تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

رمز آزادی از خود

شما می‌دانید كه یك «من» در پیش خود دارید، و یك «خدا» در جلوی خود. حال بدانید اگر به «منِ» تان تعلق داشته باشید با سختی‌ها هم‌آغوش هستید، چون آن را مثل یک بچه دُردانه دائم باید دل به دلش داد، در آن صورت با چیزی بی‌مزه و لوس روبه‌رویید که دائم بهانه‌ می‌گیرد و هر آن به یک رنگی در می‌آید، نه میل ثابتی دارد و نه حساب و کتابی در کارش هست. پس اگر انسان به این من تعلق داشته باشد، دائم در عذاب است و نمی‌داند از دست آن چه کار بکند، اما بفرمایید بنده خدا به چه كسی تعلق دارد؟ بنده خدا یعنی كسی كه خود را هیچ به حساب نمی‌آورد و تماماً به حق تعلق دارد، آیا این دو تعلق یکسان است. بی‌خود نیست که مولوی از خداوند تقاضا می‌کند:
باز خر ما را از این نفس پلید

کاردش تا استخوان ما رسید

هر روز بهانه‌ای جدید، هر روز غمی نو ظهور، همسایه ماشین می‌خرد این غصه می‌خورد، خودش ماشین می‌خرد هنوز یک روز از آن نگذشته، غم نداشتن ماشین مدل بالاتر شروع می‌شود، نداشته باشد غصه می‌خورد که ندارد، داشته باشد غصه می‌خورد که چرا بهترش را ندارد، بهترش را بخرد خبر دار می‌شود بهتر از آن هم به بازار آمده و این ندارد. اما کسی که در بندگی خدا وارد شد در حیطه وظیفه الهی‌اش عمل می کند و لذا از تمام این وَهمیات آزاد است. همین که خدا از او راضی است، او شاد است و از همه این غم‌ها آزاد. اصلاً دیگر کم و زیاد دنیا ربطی به او ندارد، چون او مقصد خود را چیزی انتخاب کرده که کم و زیاد نمی‌شود، او - خدا - عین کمال و رحمت و لطف است.
اعظم تعلقات مربوط به «منِ» انسان است و این همه دردسر. و ناب‌‌ترین آزادگی‌ها عبودیت انسان است با آن همه آرامش. در عبودیتْ مقصد انسان حق است. اما در منّیت مقصد انسان خلق است. آیا نظر به مقصدی یگانه با آن‌همه وسعت و کمال، با نظر به مقصدی با این‌همه کثرت و امیالِ رنگارنگ یک نتیجه به بار می‌آورد؟ روشن است اگر گرفتار «منِ» تان شدید، همواره در عذاب و لرزش هستید. اگر کسی سلام به شما بكند می‌ترسید كه نكند نقشه برایتان كشیده است، اگر سلام نكند، می‌گویید چرا محل به من نگذاشت، مرا خفیف و خوار كرد. حالا اگر از مَنِ خود منصرف شوید و بنده خدا شوید، كسی سلام به شما بكند با این اطمینان که رئیس دنیا خداست طبق وظیفه جواب می‌دهید، چون واجب است جواب سلام را بدهید. سلام نكند به ما دستور داده‌اند سلام را منتشر كن، تو سلام می‌كنی، دیگر این که بزرگ شدی یا كوچك شدی مطرح نیست، دو وظیفه در میان است، وظیفه جواب سلام و یا وظیفه انتشار سلام. دیگر این که باید كوچك‌ترها سلام كنند وگرنه «منِ» من می‌لرزد، در میان نیست، وقتی حق در زندگی ما در صحنه باشد. حق به کوچک‌ترها فرموده به بزرگترها سلام کنند و به بزرگ‌ترها گفته به کوچک‌ترها سلام کنند، تا سلام را منتشر کرده باشند. با این رویکرد اصلاً تمام زندگی عوض می‌شود، زندگی چون آب گوارایی خواهد بود که همواره موجب خنک شدن جان می‌باشد، نه عامل سختی‌ها و فشارها.
باید با تمام وجود بپذیریم پایه همه هوس‌ها منیت انسان است و چون هوس‌زدگی موجب فرو افتادن در سختی‌ها و غم‌هاست پس نجات از منیت و رویکرد به بندگی خدا، نجات از همه غم‌ها است. آری ما چوب منیت‌مان را می‌خوریم، نه چوب حادثه‌های به ظاهر دردناك را. با محوریت بندگی خدا در زندگی، دیگر حادثه‌ی دردناك کجاست؟ اصلاً حادثه دردناكی باقی نمی‌ماند. در فضای بندگی خدا اگر مورد احترام قرار گیری بیشتر دلواپس می‌شوی تا این که محلت نگذارند، چون در احترام گذاردن‌ها کبر و عُجب و غرور سراغ انسان می‌آید. انسان‌های مؤمن احترام‌های شما را خدمت به خود نمی‌بینند بلکه آن را در راستای وظیفه الهی شما تحلیل می‌کنند که شما به خاطر خدا به آن‌ها احترام گذارده‌اید و لذا به خودش برنمی‌دارد و به همین جهت وقتی هم به او احترام نگذارید احترام نگذاردن شما را به چیزی نمی‌گیرد، چه رسد که ناراحت شود، می‌داند این شهرت‌ها و احترام‌ها چه بلایی است برای انسان. اگر انسان گرفتار امیال خود شد کار به همین جاها می‌کشد که همین طور از چهار طرف گرفتار مشکلات است.