تنآسایی آنچنان شیرین است كه در آن حال، فرو ریختن ارزشهای معنوی چندان به چشم نمیآید و اگر امام(ع) تمام زندگی خود را به خطر نیندازد، تن آسایی همة زندگی انسانها را تا آخر اشغال میكند و انسانها از همه كمالات باز میمانند و امامحسین(ع) با حكمت خود، هم زشتی تنآسایی را نمایاند و هم زیبایی فداكاری در راه دین را نشانمان داد تا از تلخ كامی برهیم.
یكی از بیماریهایی كه همیشه جامعه را از حق گرایی محروم میكند تن آسایی و رفاه است و در اینجاست كه اباعبدالله(ع) تمام زندگی و حتّی تن خود را به صحنه آورد تا زشتی تن آسایی را بنمایاند، و شیرینی دینداری را نیز.
اگر معاویه با رُم، یعنی با غرب ارتباط نداشت یك ابوسفیانِ مرده بود، بههمینجهت ما علاوه بر ابوسفیان، آلابوسفیان و خود معاویه را هم لعنت میكنیم. معاویه چه كرد كه بسیاری از صحابه ساكت شدند؟ شخصی مثل عبداللهبنعمر كه به ظاهر، یك زاهدِ مقدّس است در مكّه قبل از حركت به سوی كربلا خدمت اباعبدالله(ع) آمد و گفت:
یا اباعبدالله، اِتَّقِ اللّه، چون همه مردم با این مرد (یزید) بیعت كردهاند و دینارها هم در دست اوست قهراً به او روی میآورند.... میترسم در صورت مخالفت با وی كشته شوی... من از رسول خدا(ص) شنیدم كه فرمود حسین كشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری او بردارند، به ذلت وخواری مبتلا میشوند. پیشنهاد من این است كه مانند مردم راه بیعت و صلح پیشگیری و از ریختن خون مسلمانان بترسی.
حضرت به او فرمودند: از پستی دنیا همین بس كه سر یحییبنزكریا را به زن زناكاری هدیه كردند. آیا میدانی كه بنیاسرائیل در بین طلوع فجر و طلوع آفتاب هفتاد پیامبر را كشتند و سپس آمدند در بازار و به خرید و فروش مشغول شدند و انگار كه هیچ نشده؟ و خدا هم به آنها مهلت داد و در عذاب آنها عجله نكرد و بعداً آنها را به عذابی شدید گرفت؟ پس تقوا پیشه كن و مرا رها نكن.(25)
وقتی عبداللهبنعمر از پیشنهاد خود به امامحسین(ع) نتیجه نگرفت، تقاضا كرد كه امام اجازه دهد زیر سینة آن حضرت را كه جای بوسة رسول خدا است ببوسد، سه بار بوسه زد و گریه كرد و خداحافظی نمود و به مدینه رفت و اعلام بیعت با یزید نمود. همین عبداللهبنعمر در مورد بیعت با حضرت علی(ع) گفت: «هروقت همه مسلمانان بیعت كردند، من بیعت میكنم» و حضرتعلی(ع) فرمودند: «من كسی را مجبور به بیعت نمیكنم». ولی پس ازشهادت امام علی(ع) بامعاویه بیعت كرد و مخالفت اوّلیهاش هم بایزید به قول خود معاویه ضرری ندارد و ملاحظه میكنید كه حتّی امامحسین(ع) را دعوت به بیعت میكند. و نیز در شورش مدینه پس از قتل امامحسین(ع) به قبیله خود گفت: «هریك از شما كه دست از بیعت یزید بردارید، رابطه من با او قطع است.» و هم او پس از مرگ یزید و روی كار آمدن عبدالملك مروان و گسیل حَجّاجبنیوسفثقفی به مكّه جهت سركوبی عبداللهبنزبیر، وقتی حَجّاج وارد مدینه شد، شبانه برای بیعت به سوی او شتافت و گفت: «میترسم مرگم فرا رسد و در اثر نداشتن امام به مرگ جاهلیت بمیرم» و حَجّاج كه خوابیده بود پایش را از لحاف بیرون كرد و گفت: «با پایم بیعت كن» و او با پای حجاج بیعت كرد.(26) ملاحظه میكنید كه اینها به جهت یاری نكردن امام به چه ذلّتی گرفتار شدند، و نیز شرایط نهضت امام را در نظر بگیرید كه مقدّسین و به اصطلاح روشنفكران آن زمان در آن شرایط چه افكار و اعمالی داشتند.