میدانید كه واژههای مقدّس دینی همیشه میمانند، یعنی از زمان حضرت آدم(ع) تا كنون «راست گفتن» چون حق است میماند، «عبادت خدا» چون حق است میماند و معاویه نیز از این راه وارد شد تا بماند، خودش را ورای واژههای مقدّس پنهان كرد. حالا ببینید اوضاع چقدر سخت است و مردم بیچاره چه جایی گیر افتادهاند، از یك طرف میبینند حرفهایی كه معاویه میزند حرفهای قرآن و پیامبر (ص) است و از طرفی دیگر به آن صفایی كه از طریق شنیدن كلام پیامبر (ص) میرسیدند، نمیرسند. بنابراین در چنین شرایطی جامعه اسلامی دچار دو مشكل میشود، یكی این كه نمیتواند بگوید حرف های معاویه كه همان حرف قرآن و پیامبر (ص) است دروغ است و دیگر این كه نمیتواند شور بندگی داشته باشد و در نتیجه یك بی دینی پنهان در جهان اسلام به وجود میآید.
یك آدم عادی میبیند كه گمشدهاش همین حرفهای خوبِ دینی است ولی احساس میكند در فضایی كه معاویه ایجاد كرده، مطلوبش را نمییابد و فطرتش به شعف نمیآید. این مسائلباید كاملاً روشن شود و تا فاجعه آن به مغز استخوان انسان نرسد حركت و نهضت اباعبدالله(ع) را در نمییابد. گاهی میبینید كفر همه جامعه را فرا گرفته و در عین حال همه جا دم از ایمان میزنند! چگونه این را بفهمیم؟ خدایا، همه افراد از ایمان دم میزنند و همه واژهها ایمانی است ولی همه میلها به سمت كفر است! جامعه در این شرایط چه كار میكند؟ چه چیز میفهمد؟ یك مرتبه شما میبینید كه یك جامعه دارد در كفر میسوزد ولی متوجّه نیست كه كافر است. شما مطمئن باشید؛ معاویه و یزید از اول حرف كفرآلود نزدند بلكه حرف از ایمان زدند و قرآن میخواندند! آنها مقداری از قرآن را هم حفظاند، ولی جهت جامعه و نظام ارزشیِ آن را كفرگرا كردند، و تصمیمگیری در چنین شرایطی بسیار مشكل است. حال چه شد كه یزید رسوا شد؟ قضیه چیز دیگری است، اگر حسین(ع) در صحنه نیامده بود، یزید همان معاویه بود و معاویه همان چهرهای بود كه در لفّافه واژههای مقدّس، خوی چنگیزیش پنهان شده بود. یزید هم در ابتدا همینگونه بود، ولی نهضت اباعبدالله(ع) چهرهاش را رسوا ساخت. این شعر مشهور یزید را كه در تاریخ ثبت گشت به یاد آورید، وقتی سر مقدّس اباعبدالله(ع) را در تشت نزد او آوردند گفت:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْك فَلا
خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْی نَزَلَ
یعنی؛ بنیهاشم (پیامبر(ص) و خانوادهاش) با مُلك و حاكمیّت بازی میكردند - اینها دنبال حكومت بودند- وحی و خبری از طرف خدا در كار نبود. اما یزید این حرف را ابتدای كار نگفت، آخر كار كه ظاهراً پیروز شد و فكر كرد ریشه اسلام را زده است این چنین گفت. معاویه در ابتدای امر میگفت كه حسین(ع) میخواهد اسلام را از بین ببرد. جمله عمر بن سعد هم به هنگام حمله به امامحسین(ع) و لشكریانش این استكه: «ای لشكر خدا حمله كنید»، خوب روی اینها فكر و تعمق كنید، فهم عمق شهادت حضرت اباعبدالله(ع) هنگامی است كه ما شرایط را خوب بفهمیم و آنگاه است كه تا قیامت بركت حسین(ع) و نهضت اباعبدالله(ع) روشن میشود. شرایطی كه واژهها دینی است ولی جهت همة كارها به سوی كفر است و جامعه هیچ بهرهای از دین نمیبرد، شرایطی است كه باید روح قدسی قیام كند و آن را بر هم زند، وگرنه چیزی نمیگذرد كه واژههای دینی نیز به واژههای كفر تبدیل میشود. حال با این مقدمات به این عبارت توجه كنید: