همه بی حیثیتها در حكومت معاویهای بدون آنكه ذرّهای در خود و در آداب خود تغییر دهند با حیثیت خواهند شد و در چنین شرایطی به خود میبالند و مشغول زندگی به اصطلاح متمدن خودند و دیگر حرارت ایمان، جایی در زندگیشان ندارد و در آن شرایط، سنگدلی جای قلب ایمانی را میگیرد، در این حال هركس این آرامشِ مطلوبِ نفس امّاره را به هم بزند شورشی و هرج و مرج طلب معرفی میشود و لذا اراده ملی را ضد او تجهیز میكنند، مگر اینكه با حكمت حسینی نهضتی بر پا شود كه در عین اتهام به هرج و مرج طلب، لقمه این تهمتها نگردد و به واقع بتواند معنویت رفته را برگرداند و پوچی مربوط به آرامش نفس امّاره را كه دردی پنهان بود، بنمایاند، راستی چقدر كار مشكلی بود كاری كه حسین(ع) انجام داد!
در فرهنگ معاویه، كسی را دعوت نمیكنند به اینكه خوب شود! هركس همین طور كه هست كافی است، در آن فضا «اِنَّ اَكْرَمَكُم عِندَاللّه اَتقیكُم» حاكم نمیباشد، هر شخصی همین كه به ظاهر انسان است و انسان هم كه محترم است، كافی است. دیگر حسین(ع) و معاویه فرقی ندارند، هر دو محترماند. در این فرهنگ، هر فكر و عقیدهای آزاد است، هر كس هر چه خواست بگوید، محترم است - نهتنها آزادی بیان محترم است، هر حرف پوچ و بیربطی نیز محترم است - ولی در فرهنگ و نظام حسینی(ع) هر كسی كه باتقوا است محترم است، یعنی سخن دین و سخن غیر دین، هم ارزش نیستند. نظام معاویهای نمیگوید سخن دین بی ارزش است، بلكه میگوید سخن دین، سخن تو و سخن بی دینی سخن او، هر دو محترم هستند و انسانهای بیحیثیت بدون اینكه مشی خود را تغییر دهند با حیثیت خواهند بود و در چنین شرایطی به خود میبالند و مشغول زندگی به اصطلاح متمدن خود خواهند شد. اصلاً میگویند حسین یعنی چه؟! حتی صریحاً امام را قسم دادند كه كشور را به هم نریز! چون ما داریم زندگی خودمان را میكنیم، زندگیمان هم خوب است، پول هم داریم. یعنی حرارت ایمان جایی در زندگیشان ندارد و گم شدن ایمان را نمیفهمند و در آن شرایط سنگ دلی جای قلب ایمانی را میگیرد. اصلاً احساس ایمانی وجود ندارد، ایمان و اشك بیمعنا میشود، جنگ و جهاد و تقوا و بسیجی نامفهوم میشود. در این حال هركس این آرامش مطلوب نفس امّاره را به هم بزند شورشی و هرج و مرج طلب معرفی میشود و لذا اراده ملی را ضد او تجهیز میكنند. حسین(ع) هم این موضوع را خوب میداند، آمدن به كوفه برای حسین(ع) بهانه است، چون وقتی كوفیان از عهد و پیمان خود گذشتند، حسین(ع) از آمدن منصرف نشد، حسین(ع) حاضر بود شرایط جبهه را عوض كند، اما مگر وقتی كه از مدینه بیرون آمد، گفت كه من كوفه میروم؟ خیر؛ گفت من برای احیای سنّت جدّ و پدرم میروم، میروم تا به سیره جدّ و پدرم زندگی را به مردم معرفی كنم، هنوز هم نه نامی از كوفیها مطرح بود و نه جریان مسلم بن عقیل پیش آمده بود، پس حسین(ع) در شرایط جدید -كه كوفه نقض عهد كرده- باز هم حسین(ع) است و باید آنچه میتواند انجام دهد.
