تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد سوم
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

اخلاق و زندگی اجتماعی

در مبحث اخلاق اجتماعی، نخستین پرسش درباره ارزش خود زندگیِ اجتماعی است. آیا اجتماعی زیستن، از دید اسلام، بار ارزشی دارد تا در محدوده اخلاق قرار گیرد و آیا می توان زندگی کردن به صورت جمعی را هم، جزء اخلاق اجتماعی برشمرد؟ یا این که بار ارزشی ندارد و خارج از موضوع و محدوده اخلاق است؟
در پاسخ باید گفت که قضاوت درباره این موضوع به این بستگی دارد که اجتماعی زیستن را یک فعل اختیاری برای انسان تلقی کنیم یا این که آن را جبری و غیراختیاری بدانیم. اگر اجتماعی زیستن در اختیار انسان باشد، یعنی اگر بخواهد، بتواند زندگی اجتماعی داشته باشد و اگر نخواهد، بتواند از جامعه کناره گیری کند، در این صورت،
﴿ صفحه 24﴾
خود زندگیِ جمعی نیز یک موضوع اخلاقی خواهد بود و اگر زندگی اجتماعی، جبری است و هیچ کس قادر نیست به طور انفرادی و منعزل از جمع زندگی کند، در این صورت، موضوع زندگیِ جمعی، خارج از محدوده و موضوع اخلاق خواهد بود؛ زیرا همان طور که گفتیم، ارزش های اخلاقی ـ چه مثبت و چه منفی ـ مربوط به افعال اختیاری است.
بنابراین، در ضمن پاسخ گویی به پرسش فوق، سؤال دیگری طرح می شود که پاسخ به آن به حوزه اخلاق مربوط نمی شود، بلکه در محدوده علوم دیگری قابل طرح و بررسی خواهد بود و آن، این که آیا انسان در زندگیِ اجتماعیِ خود، مجبور است یا مختار؟ ما این سؤال را در بحث های مربوط به جامعه مطرح خواهیم کرد؛ ولی در این جا نیز ناچاریم به عنوان مقدمه ورود در بحث اخلاق، به آن اشاره کنیم.
برخی از اندیشمندان غربی معتقد بوده اند که اجتماعی زیستن، یک امر جبری است و دیدگاه های مختلفی از این دست، در علوم اجتماعی به چشم می خورد که زندگیِ اجتماعی را برای انسان یک ضرورت طبیعی برمی شمارد. بعضی از این هم فراتر رفته و گفته اند: فرد، در ضمن جامعه، هیچ اصالتی از خود ندارد، بلکه به منزله سلولی است در بدنه اجتماع که حیات و هویت و شخصیتش به آن بستگی دارد و یا گفته اند: وجود فرد، هم چون برگی است در میان انبوه برگ ها، شاخه ها و سایر اندام های درخت. و در ضمن تشبیهاتی از این دست، خواسته اند این وابستگی را نمایش دهند و فرد را تابع محض جامعه و عاری از هر گونه استقلال، و جامعه را دارای اصالت و وجود حقیقی معرفی کنند.
طرفداران این نظریه، از نظر مبالغه در اصالت دادن به جامعه، افکار متفاوتی دارند و مکتب های جامعه شناسی نیز از این نظر، اختلاف هایی دارند؛ اما کم و بیش، کسانی که دیدگاه اصالت جمع را مطرح کرده اند، گرایش به این دارند که هویت فرد، در ضمن جامعه تحقق می یابد و وجودش تابعی از وجود جمع است. نهایت چیزی که بعضی از طرفداران این نظریه پذیرفته اند، این است که فرد، در درون جامعه می تواند نوعی استقلال محدود داشته باشد در این حد که خودش را از جامعه جدا کرده، به صورت عضو مرده ای درآورد؛ مثل برگی که از درخت جدا شود یا عضوی که از پیکر انسان
﴿ صفحه 25﴾
بریده می شود و طبعاً، پس از جدایی، تنها در مدتی کوتاه می تواند به حیات ظاهری خود ادامه دهد و به سرعت فاسد می شود و از بین می رود. فرد هم نسبت به جامعه، همین حکم را دارد. وقتی از آن جدا شد، به منزله موجود مرده ای است که در مدت کوتاهی، از هستی انسانی ساقط می شود و اگر زنده بماند، زندگی او بیش از یک زندگیِ حیوانی نخواهد بود.
