تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد سوم
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

حسن عدالت از احکام تحلیلی است

این که می گوییم: عقل احکامی در زمینه اخلاق عملی و مسائل ارزشی دارد، بدین معنا نیست که آن ها را خود به خود و بیواسطه، درک می کند و درباره مسائل ارزشی،
به طور کامل، مجزا از ادراکات نظری حکم می کند و به این معنا هم نیست که انسان، دارای دو دستگاه ادراکیِ عقلی است که یکی واقعیات را درک کند و دیگری ارزش ها
و احکام عملی و مفاهیم اخلاقی را؛ زیرا چنین دوگانگیِ عقلانی، که برخی از اندیشمندان مطرح کرده و با دو اصطلاح «عقل نظری» و «عقل عملی» از آن نام می برند، از نظر ما ثابت نیست. از دید ما عقل، یکی است و همه ادراکاتش به ادراکات نظری برمی گردد و قابل استدلال و برهان است؛ چنان که ما در موارد گوناگون، به این حقیقت اشاره کرده ایم.
اکنون با توجه به این مبنای کلی، مفهوم این حکم عقل که: «عدل به عنوان یک ارزش، در روابط اجتماعی معتبر است» چیست؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت که حسن عدالت و ضرورت رعایت آن را همه نظام های ارزشی، کم و بیش پذیرفته اند؛ اما درباره آن، قضاوت های متفاوتی دارند:
برخی معتقدند که حسن عدالت، حکمی وجدانی است. برخی دیگر معتقدند که حکم عقل عملی است و از دیدگاه سومی، از نوع آرای مشهوره و محموده است. برای روشن شدن حقیقت، لازم است پیش از هر چیز، مفهوم عدالت را تجزیه و تحلیل کنیم تا از این رهگذر، چگونگیِ حکم عقل به ضرورت رعایت آن را دریابیم.
به نظر ما حسن عدالت و لزوم رعایت آن، در ادراکات عملی، از جمله قضایای تحلیلی است و راز بدیهی بودنش نیز در تحلیلی بودن آن نهفته است. این یک اصل کلی است و ما در جاهای دیگر نیز به آن اشاره کرده ایم که همه احکام بدیهیِ عقل ـ اعم از بدیهیات در ادراکات عملی، مثل حسن عدالت و قبح ظلم، و بدیهیات در ادراکات
﴿ صفحه 129﴾
نظری، مثل اصل علیت ـ با تحلیلی بودن آن ها تعلیل می شوند. این که عقل بدیهیات اولیه را خود به خود، درک می کند، به این معنا نیست این قضایا جزء سرشت عقل هستند و در وجود آن، آفریده می شوند، بلکه به این معنا است که در این موارد، مفهوم محمول از تحلیل مفهوم موضوع، حاصل می شود و چیزی جدای از آن نیست.
مثلا، اصل علیت، که یکی از اصول بدیهی است، می گوید: «هر معلولی نیاز به علت دارد.» و ما قبلا گفته ایم که نیازمندیِ معلول به علت را، که محمول این قضیه کلیه است، عقل از تحلیل مفهوم موضوع آن، که کلمه «معلول» است، خود به خود، درک می کند و اصولا معلول یعنی چیزی که نیاز به علت داشته باشد. اکنون در مورد ادراکات عملی و ارزش ها نیز بر همین روش تأکید کرده، می گوییم: اصول بدیهی از ادراکات عملی نیز از قضایای تحلیلی هستند؛ مثلا قضیه «عدل واجب است» یکی از اصول بدیهی در ادراکات عملی و ارزش ها است و از قضایای تحلیلیه به شمار می آید.
برای توضیح بیش تر باید گفت که عدل به این معنا است که «حق هر کسی را به او بدهند»**ِعْطاءُ کُلِّ ذِی حَق حَقَّهُ.*** و به معنای تساویِ مطلق نیست؛ مثلا اگر شما دو کارگر داشته باشید که یکی از آنان دو ساعت و دیگری هشت ساعت برای شما کار کرده باشد، و به نفر دوم چهار برابر نفر اول مزد بدهید، عدالت را رعایت کرده اید؛ زیرا عدل به معنای تساویِ مطلق نیست، بلکه بدین معنا است که حق هر کسی، هر چه باشد، داده شود. پس برای درک درست مفهوم عدل، قبلا باید مفهوم حق روشن شود. واژه «حق» در مورد رابطه میان دو موجود به کار می رود که بر اساس آن، یکی از آن دو موجود، استحقاق دریافت یا استفاده از چیزی را پیدا می کند و دیگری مکلّف است که آن را به او بدهد یا استفاده از آن را برایش محترم شمارد و به آن تجاوز نکند.
بنابراین، عدالت به معنای دادن حق، به صاحب حق است و حق، چیزی است که باید به ذی حق داده شود. از ترکیب این دو جمله، نتیجه می گیریم که جمله «عدالت واجب است» بدین معنا است که «آن چه را که باید داد، باید داد.» این یک قضیه بدیهی و تحلیلی است؛ اما این، در هیچ نظام ارزشی، مشکلی را حل نمی کند؛ زیرا همه می گویند: رعایت
﴿ صفحه 130﴾
عدالت واجب است و نباید به کسی ظلم کرد، و هیچ اختلاف یا ابهامی در اصل این قضیه وجود ندارد. آن چه ابهام دارد و مورد اختلاف است، تعیین مصادیق عدل و ظلم است؛ مانند این که ارث زن نصف ارث مرد است، آیا عدل است یا ظلم؟ کسانی که می گویند: این کار عادلانه نیست، در واقع، حق پسر و دختر را در اموال پدر مساوی می دانند و اگر حق پسر را بیش از حق دختر می دانستند، چنین حکمی نمی کردند. در برابر چنین کسانی باید معیار تعیین حقوق را تبیین کرد نه لزوم رعایت عدالت را.
اصل عدالت، همان طور که در تحلیلی بودن، شبیه دیگر اصول بدیهی، در تعیین مصداق نیز شبیه آن اصول است و همان طور که اصل علیت، اصلی بدیهی است،
ولی خود به خود نمی تواند مصادیق علت و معلول را مشخص کند یا اصل بدیهی
دیگری که می گوید: کل از جزء بزرگ تر است، نمی تواند مصداق کل یا جزء را
روشن کند، بلکه ما از خارج باید مصادیق علت و معلول و مصادیق جزء و کل را شناسایی کرده، سپس این اصول بدیهی را بر آن ها تطبیق کنیم، اصل عدالت هم یک اصل بدیهی است، اما نمی تواند مصداق عدالت را تعیین کند. مصداق عدالت را ما از طریق دیگری باید شناسایی کنیم و پس از تعیین آن است که اصل عدالت، به رعایت آن فرمان می دهد.
بنابراین، این که درباره عدالت گفتیم که با وجود بدیهی بودنش مشکلی را حل نمی کند و در تعیین مصداق عدل و ظلم نمی تواند به ما کمکی بکند، نباید شگفت آور و تعجب انگیز باشد؛ زیرا هیچ یک از اصول بدیهی، قادر به تعیین مصداق نیستند. از این جا است که در فلسفه و معارف گفته می شود که ما تنها با اصل علّیت نمی توانیم وجود خدا را اثبات کنیم؛ زیرا اصل علیت، صرفاً به ما می گوید: اگر چیزی در خارج معلول باشد، باید علت داشته باشد وگرنه به وجود نمی آید. پس ما هنگامی به کمک این اصل می توانیم وجود خدا را اثبات کنیم که معلول بودن عالم از راه دیگری، غیر از این اصل، برای ما ثابت شده باشد.