وقتى در حوزه مسائل اخلاقى و ارزشى و بایدها و نبایدها نه دین دخالت داشت و نه علم، این سؤال مطرح مىشود كه چه مرجعى باید در این عرصهها دخالت كند؟ پاسخى كه امروزه فرهنگ غالب دنیاى غرب پذیرفته است و ارائه مىكند، عبارت است از این كه ارزشها و بایدها و نبایدها یك سلسله امور اعتبارى هستند كه از اهمیّت چندانى برخوردار نیستند و در مورد آنها باید دید كه خواست مردم چیست. پس از نظر آنها بایدها و نبایدهاى ارزشى مفاهیمى اعتبارى هستند؛ یعنى، مبتنى بر حقایق عینى و خارجى و نفسالامرى نیستند و تنها تابع سلیقههاى مردماند. پس براى این كه پى ببریم چه باید كرد و چه نباید كرد، نه سراغ دین باید برویم، نه سراغ علم و نه سراغ فلسفه؛ بلكه فقط باید سراغ مردم برویم و ببینیم مردم چه مىخواهند.
اساس دموكراسى غربى، در زمینه قانونگذارى، بر این استوار است كه واقعیّتى جداى از خواست مردم وجود ندارد، تا بر اساس آن باید و نبایدها كشف شوند. در امور مادى، بایدها و نبایدها از زمره امور تجربى و مربوط به علوم تجربى هستند كه باید در آزمایشگاه ثابت شود. اما در ارتباط با خدا بایدها و نبایدها به حوزه دین مربوط مىشوند و هرچه را دین مىگوید باید عمل كرد و ربطى به علم ندارد. اما بایدها و نبایدهاى مربوط به زندگى اجتماعى به خود مردم مربوط مىشوند، نه خداوند حق دخالت در آن عرصه را دارد و نه علم مىتواند باید و نبایدى را تعیین كند.
( صفحه 167 )
اگر مىنگرید كه در فرهنگ غرب روى رأى مردم و آراى عمومى تكیه مىشود، بر اساس فرهنگ خاصى است كه آنجا وجود دارد. حال اگر كسى معتقد شد كه دین همه شؤون زندگى انسان را پوشش مىدهد و ما بایدها و نبایدهاى مربوط به رفتارهاى اجتماعىمان را باید از خداوند بگیریم و در این زمینه نمىتوان تابع آراى مردم بود، اگر خداوند بایدى معیّن كرد و حكم به انجام كارى كرد اما مردم خواست دیگرى داشتند، كدام یك اعتبار دارد؟ در همه جوامع، كم و بیش این تضاد بین آنچه خواست مردم است و آنچه در دین مطرح مىشود وجود دارد. ما كارى به سایر ادیان كه تحریف شدهاند نداریم، بلكه بحث ما درباره كشورى است كه اكثریّت مردم آن مسلمانند و دینى را پذیرفتهاند كه در مورد همه شؤون زندگى فردى و اجتماعى، اعم از مسائل خانوادگى مثل گزینش همسر و تربیت فرزند و مسائل اجتماعى و بینالمللى، احكام روشن و تفكیك شده دارد كه در بخش عظیمى از آیات قرآن، سنّت رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) ، روایات اهل بیت علیهمالسلام و سیره عملى ایشان عرضه شدهاند.
كسانى كه اهل فهم هستند و اهل تقلید صرف نیستند و مىخواهند آگاهانه انتخاب كنند، باید تكلیف خود را با چنین دینى كه ادعا دارد براى همه شؤون انسان برنامه دارد و قوانین مدنى، حقوقى و بینالمللى دارد، روشن كنند؛ آیا در این صورت مىتوانند بگویند كه ما این دین را پذیرفتهایم و در عین حال ادعا كنند كه ملاك اعتبار قانون رأى مردم است؟ آیا مىتوانند هر دو را، حداقل در جایى كه باهم تعارض دارند، بپذیرند؟
متأسفانه امروز در نشریات ما تمام آنچه در غرب مطرح شده، ترویج مىگردد. آیا وقتى دینى بدترین و زشتترین رفتار را همجنسبازى مىداند، مىتوان پذیرفت كه اگر خداى ناكرده مردمى رأى به جواز همجنسبازى دادند، خواست مردم مقدّم بر دستور دین است؟! و اصلاً این دو با هم جمع مىشوند؟ دنیاى غرب اینگونه مسائل و موارد تضاد بین دین و خواست مردم را حل كرده است و معتقد است كه دین حق ندارد در این مسائل دخالت كند و خواست مردم را نادیده بگیرد. دین مربوط به كلیسا
است كه در آنجا با اعتراف به گناهان و انجام یك سرى برنامهها گناهان افراد بخشیده مىشود و سپس كلیسا افراد را روانه بهشت مىكند! اما دین در حوزه مسائل اجتماعى رسالتى و وظیفهاى ندارد و در این عرصه رأى و خواست مردم تعیین كننده است. در كانادا، از كشیشى كه فرقه مذهبى جدیدى را تأسیس كرده بود در یك برنامه تلویزیونى سؤال كردند كه فرقه شما چه نظرى راجع به همجنسبازى دارد؟
( صفحه 168 )
او گفت: فعلاً من نمىتوانم اظهارنظر قطعى كنم، ولى به شما مىگویم كه انجیل را باید از نو قرائت كرد!