی که دنبال می‌کند می‌رسد، انسان را ناکام می‌کند. آدم باید فكر كند چه شده است كه یك دفعه این همه بركت در یك كار هست، ولی در بقیه کارها نیست؟ اگر راز مسئله را یافتی عملاً از حادثه‌ها پند گرفته‌ای و دیگر راه را از بیراهه می‌توانی تشخیص دهی. مولوی در راستای پندگیری از حادثه‌ها داستانی را در مثنوی می‌آورد که:
شیر و گرگ و روبهى بهر شكار

رفته بودند از طلب در كوهسار

تا به پشت همدگر بر صیدها

سخت بر بندند بار قیدها

هر سه با هم اندر آن صحراى ژرف

صیدها گیرند بسیار و شگرف‏

گر چه ز یشان شیر نر را ننگ بود

لیك كرد اكرام و همراهى نمود

با این‌که شیرِ نر ننگ داشت با آن اُبهتی که داشت در کنار گرگ و روباه به شکار رود، ولی اکرام کرد و همراهی نمود.
چون كه رفتند این جماعت سوى كوه

در ركاب شیرِ با فَرّ و شكوه‏

گاو كوهى و بز و خرگوش زفت

یافتند و كار ایشان پیش رفت‏

هر كه باشد در پى شیر حراب

كم نیاید روز و شب او را كباب‏

گفت شیر اى گرگ این را بخش كن

معدلت را نو كن اى گرگ كهن‏

نایب من باش در قسمت‏گرى

تا پدید آید كه تو چه گوهرى‏

گفت اى شه! گاو وحشى بخش تست

آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چُست‏

بز مرا كه بز میانه ست و وسط

روبها خرگوش بستان بى‏غلط

شیر گفت اى گرگ چون گفتى بگو

چون كه من باشم تو گویى ما و تو؟

گفت پیش آ کس خرى چون تو ندید

پیشش آمد پنجه زد او را درید

گفت چون دید منت از خود نبرد

این چنین جان را بباید زار مرد

حرف شیر آن است که در زیر سایه‌ی اُبهت من بود که این صیدها شکار شد، حالا چرا خود را در عرض من قرار داده‌ای؟
چون نبودى فانى اندر پیش من

فضل آمد مر ترا گردن زدن‏

كلُّ شَى‏ءٍ هالكٌ جز وَجْه او

چون نه‏اى در وجه او، هستى مجو

بعد از آن رو شیر با روباه كرد

گفت این را بخش كن از بهر خَورد

سجده كرد و گفت :كاین گاو سمین

چاشتْ خوردتْ باشد اى شاه مَهین‏

و آن بُز از بهر میان روز را

یخنه‌ای باشد شه پیروز را

و آن دگر خرگوش بهر شام هم

شب چره‏ى این شاه با لطف و كرم‏

گفت اى روبه تو عدل افروختى

این چنین قسمت ز كه آموختى‏

از كجا آموختى این اى بزرگ؟

گفت اى شاه جهان از حال گرگ‏

گفت چون در عشق ما گشتى گرو

هر سه را برگیر و بستان و برو

روبها چون جملگى ما را شدى

چونت آزاریم چون تو ما شدى‏

ما ترا و جمله اشكاران ترا

پاى بر گردون هفتم نه بر آ

چون گرفتى عبرت از گرگ دنى

پس تو روبه نیستى شیر منى

حرف مولوی پس از آوردن داستان و نتیجه‌ی آن که باید در مقابل خداوند عالم از خود فانی شد تا به حق باقی شوی؛ این است که:‏
عاقل آن باشد كه عبرت گیرد از

مرگ یاران در بلاى محترز

روبه آن دم بر زبان صد شكر راند

كه مرا شیر از پى آن گرگ خواند

گر مرا اول بفرمودى كه تو

بخش كن این را كه بردى جان از او

پس سپاس او را كه ما را در جهان

كرد پیدا از پس پیشینیان‏

تا شنیدیم آن سیاستهاى حق

بر قرون ماضیه اندر سبق‏

تا كه ما از حال آن گرگان پیش

همچو روبه پاس خود داریم بیش‏

استخوان و پشم آن گرگان عیان

بنگرید و پند گیرید اى مهان‏

عاقل از سر بنهد این هستى و باد

چون شنید انجام فرعونان و عاد

ورنه بنهد دیگران از حال او

عبرتى گیرند از اضلال او

و حرف همین است که وقتی انسان سرنوشت امثال فرعونیان را می‌نگرد که با آن‌همه تلاش و رونقِ ظاهری چگونه در اوج بی‌ثمری هلاک شدند، به فکر می‌رود پس رمز و راز نجات را باید در پیروی از مسیری دانست که انبیاء آورده‌اند و لذا نتیجه می‌گیرد بر اساس توصیه‌ی پیامبران:
جمله ما و من به پیش او نهید

مُلك مُلك اوست مُلك او را دهید

چون فقیر آیید اندر راه راست

شیر و صید شیرْ خود آن شماست‏

زآنكه‌اوپاك است وسبحانْ وصف اوست

بى‏نیاز است او ز نغز و مغز و پوست‏

هر شكار و هر كراماتى كه هست

از براى بندگانِ آن شه است‏

این داستان روشن می کند کسانی در زندگی گرفتار بحران و اضمحلال نمی‌شوند که بتوانند از حادثه‌‌های تاریخی پند بگیرند که چگونه ملتی که از مسیر توحید و شریعت الهی جدا شد مضمحل می‌شود. حضرت امام الموحدین(ع) تأکید دارند که باید از حادثه‌ها بینش پیدا كرد و فقط ناظر حادثه‌ها نبود.