در اینجا یك مسأله اساسى دیگرى وجود دارد كه البته مىتواند موضوع مستقلى براى بحث و تحقیق قرار بگیرید، اما در این جا ما تنها به اشاره بدان موضوع بسنده مىكنیم:
بحث در این است كه اساسا قلمرو دین تا كجاست؟ ما وقتى درصددیم كه دریابیم حكومت با دین ارتباط دارد یا ندارد و آیاتفكیك دین از سیاست صحیح است و یا صحیح نیست، در ابتدا باید خود دین را بشناسیم. باید تعریف صحیحى از دین داشته باشیم تا بتوانیم
( صفحه 40 )
بر اساس آن قلمروش را تعیین كنیم. در این راستا، كسانى در صدد برآمدند كه ابتدا از طریق متد بحث بیرونى اصل حاجت به دین را بررسى كنند و به شناخت قلمرو دین در زندگى انسانى دست یابند، پس از این مرحله مىپردازند به این كه آیا در اسلام سیاست جزو دین هست یا نیست. در این زمینه، بحثهاى فراوانى را مطرح كردهاند و حتماً شما كم و بیش با بحثهایى از قبیل انتظار از دین، این كه انتظار ما از دین حداقلى است و یا حداكثرى است یعنى قلمرو دین همه عرصههاى زندگى انسانى را در بر مىگیرید، یا این كه تنها بخشى از عرصههاى زندگى انسانى را در برمىگیرد و بیشتر عرصههاى زندگى انسانى را باید به عقل، علم و خواستههاى مردم واگذارد ـ آشنایى دارید.
كسانى كه گرایش به عدم دخالت دین در حكومت دارند، وقتى درصدد تعریف دین برآمدند، تعریفى از دین به دست دادند كه با گرایش و عقیده سكولاریسم همسو باشد. مثلاً گفتند دین براى تنظیم رابطه معنوى انسان با خداست؛ یا اندكى وسیعتر و گستردهتر، دین چیزى است كه در زندگى آخرت ـ به فرض كه آخرتى باشد ـ مىتواند مؤثر باشد و براى تنظیم زندگى انسان با آخرت است. طبیعى است كه اگر دین چنین تعریف بشود، خیلى راحت مىشود گفت كه سیاست چه ربطى به دین دارد؟ سیاست ربطى به رابطه انسان با خدا ندارد و تنها رابطه انسانها با یكدیگر را روشن مىسازد و از قلمرو دین خارج است. سیاست مربوط به زندگى دنیاست و ربطى به عالم آخرت ندارد. بعلاوه، اگر قلمرو دین تنها چیزهایى است كه بشر از فهم آن ناتوان است، پس هر جا عقل قضاوتى داشته باشد دیگر جاى دین نیست؛ قلمرو دین جایى است كه عقل راهى ندارد!
اگر ما در ارائه تعریف دین قلمرو آن را محدود ساختیم و عرصه و قلمرو دین را به عقل و فهم بشرى محدود كردیم و گفتیم در آن عرصههایى كه عقل ما توان حل مسائل را دارد نیازى به دین نداریم و احتیاج ما به دین تنها در مسائلى است كه عقل توان فهم و حلّ آنها را نداشته باشد، بىتردید با گذشت زمان و تطوّر و توسعه زندگى بشرى از حاجت به دین كاسته مىشود؛ چون بر این اساس، دین براى حلّ نیازهایى است كه عقل از حلّ آنها عاجز باشد. در ابتدا كه بشر بهره چندانى از علوم و تمدّن نداشت، احتیاجش به دین گسترده بود و چون با عقل خود نمىتوانست مسائل را بفهمد، نیازمند دین بود. رفته رفته از احتیاج بیشتر به دین كاسته شد و در سالهاى اخیر بشر تقریبا احتیاجى به دین ندارد. بله در ارتباط با مسائل جزیى كه هنوز عقل او از حلّ آنها قاصر است و امید ندارد به این زودىها آنها را حلّ كند به سراغ دین مىرود.
( صفحه 41 )
(سوگمندانه باید گفت كسانى كه داعیه مسلمانى دارند، در شمار شبهات خود این شبهه را مطرح كردهاند كه در این زمان كه عقل بشر كامل شده، دیگر نیازى به دین، وحى و دستورات تعبّدى نداریم.) بر این نگرش و تعریف، این نتیجه مبتنى مىشود كه سیاست ربطى به دین ندارد و وقتى ما همه مسائل سیاسى را مىتوانیم با تكیه بر عقل و استدلالها و كاوشهاى عقلانى حل و فصل كنیم، دیگر چه نیازى به دین داریم!
آنچه ذكر شد از جمله شبهاتى است كه در این زمینه مطرح شده است و ما به اجمال بدان پاسخ مىدهیم . ابتدا باید گفت تعریفى كه از دین ارائه دادهاند و بر اساس آن، دین را تنها مربوط به زندگى آخرت و تنظیم رابطه انسان با خدا دانستهاند، باطل و مردود است و این سخن كه مسائل سیاسى انسان ربطى به خدا ندارد و از قلمرو رابطه انسان با خدا خارج است، با واقعیّت دین بیگانه است. دین یعنى شیوه رفتار صحیح انسانى، آنگونه كه خدا مىخواهد . اگر انسان در اعتقاد، در پذیرفتن ارزشها و در عمل فردى و عمل اجتماعىاش آنگونه كه خدا خواسته است باشد دیندار است و در مقابل، اگر اعتقاداتش بر خلاف آنچه باشد كه خدا خواسته، ارزشهاى پذیرفته شدهاش بر خلاف آن ارزشهایى باشد كه مورد قبول خداست، رفتار فردى یا اجتماعىاش بر خلاف آن روشى باشد كه خداپسند است و در هر كدام از اینها نقص داشته باشد؛ دینش نقص خواهد داشت. پس دین همه عرصههاى فوق را در بر مىگیرد.