آن چه را که در بالا توضیح دادیم، دیدگاه طرفداران اصالت جامعه، به معنای فلسفیِ آن است و طبعاً، دیدگاهی بسیار افراطی است و با موازین و مبانیِ بینش اسلامی، هم خوانی و سازگاری ندارد.
حال اگر کسی وجود فرد را دقیقاً، مثل سلولی از یک پیکر زنده یا برگی از یک درخت، تفسیر کند، معنایش این است که زندگیِ اجتماعی، برای فرد، یک ضرورت طبیعی است و غیر از این، راهی برای زندگی ندارد و نتیجه اش این است که در حوزه اخلاق قرار نمی گیرد و نمی توان گفت که باید در جامعه باشد یا نباشد؛ زیرا انسان از این جهت که انسان است، اگر بخواهد زنده بماند و زندگی کند باید در ظرف جامعه باشد. ما در جای خود، این حقیقت را اثبات کرده ایم و در این جا آن را به عنوان یک اصل موضوعی تلقی می کنیم که زندگیِ اجتماعی، کم و بیش، برای فرد، اختیاری است نه جبری، و هر فرد، موجود مستقلی است که روح مستقل دارد، اراده، فکر و شناخت دارد و قادر است مسیرهای مختلفی را برای خود در زندگی انتخاب کند. می تواند زندگی خودش را با زندگیِ افرادی پیوند دهد و می تواند این پیوند را قطع کند.
وجود فرد، ارتباطی ارگانیک با وجود جامعه ندارد و به منزله سلولی از پیکر جامعه یا برگی از درخت نیست که قابل تفکیک از آن نباشد و جدا شدن از جامعه به نیستیِ او بینجامد، بلکه موجودی مختار است، زندگیِ مستقلی دارد و به اختیار خود می تواند به صورت جمعی یا فردی زندگی کند و به اندازه ای که انسان، در امر زندگی جمعی اختیار دارد، می تواند در حوزه علم اخلاق مورد بحث واقع شود.
بنابراین، ما می توانیم در آغاز ورود در بحث اخلاق اجتماعی، این مسئله را بررسی کنیم که آیا زندگیِ اجتماعی، از جهت اخلاق، چه ارزشی دارد؟ خوب است یا بد؟ هم چنین درباره کمیت و کیفیت زندگیِ جمعی و این که چگونه و با چه کسانی باید معاشرت
﴿ صفحه 26﴾
و پیوند داشت یا پیوند را برید؟ این ها تا حدودی در اختیار انسان و در محدوده اخلاق است، هر چند که اختیار انسان، در این موارد، یک سان نیست؛ مثلا، ما در نفس کشیدن خودمان هم اختیار داریم؛ ولی اختیار ما در نفس کشیدن، مثل اختیاری که در حرکت دستمان داریم نیست. دستمان را هر طوری که دلمان بخواهد حرکت می دهیم؛ اما نفس را تا حدی می توانیم حبس کنیم و بعد به جایی می رسد که دیگر توان حبس کردن نفس را از کف می دهیم.
آری، نفس کشیدن تا حدی، هر چند ضعیف، در اختیار ما است و مثل حرکت قلب نیست که انسان های متعارف، هیچ گونه اختیاری در آن ندارند و به همان اندازه که اختیاری است، می تواند دارای حکم اخلاقی هم باشد؛ یعنی مثلاً اگر کسی بتواند نفَس خودش را حبس کند تا بمیرد، این کار، خودکشی تلقی می شود و از نظر اخلاقی حرام است. این توضیحی بود برای این که می گوییم: اختیاری بودن کارها متفاوت است، پس اخلاقی بودن آن ها هم متفاوت خواهد بود و کارهای اختیاری، تا اندازه ای که در اختیار انسان هستند، مورد بحث اخلاقی قرار می گیرند.
زندگیِ اجتماعی هم تا حدودی اختیاریِ انسان است و در همان حد که اختیاری است، اخلاقی نیز هست. ممکن است کسی تصمیم بگیرد در گوشه ای دور از دیگران، در غاری یا جنگلی، تنها زندگی کند، با کسی معاشرت نکند و سخنی نگوید، از کسی چیزی نگیرد و به کسی چیزی ندهد، از علف بیابان و میوه جنگل بخورد، به شکلی خودبسنده، خودش را از سرما و گرما حفظ کند و برای مدتی به زندگیِ فردیِ خود ادامه دهد. آری، این گونه زندگیِ دور از جامعه هم برای فرد ممکن است. وجود ما تکویناً با وجود افراد دیگر جوش نخورده است به شکلی که از زندگیِ دیگران انفکاک ناپذیر باشد.