تربیت
Tarbiat.Org

کربلا مبارزه با پوچی‌ها
اصغر طاهرزاده

كربلا و بی‏رمقی اسلحه‌ها

در نهضت حسینی، دیگر اسلحه‏های دشمن، قدرت حكومت ندارند، چون دشمنِ حسین(ع) نمی‏تواند آن‌ها را از دور نشان دهد و رعب ایجاد كند، بلكه این تن اصحاب كربلاست كه خود را به اسلحه‏ها می‏زنند تا روشن شود آن وقت كه انسان خود را به خدا باخته باشد، چقدر اسلحه‏ها بی رمقند! آری وقتی انسان از بی معنایی خود نگران شد، دیگر برق اسلحه‏های از دور به نمایش در آمده، نمی‏توانند او را در سایة بی معنای ترس، پوچ و بی معنا كنند، بلكه فریاد بر می‏آورد «فَیاسُیُوفُ خُذینی» ای شمشیرها مرا بگیرید.
بعد از واقعه عاشورا از یكی از لشكریان عُمر سَعد پرسیدند كه شما چطور فرزندان رسول خدا را كشتید؟ در جواب می‌گوید: ما با كسانی روبه‌رو بودیم كه زیر بار هیچ تعهدی با یزید نمی‏رفتند و به شدت ایستاده بودند تا كشته شوند، عمرسعد با تعجب می پرسد: چرا می‏گویید كه ما این‌ها را كشتیم؟ این‌ها خودشان را به اسلحه‏های ما زدند...
من و شما از چه چیزی می‏ترسیم؟ ممكن است كسی از این بترسد كه امشب غذا به‌دست نیاورد، یا حقوقش زیاد نشود، یا بترسد كه از اداره بیرونش كنند، یا همه مردم شهر بگویند او آدم بدی است، و یا او را بكشند! چنین كسی اصلاً شیعه نیست. شیعه كسی است كه می‏فهمد بی معنی شدن حیات یعنی چه؟ و تمام نگرانی و تلاش او آن است كه حیاتش بی معنی و پوچ نباشد، كه كل مباحث «كربلا مبارزه با پوچی‏ها» هم روی این محور است.
انسان‌ها اگر در فرهنگ اسلام نمانند، بی‌معنا خواهند شد. دیده‏اید كه بعضی‏ها چقدر بدبختند، می‏بینید كه طرف چقدر خوشحال است از این‌كه وقتی دیروز از اداره به خانه می‏آمد رئیس اداره خنده‏ای كرد، كه یعنی من از تو راضی‏ام! آیا این فرد می‏تواند معنی زندگی را بفهمد تا از بی‌معنی بودن بترسد؟ این‌ها نمی‏توانند كربلا را بفهمند. اول باید متوجّه باشیم كه بی‌معنی بودن، همه خطر یك زندگی است. دیده‏اید كه درس می‏خوانید، كار می‏كنید، خانه‌داری می‏كنید، اداره می‏روید، كتاب می‏خوانید، ولی آن معنا و حرارتی كه تو را در انسانیّت قائم نگه دارد، وجود ندارد، آیا از خودتان سؤال نمی‏كنید كه چرا زندگی و عمل ما، حرارت صعود انسانی را ندارد؟ باید برسیم به آن‌جایی كه بدانیم برای همه‌مان خطر بی معناشدن وجود دارد. چه چیزی به ما اجازه نمی‏دهد كه بلند شده و اراده‏ای آهنین در پیش گیریم؟ می‏ترسیم.... به عنوان مثال: اگر كسی بگوید می‏خواهم دقیقاً اسلام را رعایت كنم تا حدّی كه اگر در جلسه‏ای نشستم و دیدم غیبت می‏كنند، بلند شوم، آبرویم هم كه برود، اشكالی ندارد. حالا وقتی در چنین شرایطی قرار گرفت چرا جرأت نمی‏كند؟ برای این‌كه جوّ او را می‏گیرد، سایه ترس از این‌كه به او بگویند اُمُّل است، اجازه نمی‏دهد تا او یك انتخاب انسانی بكند. حالا شما حساب كنید برق اسلحه‏ها نمی‏گذارد كه انسان انتخابی بكند مناسب آنچه باید بكند. بنابراین فقط كسی كه از بی معنا شدن می‏ترسد می‏تواند كاری بكند كه از سایه سیاه اسلحه‏ها نترسد. یادتان باشد كه سایه اسلحه‏ها در هر زمان یك معنا می‏دهد. امروز؛ ارادة انسانی جهان زیر سایة ترساننده اسلحه‏ها سقوط كرده است و حسین(ع) است كه می‏تواند جهان را نجات بخشد. اگر كسی از مرز ترسِ از قدرت‌ها فراتر نرود، مدیحه‌سرای قدرت‌هاست. اوایل انقلاب همة افراد، یك معنای عالی از حیات داشتند، بعضی از عزیزان می‏گفتند كه ما در زمان شاه خیلی فعالیت دینی كردیم ولی در این زمان كار برایمان خیلی معنا دارد و معنی خودمان را در كار برای این انقلاب احساس می‏كنیم، همه همین طور بودند. وقتی انسان شجاعت حسینی پیدا كرد، نفس كشیدنش هم معنادار خواهد بود. حالا برعكسش كنید، اگر كسی ترسید، دیگر چه تعبیری برای او می‏شود به‌كار برد و چه معنایی برای خود می‏شناسد؟ ترس از سایه ها را ترس وَهْمی گویند و چقدر زندگی بی‏معناست وقتی ترس‏هایش وَهمی و بی‌معنا شد.