ای حسین(ع) چرا حجّ را ترك كردی؟! مگر حجّ بی خود است؟! خیلی برای بشر سخت است، فرزدق میگوید: دیدم عجب! حالا كه همه به سرعت در حال حركت به سوی بیتاللهالحرام هستند، یك كاروان از مكّه به بیرون میرود، سریع دویدم كه به آنها بگویم كه این كار حرام است، دیدم از نظر ظاهر پسر پیغمبر(ص) است، ترك حجِّ واجب یعنی حج تمتع در آن شرایط حرام است مگر آنكه نیّت عمره مفرده كرده باشند، حالا چگونه باید به مردم فهماند حجّی كه ظاهرش حجّ باشد و باطنش معاویه، حجّ پیغمبری نیست! و كاری مهمتر از حجّ باید انجام داد. یك انحرافی شكل گرفته است كه فهم آن مشكل است و خون بشریّت را میمكد و فرهنگ بشریّت را نابود میكند حال چه كسی است كه میتواند بفهمد این خطر چقدر بزرگ است و همة این حرفهای به ظاهر دینی در فرهنگ معاویهای دروغ است؟ چهكسی میتواند بفهمد قرآنی كه معاویه میخواند و تفسیر میكند آن نیست كه مقصد و مقصود خداوند است و قرآنی كه حسین(ع) تفسیر میكند همان چیزی است كه در قرآن است، و قرآن برای آن نازل شده. بهعنوان مثال اگر كسی به شما حرف حقی بزند كه مقصودش باطل باشد، چقدر جرأت دارید به او اعتراض كنید؟ با وجود اینكه شیعه هم هستیم، گاهی سؤال میشود كه چرا مردم جرأت نمیكنند جلوی این انحرافها بایستند؟ چون ظاهرش مذهبی است و تشخیص این انحراف خیلی مشكل است، فقط یك نفر میتواند این انحراف را تشخیص دهد و آن كسی است كه ماوراء این حرفها، از مقصد اصلی بشر كه بندگی خداست، غافل نشود. اگر كسی بندگی را بشناسد، میفهمد كه در زیر این واژههای به ظاهر مقدّس، چه انحراف بزرگی خوابیده است. اگر بنده، در جلسهای خیلی صحبت كنم و حدیث و آیه بخوانم و شما وقتی از جلسه بیرون رفتید، حبّ دنیا در شما شدّت یافت، بدانید تمام حرف و حدیث من، همانی است كه معاویه گفته است. ولی اگر برعكس، دیدید كه عشق به قیامت و مناجات با پروردگار در شما شدّت یافت، بدانید كه آیات در جهت خودش است. پس چگونه میتوان معاویه را شناخت؟ با مدّ نظر داشتن بندگی خدا در رابطه با خود و با در نظرگرفتن خدمت به خلق و دلسوزی برای خلق كه حضرت در خطابه خود در سرزمین منا شدیداً نسبت به این دو مسئله به علمای دین در زمان حاكمیّت معاویه انتقاد میفرماید. یعنی اینكه عالِم دینی شدن و نسبت به این دو مسئله پا فشاری ننمودن سایه معاویه را به رسمیّت شناختن است.
بنابراین شناخت پوچی تحلیلهای فرهنگ معاویهای بسیار مشكل است، مگر برای كسانی كه به فلسفه بودن خود - یعنی بندگی خدا- بتوانند بیندیشند و اندیشه جامعه را به مسئله اصلیشان كه همان بندگی خدا است معطوف دارند. نهضت كربلا توان ارائه چنین اندیشهای را در واویلای خشكی تفكر دارد. و نهضت كربلا بر اساس چنین فرهنگی توانست با همة آن جوّسازیها اسلام را نجات دهد، یعنی در واویلای شعارهای اسلامی معاویه، عمق فاجعه را شناخت، و توانست این خطر را كه جوانهای جامعه اسلامی در حال نابودی هستند، بشناسد و با برنامهریزی صحیح، جهان اسلام را نجات بخشد. آیا از خود نمیپرسید انجمن حجّتیّهایها كه میگویند: اسلام، سعودی هم میگوید: اسلام، امامخمینی(ره) هم كه میگوید: اسلام، پس چرا انجمن حجّتیّه و سعودی اینهمه به آمریكا گرایش دارند ولی امامخمینی(ره) این همه با آمریكا دشمنی دارد. انجمن حجّتیّه در ظاهر اهل طاعت و عبادت است، قرآن و مفاتیح هم میخواند ولی وقتی حضرت امام(ره) با پیروزی انقلاب سر كار آمدند اینها با طاغوت بیشتر نزدیكی داشتندتا با امامخمینی(ره). اكثر كسانی كه نیروهای مذهبی مبارز را در زمان شاه، لو میدادند از اعضای انجمن حجّتیّه بودند، خوب اینها هم میگفتند اسلام و دم از مذهب میزدند. چه كسی میتواند تفاوت این دو اسلام را بفهمد.
ای یزید! تو كه میگویی اسلام، ای معاویه، تو هم كه میگویی اسلام، این امام(ع) هم كه میگوید اسلام پس چرا شما با این حسینی كه میگوید اسلام، بیشتر دشمنی میورزید تا با ابنمنصور سرجون كه گرایشش به كفر و فساد بیشتر است تا اسلام؟ شما از این نكته بفهمید كه جوان شما با حسین(ع) نجات پیدا میكند. حسین(ع) میگوید: اسلام و درست میگوید. ولی معاویه میگوید اسلام و دروغ میگوید، چراكه اسلام معاویه، گرایش به بندگی خدا ندارد. اگر دیدید فضای جامعه، فضای بندگی شد، بدانید كه اسلام بر سر كار است، ولی اگر دیدید كه مثلاً فلان اداره در كشور جمهوری اسلامی همه تجمّلات را به كار میبرد و ارزش را به اهل تجمّل میدهد، فریب نخورید و نگویید كه چون این تجمّلات در جمهوری اسلامی واقع است، پس اینها بر اساس اسلام است، خیر این ضدّ اسلام است، این معاویه است. شما ترسی از گفتن حق نداشته باشید، حسین(ع) چون نترسید و حق گفت، اسلام ماند. حسین(ع) نترسید و واقعیت را بیان كرد و نگفت چون معاویه واژههای اسلامی را به كار میبرد پس اسلام است. پسر عمر گفت: ای حسین نرو، كشته میشوی پسر عمر یك مقدّس احمق است، به تعبیر امام خمینی (ره) ما بیشترین ضربه را از مقدّسان احمق خوردهایم، شما نترسید و حسینی باشید تا بتوانید در مقابل معاویه و یزید بایستید.
جوّ زمان معاویه را قبلاً ترسیم نمودیم، در این جوّ همه واژههای اسلامی به كار میرود، معاویه تلاش میكرد تا بگوید من اسلام هستم و چون من فرد بسیار خوبی نیستم، پس اسلام هم چیز مهمی نیست و در نتیجه بگوید امویها از هاشمیها مهمتر هستند و حسین(ع) این فكر معاویهای را آشكار ساخت. معاویه را بشناسید تا بدانید كه معاویههای نظام اسلامی میخواهند انقلاب را از شما بگیرند، شما حسین گونه انتقاد كنید و بگویید كه این واژهها درست است ولی شما دروغ میگویید، شما خون مردم را میمكید و جوانهای ما را به پوچی و سردرگمی میبرید، اسمش اسلام است ولی رسمش اسلام نیست، باید به روش حسینی با این انحرافها برخورد كرد تا اسلام و انقلاب بماند.
معاویه و یزید كه به ظاهر دم از اسلام میزنند، مجبور هستند دشمن اصلی حسین(ع) شوند كه از عمق دل بیشترین ارج و احترام را به همان واژههایی میگذارد كه معاویه و یزید از آن دم میزنند، آنها فقط الفاظ اسلامی را سر زبان دارند و لذا رسوا میشوند. بحث و گفتگوی آنها در جلسات خصوصیشان بر سر سیاستبازی است و اینكه چگونه رقیب خود را از صحنه خارج كنند ولی در فرهنگ حسین(ع) همواره گفتگو بر سر تقوا و راه و رسم عبودیت است و اینكه چگونه حكم خدا بر جامعه حاكم باشد.
به حسین(ع) قسم؛ اگر جوانان حزبالهی ناب، انقلابی بمانند و خسته نشوند و به حسین(ع) اقتدا كنند، تمام این مشكلاتی كه شما فكر میكنید دیگر نمیشود كاری كرد و شما را مأیوس میكند همه حل خواهد شد. شما معاویه و یزید را ببینید كه در چه دو راهی گرفتار شدهاند، اگر به حسین(ع) احترام بگذارند كه باید خودشان نباشند و او حاكم باشد و اگر او را بكشند، معلوم میشود عبودیت خدا و معنویت برایشان مهم نیست، و دیدید كه همینگونه شد. بعد از واقعة كربلا جهان اسلام بیدار شد، حسین(ع) نشان داد كه معاویه و یزید هر چند نمیخواهند معلوم شوند ولی همان چنگیزند و این بزرگترین خدمت بود برای اینكه اسلام بماند، چراكه اسلام در دهان یزید و معاویه واژههایش میماند ولی ماندنی نبود، چون دوست داشتنی نبود، و حسین(ع) كاری كرد كه اسلام دوست داشتنی باشد و اسلام نیز ماند.
سلام خدا بر حسین(ع) و اصحاب او كه گفتمان نظام ارزشی اسلام را به اسلام برگرداندند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»