تربیت
Tarbiat.Org

نظریه سیاسی اسلام جلد اول
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

.5 دلیل تفاوت رویكرد قرآن

وقتى ما در آیات دسته اول و دوم دقّت مى‌كنیم، در مى‌یابیم كه لحن و بیان آیات با یكدیگر متفاوت‌اند: آیات دسته اول در ارتباط با كسانى است كه هنوز به اسلام گرایش نیافته‌اند، از این رو خداوند آنها را ارشاد به حقایق اسلام مى‌كند و منافع پذیرش اطاعت خویش را بر مى‌شمارد؛ و چون خداوند پیغمبر را كه مظهر رحمت و عطوفت الهى است نگران مردمى مى‌بیند كه از پذیرش اسلام و راه حق و گردن نهادن به اطاعت خداوند سرباز مى‌زنند و در نتیجه آتش جهنم را بر خویش هموار مى‌سازند، ایشان را دلدارى مى‌دهد كه چرا مى‌خواهى از اندوه و تأسّف بر ایمان نیاوردن مردم جان خود را به خطر افكنى. ما اسلام را نازل كردیم كه مردم با خواست و اختیار خود پذیراى آن شوند والاّ اگر مى‌خواستیم، توان آن را داشتیم كه همه مردم را هدایت كنیم:
«وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لاَآمَنَ مَنْ فِى الاْءَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِیعا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتّى یَكُونُوامُؤْمِنِینَ.»(31)
و اگر پروردگار تو مى‌خواست، تمام كسانى كه روى زمین هستند همگى (به اجبار)ایمان مى‌آوردند؛ آیا تو مى‌خواهى مردم را مجبور سازى كه ایمان بیاورند! (ایماناجبارى چه سودى دارد.)
هدف خداوند در ارسال رسل این است كه مردم به شناخت حق و طریق سعادت خویش رهنمون گردند، آنگاه با اختیار خویش دین حق را بپذیرند، نه این كه خداوند بخواهد مردم را با زور و اكراه به ایمان وادارد. ایمانى كه با اكراه و تحمیل حاصل گردد، ارزشى ندارد و هماهنگ با تربیت انسانى نیست: تربیت انسانى به این است كه انسانها با شناخت و آگاهى حقیقت رابشناسند وبپذیرند، نه این‌كه به اجبار تسلیم آن شوند؛ از این رو خداوند مى‌فرماید:
«لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ یَكُونُوا مُؤْمِنِینَ. إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَةً فَظَلَّتْ
( صفحه 72 )
أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ»(32)
گویى مى‌خواهى جان خود را از شدّت اندوه از دست بدهى به جهت این كه آنهاایمان نمى‌آورند! اگر ما اراده كنیم، از آسمان بر آنان آیه‌اى نازل مى‌كنیم كهگردنهایشان در برابر آن خاضع گردد.
پس قوام اسلام و ایمان به اعتقاد قلبى است و چنین اعتقادى با شناخت و آگاهى و با ادله متقن و محكم و از روى اختیار حاصل مى‌گردد و اكراه بردار نیست. بر این اساس، خداوند به پیامبر خود مى‌فرماید تو مسؤولیت خویش را انجام دادى. وظیفه تو ابلاغ پیام ما و آیات الهى به مردم بود ودیگر نباید نگران ایمان نیاوردن مشركان باشى و نباید تصور كنى كه به رسالت خویش عمل نكردى. رسالت تو در این نیست كه مردم به زور و اكراه مسلمان شوند؛ چون ما تو را مسلط بر كفار قرار ندادیم كه به زور آنها را مسلمان كنى.
در مقابل دسته اول، آیات دسته دوم متوجه كسانى است كه با شناخت و آگاهى و اختیار خویش اسلام را پذیرفتند و به آنان گوشزد مى‌شود كه باید به دستورات اسلام عمل كنند و از پیامبرى كه اعتقاد دارند از سوى خداست و احكام و دستوراتش همه از جانب خداست اطاعت كنند و به تصمیم او گردن نهند و حق انتخاب و گزینش در برابر دستورات ایشان را ندارند. قبل از این كه انسان ایمان بیاورد حق انتخاب دارد، اما پس از ایمان آوردن باید به تمام دستورات شرع گردن نهد و كسى كه تنها به بخشى از احكام الهى ایمان مى‌آورد سخت مورد نكوهش خداوند قرار گرفته است:
«إِنَّ الَّذیِنَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقوُا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنبِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِكَ سَبِیلاً . أَوْلئِكَ هُمُ الْكافِروُنَ حَقّاً ...»(33)
كسانى كه خدا و پیامبران او را انكار مى‌كنند و مى‌خواهند میان خدا و پیامبرانش تبعیضقائل شوند و مى‌گویند: به بعضى ایمان مى‌آوریم و بعضى را انكار مى‌كنیم و مى‌خواهنددر میان این دو، راهى براى خود انتخاب كنند، آنها كافران حقیقى‌اند.
پذیرش بخشى از احكام و طرد سایر احكام و پذیرش بخشى از قوانین و ردّ سایر قوانین بواقع به معناى عدم پذیرش اصل دین است، چون اگر ملاك پذیرش دین دستور خداوند باشد، باید بر مدار دستور الهى عمل كرد و دستورالهى متوجه پذیرش همه احكام و قوانین است؛
( صفحه 73 )
حتّى اگر ملاك پذیرش دین مصالح و مفاسدى باشد كه خداوند به آنها اطلاع دارد و در دستورات خویش ملاحظه فرموده است، بى‌شك خداوند بر همه مصالح و مفاسد واقف است، پس چرا تنها برخى از احكام را مى‌پذیرند.
پس كسى به خداوند ایمان آورده است كه به پیامبر او نیز معتقد گردد و به قضاوت و حكم و فرمان او گردن نهد و در دل نیز بدانها رضایت دهد و احساس ناراحتى نداشته باشد:
«فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتّى یُحَكِّمُوكَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجامِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمْوا تَسْلِیما»(34)
به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر این كه در اختلافات خود تورا به داورى طلبند پس از داورى تو، در دل خود هم احساس ناراحتى نكنند و كاملاتسلیم باشند.
این كه مؤمن واقعى در دل به دستور و قضاوت رسول خدا رضایت مى‌دهد و احساس نگرانى ندارد، بدان جهت است كه باور دارد او فرستاده خداوند بوده، حكم او حكم خداوند است و از پیش خود سخن نمى‌گوید:
«إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ.»(35)
ما این كتاب را بحق بر تو نازل كردیم، تا به آنچه خداوند به تو آموخته در میان مردمقضاوت كنى.
این كه كسى پس از پذیرش اسلام و اعتقاد به آن بگوید من در عمل كردن به احكام اسلام آزادم، اگر خواستم عمل مى‌كنم و اگر نخواستم عمل نمى‌كنم، به این مى‌ماند كه در كشورى كه نظام دمكراسى و آزادى در آن استقرار دارد، مردم به اختیار خویش در رفراندم شركت كنند و با رأى بالا حكومت، نمایندگان و گردانندگان نظام اجتماعى خویش را برگزینند؛ اما وقتى آن حكومت قانونى را مى‌گذراند از عمل كردن به آن طفره روند! وقتى آن حكومت مردم را موظّف به پرداخت مالیات مى‌كند، بگویند ما مالیات نمى‌دهیم، در پذیرش اصل حكومت و رأى دادن به آن آزاد بودیم اكنون نیز مختاریم كه به دستورات آن عمل كنیم و یا از زیر بار پذیرش مسؤولیت شانه خالى كنیم؛ مسلما هیچ عاقلى چنین رفتار و برخوردى را نمى‌پذیرد.
( صفحه 74 )
بله ابتدائا كسى را مجبور به پذیرش اسلام نمى‌كنند، چون اساسا قوام اسلام به ایمان و اعتقاد قلبى است و با زور كسى معتقد به اسلام، خدا و قیامت نمى‌شود، اما وقتى اسلام را پذیرفت و از او مى‌خواهند كه نماز بخواند، اگر بگوید نماز نمى‌خوانم؛ یا وقتى كه از او مى‌خواهند زكات دهد، از دادن زكات خوددارى كند؛ هیچ عاقلى از او نمى‌پذیرد. مگر مى‌شود انسان دینى را بپذیرد، اما تسلیم احكام آن نگردد و به دلخواه خود عمل كند. كسى كه اسلام را مى‌پذیرد، باید ملتزم به احكام آن باشد؛ چنانكه هیچ حكومتى نمى‌پذیرد كه انسان به آن رأى دهد، اما در مقام عمل از پذیرش قوانین و مقررات آن حكومت خوددارى كند. پایبند بودن به تعهدات و وظایفْ اساسى‌ترین اصل در زندگى اجتماعى است. اگر پایبندى به قول، وفاى به عهد و پیمان و میثاق و عمل به وظیفه نباشد، اصلاً زندگى اجتماعى شكل نمى‌گیرد.
بنابراین، معنا ندارد كه كسى بگوید من اسلام را قبول دارم و معتقدم كه پیامبر فرستاده خداست، اما به دستورات او عمل نمى‌كنم و حاكمیّت و ولایت او را نمى‌پذیرم؛ بى‌شك در پذیرش اسلام و رسول خدا و عدم پیروى از او تناقضى آشكار نهفته است.
روشن گردید كه اگر با دیده انصاف به آیات قرآن بنگریم و دلالت، لحن و سیاق دو دسته آیاتى را كه بدان اشارت رفت ملاحظه كنیم، تناقضى در قرآن نخواهیم یافت و شبهه منافات فرمانبردارى و اطاعت از غیر با اصل آزادى انسان ـ كه قرآن نیز بر آن صحه نهاده است ـ از ریشه بركنده خواهد شد. اما دلهاى بیمار از روى صدق، درستى و انصاف به قرآن نمى‌نگرند، آنها اگر به قرآن هم مراجعه مى‌كنند تنها در پى آن‌اند كه مستمسكى براى آراء سست و منحرف خویش بیایند؛ و از این رو در بررسى آیات قرآن دست به گزینش مى‌زنند و دلالت و سیاق آیات را در نظر نمى‌گیرند و بنابر فرموده قرآن محكمات قرآن را رها مى‌كنند و به پیروى متشابهات مى‌پردازند:
«... فَأَمَّا الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَ مَایَعْلَمُ تَأْوِیَلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ ...»(36)
اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهات‌اند، تا فتنه‌انگیزى كنند (ومردم را گمراه سازند) و تأویل (نادرستى) براى آن مى‌طلبند، در حالى كه تأویل آنهارا جز خدا و راسخان در علم نمى‌دانند.
( صفحه 75 )
فراتر از پیروى متشابهات، آیات را تقطیع و مثله مى‌كنند و جمله‌اى را بر مى‌گیرند و قبل و بعدش را كنار مى‌نهند و آنگاه خیال مى‌كنند آیات قرآن با هم متناقض‌اند! چنانكه در مورد بحث، بدون در نظر گرفتن سیاق و خطاب آیات، شبهه خویش مبنى بر منافات داشتن ولایت و سلطه پیامبر و حاكمان الهى با اصل آزادى انسان را بر بخشى از آیات منطبق كردند كه ما عرض كردیم آیاتى كه مضمون آنها عدم سلطه رسول خدا بر مردم است، در خطاب به كفار قبل از پذیرش اسلام است كه رسول خدا نمى‌تواند بزور آنها را دعوت به اسلام كند و سلطه‌اى بر آنها ندارد و در واقع بنابر آن آیات، آزادى عمل و اختیار در پذیرش دستورات الهى قبل از اختیار اسلام است والا پس از اختیار اسلام، هر مسلمانى باید ولایت و سلطه پیامبر و حاكمان اسلامى را بپذیرد و موظّف است ارزش‌هاى اسلامى را رعایت كند و گرچه دولت اسلامى در زندگى فردى و خصوصى افراد و مسائلى كه در نهان انجام مى‌گیرد دخالت نمى‌كند، اما در ارتباط با زندگى اجتماعى و در تعامل با دیگران همگان را موظّف و ملزم به رعایت حدود الهى مى‌كند و با هتك حریم و ارزش‌هاى الهى، توهین به مقدّسات دین و تجاهر به فسق و محرّمات، سخت مقابله مى‌كند؛ و این در واقع نمودى از ولایت حاكمان اسلامى بر افراد جامعه است كه آنها را وا مى‌دارند تا ملتزم به لوازم ایمان و اسلام باشند، اسلامى كه با اختیار خویش برگزیده‌اند.