یكى از مسائل پیچیدهاى كه مطرح مىشود این است كه اگر در مواردى توسعه مادى با پیشرفت معنوى تزاحم پیدا كرد، كدام را باید مقدّم داشت؟ اگر در شرایط خاص زمانى و مكانى پیشرفت مادى جامعه مستلزم كنار نهادن مصالح معنوى بود و بین توسعه مادى و
( صفحه 153 )
اقتصادى و تأمین مصالح معنوى تزاحم رخ داد، آیا دولت موظّف است كه توسعه مادى را محدود سازد تا مصالح معنوى جامعه نیز محفوظ بماند، یا این كه تأمین مصالح معنوى به نظام و دولت مربوط نمىشود و وظیفه دولت تنها تأمین نیازمندىهاى مادى است و تأمین معنویات و مصالح معنوى بر عهده خود مردم است؟ این مسألهاى است بسیار جدّى و نتیجه عملى و كاربردى در زندگى اجتماعى ما دارد و امروزه، در سطحى گسترده در مطبوعات و رسانههاى گروهى طرح مىشود و بر سر آن بحث و مشاجره صورت مىگیرد: از یك طرف، كسانى مىگویند: وظیفه دولت پرداختن به توسعه است؛ یعنى، توسعه سیاسى، اقتصادى و فرهنگى؛ توسعه به همان معنایى كه در عرف دنیا مطرح است كه بر اساس آن مصادیق توسعه فرهنگى با آنچه ما در خصوص مصالح معنوى مىگوییم متفاوت است و منظور از آن امورى چون حفظ میراث ملى، توسعه ورزش و موسیقى مىباشد.
بى تردید كسانى كه به اسلام علاقه دارند و طرفدار انقلاب اسلامى هستند، براى مصالح معنوى اهمیّت ویژهاى قائلاند و ما معتقدیم كه انگیزه اصلى تحقق انقلاب حفظ مصالح معنوى بود. البته ما معتقدیم كه در سایه اسلام مصالح مادى، ولو در دراز مدّت، تأمین خواهد شد، ولى در كوتاه مدّت ممكن است برخى مصالح مادى آسیب ببیند. با این وجود، ملّت ما به جهت اعتقاد راسخ به ارزشهاى معنوى و الهى و در جهت حفظ مصالح معنوى، عملاً ثابت كرد كه حاضر است حصر اقتصادى، تورّم و كمبود كالاهاى مصرفى را تحمل كند. حاضر است عزیزانشان در جبههها قربانى شوند، همسران بىشوهر و بچهها بىپدر شوند، تا اسلام زنده بماند و ارزشهاى معنوى برقرار باشد؛ چنانكه وصیّتنامههاى شهیدان نیز حاكى از آن است كه هدف آنها حفظ اسلام و برقرار ماندن ارزشهاى معنوى بوده است. با توجه به آنچه ذكر شد، دست كم براى ما غیر از تأمین مصالح مادى، معیار دیگرى نیز وجود دارد و آن تأمین مصالح معنوى است و اگر تأمین مصالح جامعه را یكى از معیارهاى اعتبار قانون بدانیم، در نظر ما «مصالح» اعم از مصالح مادى و معنوى است.
البته بررسى مصالح جامعه و تعیین مصادیق آن، بحثى است عمیق و ریشهدار و فراتر و ریشهدارتر از آن چیزى است كه در فلسفه سیاست و حقوق مطرح مىشود. آن بحث بر سر این است كه آیا واقعا انسان بجز امور مادى مصالح واقعى دیگرى نیز دارد یا این كه مصالح انسان همان مصالح مادى است و غیر از آنها انسان داراى یك سرى آداب و رسومى است كه
( صفحه 154 )
گاهى تغییر مىیابند و مصالح دیگرى در قالب نیازهاى معنوى و ارزشى وجود ندارد؟ آیا مصالح و نیازهاى واقعى همان امور مادى است كه در قالب تجربههاى علمى مىگنجند و با كمیّتهاى مادى قابل تشخیصاند؛ مثل بهداشت، پیشرفتهاى اقتصادى، صنعتى و تكنولوژیكى یا فراتر از آنها مصالح روحى و معنوى دیگرى هم وجود دارد كه قابل تجربه حسّى نیست؟
البته ما معتقدیم كه مصالح واقعى همان مصالح معنوى و روحى است كه مربوط به متافیزیك است و به اصطلاح جزء مسائل علمى نیست و با شیوههاى علمى ـ كه همان شیوه تجربى است ـ قابل اثبات نیست. پس قبل از این كه ما بگوییم باید مصالح معنوى، در جامعه، تأمین شود و دولت موظّف است كه آنها را تأمین كند، اگر بخواهیم یك بحث برهانى ارائه دهیم، باید به این مسأله بپردازیم كه آیا واقعا ما مصالحى غیر از مصالح مادى داریم یا نداریم؟
( صفحه 155 )