اگر ما بخواهیم دین را تعریف كنیم، باید ببینیم دینداران و كسى كه دین را نازل كرده چگونه آن را تعریف كردهاند؟ اگر ما بیاییم از پیش خود تعریفى از دین ارائه دهیم و بر اساس آن تعریف خود ساخته بگوییم مسایل سیاسى و اجتماعى از حوزه دین خارج است، مسائل سیاسى واجتماعى با دینى ارتباط ندارد كه ما تعریف كردهایم، نه دینى كه خدا فرستاده است. براى شناخت دین خدا و ارائه تعریف از آن ما نباید به سلیقه خود مراجعه كنیم، بلكه براى شناخت دامنه، رسالت و خواست آن دین باید منابع و محتواى آن را بررسى كنیم.
یك وقت كسى مىگوید: من اسلام را قبول ندارم، چون دلایلى كه براى درستى اسلام اقامه شده ضعیفاند، یا (العیاذبالله) من دلایلى دارم بر دروغ و باطل بودن اسلام؛ چنین ادعایى جاى بحث دارد. اما صحیح و منطقى نیست كه كسى با فرض پذیرش اسلام بگوید، اسلام چیزى است كه من مىگویم، نه آنچه قرآن و پیغمبر و ائمه گفتهاند و مسلمانان به آن پایبندند.
( صفحه 42 )
اگر كسى بخواهد درباره درستى و یا نادرستى اسلام بحث كند، خواه از آن طرفدارى كند و خواه آن را رد كند، اول باید اسلام را بشناسد و بىشك براى شناخت اسلام باید به فرمودههاى خداوند كه مبتكر و نازل كننده اسلام است روى آورد و از طریق قرآن اسلام را شناخت. نظر به این حقیقت ما گفتیم براى شناخت دین و ارائه تعریف و قلمرو آن باید به منابع دینى؛ یعنى، كتاب و سنّت مراجعه كنیم، نه این كه به دلخواه خویش یا بر اساس تعریف فلان مستشرق آمریكایى و یا اروپایى ـ كه حرفشان براى ما حجیّت ندارد ـ دین را تعریف كنیم.
پس اگر كسى بخواهد درباره اسلام مسلمانان صحبت كند، باید از اسلامى سخن گوید كه قرآن و پیامبر و ائمه علیهمالسلام تبیین كردهاند و بر اساس این اسلام كه ریشه در كتاب و سنّت دارد به تعریف و بیان قلمرو آن بپردازد، نه اسلامى كه در كلام فلان مستشرق و یا نویسنده و یا سیاستمدار مغرض و یا در فلان دائرةالمعارف تعریف شده كه بىشك این اسلام به درد ما نمىخورد. با مراجعه به اسلام واقعى در مىیابیم كه نه تنها قلمرو دین به عقل و فهم بشر ختم نمىشود، بلكه عقل خود یكى از منابع شناخت اسلام به شمار مىرود. از دیگر سوى، كسى كه اندك آشنایى با زبان عربى داشته باشد ـ گرچه از تفسیر ولو تفسیر اجمالى قرآن بىبهره باشد وقتى به قرآن مراجعه كند، پى مىبرد كه اسلام مسائل اجتماعى را نیز فروگذار نكرده و به بیان آنها پرداخته است؛ پس چگونه مىتوان گفت دین از سیاست جداست!
اگر دین چیزى است كه در قرآن آمده، شامل مسائل اجتماعى و سیاسى مىشود و راجع به قوانین مدنى، قوانین جزایى، قوانین بینالمللى و راجع به عبادات و اخلاق فردى سخن گفته است و براى زندگى خانوادگى، ازدواج، تربیت فرزند و براى معاملات و تجارت دستورالعمل دارد؛ پس چه چیزى از قلمرو دین اسلام خارج مىماند؟ بزرگترین آیه قرآن كریم درباره معاملات، قرض دادن و رهن دادن و رهن گرفتن است. اگر اسلام دینى است كه در قرآن معرفى شده، چطور برخى مىگویند اسلام ربطى به زندگى اجتماعى مردم ندارد. اگر مسائل ازدواج و طلاق جزء دین نیست، اگر مسائل تجارت، رهن، بیع و ربا مربوط به دین نیست، اگر مسأله ولایت و اطاعت از اولىالأمر جزء دین نیست؛ پس چه از دین مىماند و شما از كدام دین صحبت مىكنید؟ قرآن كه پىدرپى درباره این مسائل صحبت كرده است.
یك وقت شما مىگویید ما دینى را كه دربرگیرنده مسائل سیاسى و اجتماعى مىباشد قبول نداریم! بسیار خوب، كم نبودند كسانى كه اسلام را نپذیرفتند؛ اكنون نیز هستند كسانى كه اسلام
( صفحه 43 )
را قبول ندارند، ما هم با آنها دعوایى نداریم. اگر دلشان خواست بیایند تا با هم بحث كنیم و این اسلام جامع را برایشان اثبات كنیم؛ اگر هم نخواستند به هر راهى كه مىخواهند بروند: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَكْفُرْ ...»(2)
اما اگر مىگویید اسلام را قبول داریم،
چرا اسلام را شامل این مسائل نمىدانید و در هر یك از احكام اجتماعى اسلام خدشه مىكنید؟ آیا آنچه در كتاب و سنّت است اسلام نیست؟ كه شما نه نمازش را قبول دارید، نه عباداتش را، نه احكامش را، نه احكام اجتماعى و سیاسىاش را، نه ازدواجش را، نه طلاقش را و نه سایر مسائلش را؛ پس چه چیز از اسلام مىماند و شما از كدام اسلام صحبت مىكنید؟ آیا این سخنان جز فریفتن یك عده افراد ناآگاه تأثیر دیگرى مىتواند داشته باشد؟
دین عبارت است از صبغه الهى در زندگى بشر: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»(3)
زندگى انسان هم مىتواند رنگ خدایى داشته باشد و هم مىتواند رنگ شیطانى داشته باشد؛ حال اگر این زندگى رنگ خدایى داشت، دین اسلام تجسّم یافته است. اگر ما خواسته باشیم از منشأ و خاستگاه صبغه الهى بحث كنیم، باید ابتدا منابع دین را بشناسیم و ما غیر از قرآن، سنّت و ادله عقلى منبع دیگرى براى اسلام سراغ نداریم و بر اساس این منابع، اسلام همه حوزههاى عبادى، سیاسى، اجتماعى و فردى را در بر مىگیرد و چنانكه گفتیم، مرورى سطحى و گذرا روى قرآن كافى است كه بروشنى براى ما اثبات كند كه آن دینى كه در قرآن هست و قرآن به عنوان منبع اصلى آن به شمار مىرود، امكان ندارد از مسائل سیاسى و اجتماعى بر كنار باشد. مجموعه قوانین و ارزشهایى كه ناظر به مسائل سیاسى و اجتماعى نباشد، حتى اگر آكنده از مسائل عبادى باشد، ربطى به اسلام ندارد؛ چون اسلامى كه در قرآن تبیین شده است و ما از آن دفاع مىكنیم، مجموعه مسائل سیاسى، اجتماعى و عبادى را شامل مىشود و سیاست از اركان مهمّ آن و از قلمروهاى اصلى آن به حساب مىآید و با اسلامى كه بر اساس نوشتهها و گفتههاى نویسندگان اروپایى و آمریكایى ارائه مىگردد كارى نداریم و آن را بیگانه با روح و محتواى اسلام اصیل مىدانیم.
( صفحه 45 )