غم فاطمه(س)، غم گمشدن اسلام و گمشدن گمشدگی اسلام است، او فهمید كه اینها با ظرافت هر چه تمامتر اسلام را پنهان میكنند و چیزی را به جای اسلام میگذارند كه حتی مردم نفهمند اسلام را گم كردهاند و فاطمه(س) دید حالا كه نمیتواند اسلام را برگرداند لااقل نگذارد این گمشدن اسلام، گم شود و مردم بفهمند آنچه از طریق سقیفه به میدان آمد اسلام نیست.
باید متوجّه بود كه فاطمه زهرا(س) یك غم بزرگ عالمانه داشتند كه در طول حركت اسلام و تاریخ، ابعاد بیشتری از آن ظاهر و روشن شد. این غم بزرگ دو وجه دارد، اول اینكه فاطمه(س) میبیند و میفهمد كه چه چیز بزرگی از دست رفت، چیزی كه هنوز هم از دست رفته است و جهان اسلام وحتی شیعه هم نتوانسته آنچه كه با خانه نشینی اهل بیت(ع) از دست رفت به دست آورد. یعنی حذف امیرالمومنینعلی(ع) را كه بهواقع حذف عالم معنا و بصیرت محمدی(ص) بود، فاطمه(س) به خوبی میفهمید. دومین وجه غم فاطمه(س) این بود كه مردم عمق فاجعه را نفهمیدند، شرایط به گونهای بود كه هم اصل اسلام از دست رفت و هم نفهمیدند چه چیزی از دست رفت و یا به عبارتی هم اسلام را گم كردند و هم گمكردن اسلام را گم كردند. و این غم دوم، غم بسیار بزرگی است. غم این كه آدمی بزرگترین نعمت خدا را از دست بدهد، نعمت دلدادگی با پروردگار و به صحنه آوردن قلب برای نیایش تامّ، نعمت در خلوت بودن بشرِ روی زمین با آسمان، نعمت حاكمیّت حق در جامعه بشری، اینها نعمت بزرگی بود كه بشر از دست داد. اینها نعمتهایی بود كه از خانواده پیامبر(ص) سرچشمه میگرفت و اگر دست این خانواده را باز گذاشته بودند به مرور و آرامآرام و با خون دلهای بسیار این نعمتها، جزء فرهنگ بشر میشد و معنای عالَم محمدی(ص) آشكار میگشت ولی آنها را خانه نشین كردند، و این غم بزرگی برای فاطمه(س) بود.
قافله كربلا وقتی از مدینه، نهضت خود را شروع كرد. متوجّه شد كه آرام آرام میتواند این غم دوم فاطمه(س) را مطرح كند. خاندان پیامبر(ص) مدتها منتظر بودند تا شرایطی پیدا شود تا لااقل مردم بفهمند كه چه فاجعهای از طریق سقیفه در جهان اسلام واقع شد. بر همین اساس است كه میبینیم غم قافله كربلا ادامه غم مقدّس فاطمهزهرا(س) بود كه اسلام اصلاً، گم شده است و مردم نمیدانند كه اسلام گم شده است. سوز این قافله غم اسلام است، هدف این است كه لااقل مردم بفهمند كه چه چیزی را از دست دادند و اكنون چه چیزی بر سر كار آمده است، و حضرتاباعبداللّه(ع) توانست ابعاد این غم بزرگ را خیلی خوب نشان دهد. این كه شما در روایات میبینید كه حضرت رسول اكرم(ص)، لبها و گلوی حضرت حسین(ع) را میبوسید، برای این است كه میفهمد كه این انسان با چه غمی به صحنه میآید و این گلو را در راه این غم، چه زیبا به صحنه بریدن میكشاند. شما اگر تاریخ را مطالعه كرده باشید، میبینید كه بعد از شهادت اباعبدالله(ع) برادر مروانبنحكم مشاور یزید هم هست، در دربار به یزید میگوید آیا بنابراین است كه نسل عبیدالله بن زیاد بن ابیه بماند و نسل پیامبر(ص) و فرزندان پیامبر نابود شود؟! و با یزید بحث میكند و با قهر از دربار بیرون میآید و میگوید من دیگر با شما همكاری نخواهم كرد. ببینید كار تا كجا جلو رفته است. من هم میخواهم بیش از این در این خصوص صحبت نكنم چون اصل بحث ما فعلاً این نیست. ولی این را میخواهم بگویم كه شما به چه خانوادهای سلام میدهید و برای آنها اشك میریزید. این خانواده یك قداست بزرگ دارند، چراكه آنها یك غم مقدّس دارند و لذا گلوی امامحسین(ع) آنچنان مقدّس است كه پیامبر(ص) میبوسد. این نگاهی است كه باید به این خانواده و به این نهضت و به قطره قطره خون شهدا بیفتد و به همین جهت همه حركات و سكنات این قافله برای ما مقدّس است و پشتوانه قدسی دارد، حتی محل افتادن دست حضرت ابوالفضل(ع) یعنی این محل، محل افتادن دستی است كه در راستای غم غفلت از اسلام فروافتاده است و هر كس دل در هوای اسلام دارد از محل افتادن این دست راحت نمیتواند بگذرد و با مقدّس شمردن این محل خود را به آن نیّات مقدّس كه در پشت افتادن این دست نهفته است وصل میكند.