وقتی معاویه مرد و یزید هم هنوز نتوانسته بود كارها را درست به دست بگیرد امامحسین(ع) باید چه بكند؟ از یك طرف به او میگویند هرج و مرج طلب و فرهنگ عمومی هم بدش میآید كه كسی خواب آنها را بر هم بزند و از طرف دیگر هم حسین(ع) آمده است تا آن فرهنگ را بر هم زند. از یك طرف نباید هرج و مرج طلب باشد و خواب مردم را آشفته نكند و از آن طرف این تهمت را نباید بپذیرد، و امّا حسین(ع) باید شرایط را دگرگون كند یعنی شرایطی را كه یزید در آن اَمن است باید به هم بزند و شرایطی به وجود آورد تا مردم در آن ساده زندگی كنند، تا آرام آرام متعالی شوند. اینجاست كه حركات و گفتار و دلسوزی و نصیحتهای امام(ع) برای شما معنا دار میشود، حُرّ به امام میگوید چرا به سمت كوفه آمدی؟ امام نامههای كوفیان را جلوی او میآورد و میگوید اگر میخواهید من برمیگردم. البته در جلسات قبل عرض كردم كه برگشتن امام به این معنا نبود كه از نهضت حسینی برگردد، بلكه به این معنا بود كه تهمت شورشگر و هرج و مرجطلب به او بیرنگ شود، تا بتواند جامعه را هدایت كند.
در جنگهای عرب رسم بر این است كه اگر فردی زره بپوشد و با اسب وارد میدان شود، یعنی قصد جنگ دارد ولی اگر عمامه داشته باشد و با قبا بیاید، یعنی نمیخواهد جنگ كند. در صبح روز عاشورا حضرتاباعبدالله(ع) عمامه بر سر دارند و قبا پوشیدهاند، سوار بر شتر میشوند و دشمن را نصیحت میكنند یعنی من با شما جنگ ندارم، برای یزید و عبیدالله بن زیاد این حالت خیلی سخت است، چون نمیدانند با امامحسین(ع) چه كار كنند؟ دلشان میخواست امامحسین(ع) بدون این حركات و جدای از فرهنگ حسینی با آنها بجنگد و آنها هم با حسین جنگ كنند تا این جنگ یك مبارزه نظامی و سیاسی تلقی شود، ولی در حقیقت این جنگ یك جبهه و یك مبارزه بین حق و باطل شد و امامحسین(ع) با حكمت حسینی نهضتی بر پا كرد كه در عین اتهام هرج و مرج طلب، لقمه این تهمتها نگردد و فرهنگ معاویهای نتواند این تهمت را به امام و فرهنگ حسینی بچسباند.
صحبت این است كه اگر شما امروز حرف حقی بزنید، آیا فرهنگ مدرنیته نمیتواند شما را متهم به خشونتطلبی كند؟ حتماً میتواند، فرهنگ معاویهای دیروز و غرب امروز بهگونهای است كه هركس حرف حقی بزند حتی به زیبایی حركت امامحسین(ع)، او را به خشونت طلبی متهم میكند، ولی اگر حسینی عمل كنید این اتهام بر جای نمیماند.
فرهنگ معاویهای، امنیتی به مردم خودش داده است كه خیلی از افراد را صرف اینكه هماهنگ آن فرهنگ نباشد، دیوانه و شورشی حساب میكند، شما حتماً تاریخ ساختن دیوانهخانهها را میدانید. حدود150 سال پیش از این چیزی به عنوان دیوانهخانه نداشتیم. «میشلفوكو» دربارة تاریخِ بهوجودآمدن دیوانهخانه میگوید: تمدن غرب؛ كسی را كه حركاتش مخالف این تمدن بود، دیوانه حساب كرد و بر این اساس دیوانهخانهها را ساخت.
خدا رحمت كند شهید محمدمنتظری را، او متوجّه شده بود كه مهندس بازرگان از طریق دولت موقت، فرهنگ غرب را به كشور ما میآورد، او و امثال او فهمیده بودند چیزی به كشور ما وارد میشود كه انسانیّت را میگیرد. جمله بازرگان این بود كه ما ایران آباد میخواهیم. شهید محمدمنتظری كه در رژیم شاه زندان رفت و شكنجه دید، تا یك ایران الهی بهوجود آید، جملات و حركات بازرگان را نمیتوانست طاقت بیاورد و اعتراض میكرد به همین دلیل بازرگان به او تهمت دیوانهبودن میزند چون او با آنچه دولت موقت در سر داشت هماهنگ نبود. فرهنگ معاویه نیز چنین جوّی بهوجود آورده بود تا در اذهان عمومی حضرتحسین(ع) را بهعنوان یك فرد شورشی و ناراضی و غیر قابل تحمل معرفی كند. اینجاست كه میبینید: حسین(ع) شرایطی را به وجود آورد كه نتوانند به او تهمت شورشی بزنند، به نصیحتهای حضرت اگر دقت كنید، میبینید كه نه نظام حاكم را تأیید میكرد، نه بهانة جنگكردن با خود را به آنها میداد و این برای یزید و عبیداللهبنزیاد پدیده مشكلی بود.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»