تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این‌چنین باید بود[جلد دوم](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

چگونگی دل‌‌کندن از دنیا

مثلاً؛ كسی یك ساعت خیلی دوست‌داشتنی و گران‌قیمتی به شما هدیه می دهد، وقتی در قایقی در وسط دریا هستید ناگهان قایق تكانی می‌خورد و ساعت در آب می‌افتد، ساعت جایی می‌افتد كه درآوردن آن محال است. حالا یا باید ساعت را از آب درآوری یا از آن دل بكنی؟ می‌دانی كه هیچ‌وقت نمی توانی ساعت را در آن عمق دریا از آب درآوری، امّا ناخودآگاه از قایق‌ران می‌خواهی همان‌جا متوقف شود، نمی‌دانی چه‌کار کنی، می‌خواهی از ساعت دل بكنی ولی خیلی سخت است. چون دل در این ساعت فرورفته است. فلز و شیشه‌ی ساعت كه فلز و شیشه است، دل در تصوری كه از این ساعت داشت فرو رفته، برای خود شخصیّتی را جستجو می‌کنی که آن شخصیت با آن ساعت گره خورده بود و در رهن و گرو آن ساعت بود. حالا حساب كنید با میل شدید به آن ساعت، خودِ بی‌‌ساعتِ خود را هم نمی‌توانی بپذیری، به عبارت دیگر طوری با آن ساعت بوده‌ای که بی‌ساعت، خودت نیستی. حالا اگر با این روحیه بدون آن که دل از ساعت بکَنی، به ساحل بیایی، چقدر ساحل برایت سخت است؟ چه ساحلی! دیگر این ساحل برای شما عذاب است، چرا؟ چون كه خودت را بی‌ساعت، در ساحل قبول نداری. امّا اگر پذیرفتی كه ساعت خوبی بود و حالا رفت، دل‌كندن از آن ممکن است سخت باشد ولی عملی می‌شود، در این حالت توجّه خود را از ساعت می‌كَنی و می‌گویی: خوب دیگر شد! اگرچه راحت نیست، امّا ممكن است. ولی آن‌جایی كه دل خود را از ساعت نكندی و خود را بدون ساعت نتوانستی بپذیری، در واقع با خودت قهر كرده‌ای، و خودت برای خودت هیچ به حساب می‌آیی و عملاً هیچ‌بودن خود را داری می بینی. خوب حالا کلِّ زندگی هم همین‌طور است. شما مسلّم با امثال ساعت و خانه و ماشین به قیامت نمی‌روید، همچنان که با پست و مقام و شخصیّت و جوانی و فرزند و اطّلاعاتتان به آن‌جا نمی‌روید، فقط با عقیده‌تان در قیامت هستید، عقیده یعنی چیزی كه از نظر قلبی با آن گره خورده‌اید.
شما به ساعت فلزی گره نخورده بودید، به تصور خودتان نسبت به ساعت گره خورده بودید. آن چیزی كه به آن گره خورده بودید، خلأ مَلكه‌ی علاقه به ساعت بود. در ساحل چیزی که شما را عذاب می‌دهد ملكه‌ی علاقه به ساعت است، چون در آن حال آن ساعت که جواب آن ملکه بود فعلاً نیست، حالا اگر كسی در این دنیا دوستی‌اش نسبت به دنیا فعّال باشد، آیا از قلّه‌ای که باید به سوی قیامت سیر کند بالا می‌رود؟ این شخص حتّی وقتی هم که مُرد، باز در دنیا است ولی بدون داشتن ‌دنیا. این شخص باز در جان و روان خود ساعت خود را می‌خواهد، ولی بی‌ساعت است، حال وقتی با مرگْ همه‌ی دنیا از دستش رفت، ببینید چه فشاری به او می‌آید. وقتی قایق‌ران كم‌كم از آن محلّی كه ساعت در آب افتاده بود دور می‌شود، آتش به جان طرف می‌خورد، دلش می‌سوزد، آه می‌كشد. در آن حال ساحلی كه برای همه محلّ نجات از طوفان دریا است برای او محلّ عذاب می‌شود. چون او طوری نسبت به ساعت دل‌سپرده گشته که دیگر بدون ساعت با خودش نیست، با بی‌خودش همراه است، آن ساعت، او را از خودش گرفته است.
از خود بپرسید مهمّ شما چیست؟ اگر مهمّتان ساعت بود، همین مهمِّ نامهمّ، مهمّ حقیقی را از شما گرفته است. اگر مهمّ شما مقام یا دنیا یا بدن یا مدركتان شد، همه این‌ها گرفتنی است، گردنه‌ای در پیش دارید و آن را طی خواهید كرد كه همه‌ی این‌ها را باید بگذاری، در آن صورت خود را گذارده‌ای. اگر آن شخص در وسط دریا از ساعت دل بكند و با آن حالت به ساحل بیاید، گردنه‌ی بلند را طی كرده است. سخت است ولی این دل‌کندن همان عبورکردن از گردنه است، حالا ماندن در ساحل برایش سخت نیست. می‌فهمد كه بی‌ساعت باز می‌تواند خودش باشد. اگر یك روزی شما به لطف و كرم خدا خودتان را این‌گونه یافتید كه بی‌دنیا باز هستید و توانستید خودتان را بی‌دنیا بیابید و قبول كنید، ورود خوبی برای شما واقع شده و عملاً با سبکباری گردنه‌ی زندگی را پشت سر گذارده‌اید.