ممكن است معاویه نظم و امنیتی گسترده در سرتاسر مملكت بهوجود آورده باشد و ممكن است آنهایی كه به ماورای زندگی زمینی نظر ندارند، از این نظم و امنیت بتوانند به آرمان های خود برسند و معاویه برای این مردم باشد و این مردم هم برای معاویه، ولی آن كس كه انسان را در گستره غیب میخواهد، در این نظم و امنیت سرد و خوابآور، آرام نخواهد گرفت، هر چند نظام معاویهای او را آشوب گر میشناسد ولی او به نظمی برتر میاندیشد كه در آن نظم، زمین به آسمان و انسان به خدا وصل شود و با این نگاه است كه معلوم میشود نظم و امنیت معاویه پوچی را تا مغز استخوان انسان ها نفوذ میدهد و اگر انسان به آسمان غیب نیندیشد بدون آن كه بخواهد طعمه این پوچی خواهد شد و سرد و غم زده خواهد مرد.
جنگ امامحسین(ع) در حقیقت با چهل سال حكومت معاویه است، یزید مطرح نیست او تفالهای از معاویه است، معاویه در قلمرو حكومت خویش نظمی به وجود آورده بود كه هر كسی بخواهد دنیا داشته باشد، میتواند و هر كس هم كه بخواهد به اصطلاح كبوتر مسجد باشد و در گوشه مسجد مشغول عبادت شود، میتواند. معاویه شرایط هر دو كار را فراهم كرده بود، او كاری كرده بود كه هر كس میخواهد زمینی باشد و زمینیان را به خود جلب كند بتواند و به خاطر همین موضوع است كه بسیاری از افراد معاویه را میخواهند. اگر تاریخ را بررسی كنید خواهید دید كه حتی كوفیان نیز به خاطر لجاجت و رقابت با شامیان، امامحسین(ع) را میخواستند، كوفیان برنامه ریزی كردند با دعوت حسین(ع) و به دست گرفتن حكومت، پایتخت را از شام به كوفه منتقل كنند. البته روح حاكم بر فرهنگ كوفیان را مورد نظر داریم نه اینكه بزرگانی كه یار واقعی امام بودند در آن صحنه حضور نداشتند. میخواهیم روح و معرفت و شعوری را كه حسین(ع) به بشریّت - در مقابل روح معاویه- میدهد بشناسیم، مگر روح معاویه چگونه روحی است كه حسین(ع) در این روح، روحیهای شورشی معرفی میشود؟ چرا معاویه میتواند اتهام شورشی بودن را به امامحسین(ع) بچسباند، مگر چه فضایی بر جامعه غالب شده است؟
عرض كردیم روح حاكم بر آن جامعه روح مردمی است كه به غیب نظر واقعی ندارند و در قلمرو حكومت امن معاویه زندگی میكنند و معاویه را میخواهند و معاویه نیز آنها را میخواهد. عده كمی از جامعه با معاویه كنار نیامدهاند وگرنه كل جامعه با معاویه كنار آمده است. صوفیان كنار آمدند، فقها - به معنای غیر اهل بیت در اهل سنّت- كنار آمدند، بعضی از صوفیها بودند كه دركناری مینشستند ذكر میگفتند و تكه نانی میخوردند و شاكر وضع موجود بودند، صوفیگری، كاری به معاویه ندارد، معاویه هم با آنها كاری ندارد. فقیه هم میگوید مواظب باش بین ركعتهای نمازت شك نكنی، كه این موضوع ایرادی به حكومت معاویه نمیگیرد، معاویه هم كاری به اینگونه فقها ندارد، در جامعه امن معاویه، امنیتی وجود دارد كه همه مردمِ بریده از غیب بتوانند زندگی نمایند و این مردم با معاویه كنار آمده بودند، اما كسی كه انسان را در گستره غیب میخواهد و بگوید: «بودنِ» من به وصل بودن من به آسمان است و این نمیشود مگر به وصل بودن آسمان به زمین، نمیتواند با معاویه كنار بیاید، چرا؟ چون كسی كه میخواهد بهوسیله ارتباط با غیب تغذیه شود، ارتباط با غیب به این معناست كه حكم خدا بر زمین نازل شود و این یعنی بر كل جامعه حكم خدا جاری باشد و حكم خدا برای الهی شدن مردم است، نه اینكه حكم خدا قالبی باشد برای خواب نمودن مردم، و اینجاست كه این روح نمیتواند با فرهنگ معاویه كنار بیاید بلكه یك روح شورشی در مقابل روح معاویه به حساب میآید. بنابراین آن كس كه انسان را در گستره غیب میخواهد، در چنین نظم و امنیتِ سرد و خواب آوری آرام نخواهد گرفت.
آنچه كه آرزو دارم همه عزیزان با تمام وجود درك نمایند، احساس فرهنگ حسین(ع) در مقابل فرهنگ معاویه و یزید است، اگر خوب به جملات اباعبدالله(ع) دقت كنیم و تدبر داشته باشیم، به این نتیجه خواهیم رسید كه اصل قضیه چیز دیگری است! حضرت اباعبدالله(ع) چیزی دیگر میبیند كه آن اساس نهضت اوست! نظم سرد و مرده معاویه نمیتواند حسین(ع) را آرام كند، هر چند نظام معاویهای او را آشوبگر میشناسد، ولی حسین به نظامی برتر میاندیشد؟ نظم حسینی چیست؟ نظمی است كه در آن زمین به آسمان و انسان به خدا وصل میشود، شاید بگویید، صوفی ها هم همین را میخواهند! این دروغ است - صوفیانِ مقابلِ امام را عرض میكنم- وگرنه عارف باللّه همان كسی است كه ذوب در اباعبدالله(ع) است، ما مُسْلمبنعوسجه را عارف باللّه میدانیم.