اگر فرهنگ؛ فرهنگ خنده شد جامعه به جهت بیمحتوایی و خالیشدن از حکمت به بحران میافتد. و لذا نمیتواند به اهداف اساسی خود بپردازد. روحیهی «حالی خوش باش» به افراد آن دست میدهد، میبینید در آن صورت همه کار میکنند ولی هیچکس در عمق جان خود از آنچه مییابد راضی نیست، جامعه بیخیالِ اَلکیخوش فکر نمیکند، جامعه تقلید است. ظاهرش زیبا ولی نتیجهی آن ظاهرِ زیبا پوچ است. مثل رودخانهای مسموم که به ظاهر آبش صاف است ولی امکان زندگی ماهیها در آن نیست. آب آن کاملاً زلال است ولی نه تنها در آن ماهی پرورش نمییابد حتی اگر ماهی در آن برود میمیرد. جامعهای که حکمت ندارد، نمیتواند به اهداف دراز مدت فکر کند. مردم در آن جامعه خانه دارند، کار میکنند، ولی قدرت انتخاب ندارند، به هر راهی که آنها را ببرند میروند، هر مُدی را بر افکار آنها میتوان تحمیل کرد. چیز عجیبی است، سرمایهداران امریکایی امروز اراده میکنند یک چیزی در جامعه مدّ میشود، فردا شما آن را در جامعهی آمریکا مییابید. مردمِ گرفتار قهقهه، هر چیزی را که قهقههسازها القاء کنند میپذیرند چون با خنده جذب میشوند و در بیمحتوایی زندگی را ادامه میدهند، بدون هرگونه دغدغهای نسبت به بیمحتوایی خود. آیا ما حق داریم تبلیغ دین را با فرهنگ مضحکه انجام دهیم؟ اگر چنین کردیم به جای اینکه دین بماند مسخرهبازی میماند و دین میرود. حرف جدّی را نباید در لباس شوخی زد وگرنه از جدّیتها محروم میشویم.
حضرت به فرزندشان میفرمایند: وقتی میخواهی سخن بگویی جدّی سخن بگو. زیرا سخنان جدّی را در لباس سخنهای غیر جدّی نمیتوان ارائه داد. شوخیهای افراطی انضباط ذهن را از بین میبرد و انسان را سطحینگر میکند، در فرهنگ مضحکه رابطه بین سخن و تصمیمگیری گسسته میشود. دیگر انسان نمیتواند تصمیمهای محکم بگیرد چون همه چیز به سرگرمی تبدیل شده و آن چه در زندگی میدانداری میکند خیالات است و نه واقعیات، و زندگی تبدیل به یک قصر خالی میشود که وقتی میخواهیم به آن اسبابکشی کنیم میفهمیم سراسر سراب بوده است.
در فرهنگ مضحکه همه در خیالات زندگی میکنند، چون همه دنبال این هستند که کسی چیزی بگوید تا همه بخندند. یکی از دلقکهای مشهور دنیا در حین اجرای برنامه، یک مرتبه قلبش درد میگیرد، میگوید آخ قلبم! همه میخندند، از درد جیغ میزند، همه میخندند، میگوید دارم میمیرم، همه میخندند و همانجا مرد. همه گفتند چقدر زیبا مرد. وقتی آمدند بالای سرش دیدند مرده است. در حالیکه مردم، جدّیترین حرف او را به شوخی گرفتند.
فرهنگ مضحکه حکم یک مهاجم را دارد که تفکر و تدبّر را از جامعه میگیرد و لذا در چنین شرایطی دیگر معارفی مثل قرآن و نهجالبلاغه از صحنهی زندگی رخت برمیبندد، و با بیجوابگذاشتن نیاز فطرت به اینگونه معارف، روح و روان با غم عمیقی روبهرو میشود که باز افراد در چنین شرایطی، با مستغرقشدن در خنده سعی میکنند صدای غم جان را نشنوند. برای فرار از آن غم، مسخره بازیشان را با شدّت بیشتری ادامه میدهند و با این کار غمشان عمیقتر میشود. مثل مشروب خواران که پس از خوردن مشروب چون از مستی در آمدند، قلب آنها را غم میگیرد، برای فرار از آن غم دوباره مشروب میخورند. بعد که دوباره از مستی در آمدند، حالا دو برابرِ اول غم دارند لذا دوباره میروند مشروب میخورند، و به همین شکل همه زندگی خود را با فرار از خود به نابودی میکشانند. فرهنگ مضحکه با جامعه کاری میکند که انسانها برای فرار از بیمحتوایی خود باز به خنده و بیخیالی بیشتر پناه میبرند و هر روز با غم عمیقتری روبهرو میشوند و دیگر از هرگونه تصمیمی جهت آیندهی خود فرار میکنند. این است که باید گفت در فرهنگ مضحکه زندگی افراد جامعه بهکلی میسوزد. حضرت صادق (ع) در این رابطه میفرمایند: «لَا تَمْزَحْ فَیَذْهَبَ نُورُكَ وَ لَا تَكْذِبْ فَیَذْهَبَ بَهَاؤُكَ»(222) شوخى مكن که نورت میرود، و دروغ مگو که خرّمیت میرود.
جالب است بدانید؛ دلقکهای دنیا که سعی میکنند همه را بخندانند، پر غمترین افراد جامعهشان هستند.
تعادل در شادیها
از جمله نکاتی که فوقالعاده در اصلاح نفس مؤثر میباشد تعادل و مدیریت شادیهاست، تا از یک طرف روانِ انسان گرفتار افسردگی و غمزدگی نگردد و از طرف دیگر روحیة خوشگذرانی و بذلهگویی در جانب افراط نیفتد تا انسان از وقار و حکمت خارج گردد.
انسانی که نتواند غمزدگی خود را کنترل کند، غمهای وَهمیآرامآرام تمام روح و روان او را به تصرف خود در میآورد. چنین انسانی در زندگی خود از ارادههای نقشآفرین محروم میگردد و به انسانی ناامید مبدل میشود، زیرا ریشهی غمهای وَهمیرا که عدم توکل به خدا و کبر و خودبزرگبینی است، نشناخته و در نتیجه از نشاط طبیعی و متعادل که در قلب و روان هر انسانِ مؤمنی جاری است محروم میگردد، همان نشاطی که خداوند در وصف آن میفرماید:
«أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ »(223) آگاه باشید كه اولیاءالهی را نه بیمى است و نه اندوهی. آنهایی که دوستی خدا و سرپرستی او را پذیرفتند دیگر نه نگران حادثههای آیندهاند و نه غصة گذشته را میخورند، در مسیر ارتباط با خدا، فوق غمهای جانکاه و شادیهای افراطی زندگی میکنند. چنین افرادی متصف به حکمتاند و در استحکام شخصیت قرار دارند. انسانهای حکیم همانطور که در مقابل غمها به راحتی مقاومت میکنند، هرگز برای پرکردن خلأهای زندگی محتاج شادیهای افراطی و قهقهههای سخیف نیستند.
اسلام عزیز به همان اندازه که از طریق عقاید عالیه، مسلمانان را از غمهای وَهمیآزاد میکند، در راستای نجات از خوشگذرانیهای افراطی نیز توصیههایی دارد که حضرت در این فراز به این موضوع میپردازند تا روشن شود وقتی وسوسة خندیدن و خنداندن در جامعهای زبانه کشید، دیگر بالهای پروازگرِ اندیشیدن از کار میافتد.
البته عنایت دارید که هرگز نباید مقابل قهقهه و خندة افراطی، غمزدگی و افسردگی را قرار داد و تصور شود وقتی اسلام و امامان معصوم( ما را از خندة زیاد برحذر میدارند، میخواهند ما را وارد زندگی بدون نشاطی بنمایند که هیچ شادی و تفریحی در آن نیست. حضرت صادق(ع) میفرمایند؛ «مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِیهِ دُعَابَةٌ- قُلْتُ وَ مَا الدُّعَابَةُ- قَالَ الْمِزَاح»(224) نیست مؤمن مگر کسی که در او «دُعابة» باشد. راوی میپرسد؛ دعابة چیست؟ حضرت میفرمایند: «مزاح».
بحث بر سر آن است که رواجدهندگان خنده و مزاح و قهقهه در جامعه، علاوه بر اینکه به شخصیت خود جفا میکنند فضای معنوی مخصوصی را که باید بین انسانها حاکم باشد بیرنگ و ضعیف مینمایند.