مترجم این کتاب گوید: مختار بن ابی عبیده ثقفی از دهات و شجاعان عرب است. پدرش سردار لشکر اسلام بود در قادسیه با سپاه یزدگرد جنگ کرد و کشته شد و علمای رجال در ذم و مدح مختار مختلفند و گویند احادیث متناقض درباره وی رسیده است اما این بنده مترجم آن چه حدیث درباره او دیدم متناقض ندیدم و حساب بندگان در قیامت با خداست هر کس را به مقتضای عمل و نیت جزا دهد و مختار هم مانند اغلب مردم کار نیک و زشت به هم آمیخته داشت مردم را به محمد بن حنفیه میخواند و دعوی مهدویت برای او میکرد و طایفه کیسانیه شیعه بدو منسوبند.
و گویند: پس از امام حسین علیهالسلام برادرش محمد امام است و او زنده است و مهدی موعود او است و آخر الزمان ظاهر شود و زمین را پر از عدل و داد کند.
و سید اسماعیل حمیری ابتدا از این طایفه بود و گروهی گفتند: به همین مذهب از دنیا رفت و بعضی گویند به مذهب امامیه برگشت و الله العالم.
و پیروان مختار در زمان خود او همه مذهب کیسانیه نداشتند بلکه چون دیدند مختار جانبداری اهل بیت میکند و به طلب خون حسین علیهالسلام برخاسته است در مذهب به آنها نزدیکتر است از بنی امیه و ابن زبیر متابعت او کردند و نیز محمد بن حنفیه او را به حال خود گذاشت و محمد بن حنفیه رأس دعوت کیسانیه نبود به دلیل آن که ابن زبیر و عبدالملک مروان پس از کشته شدن مختار و شکست اصحاب وی متعرض ابن حنفیه نشدند و اگر او رأس آن دعوت بود البته او را مانند زید و دیگران از بنی هاشم میکشتند و آزار میکردند.
و طبری از هشام از ابی مخنف روایت کرده است که محمد بن حنفیه سوی شیعیان کوفه نوشت:
از محمد بن علی (بی دعوت خلافت و مهدویت) سوی شیعیان کوفه اما بعد، به مجالس و مساجد روید و یاد خدا کنید آشکار و پنهان و از غیر مسلمانان صاحب سر مگیرید و آنان را به راز خویش آگاه مسازید همچنان که از گروهی ستمکار میترسید بر جان خود از گروه دیگر دروغگوی بترسید بر دین خو دو بسیار نماز گذارید و روزه بگیرید و دعا کنید که هیچ یک از بندگان خدا برای دیگری سود و زیان ندارد مگر خدا خواهد و هر کس در گرو کار و کوشش خویش است هیچ کس بار از دوش دیگری بر ندارد و الله قائم علی کل نفس بما کسبت فاعملوا صالحا و قدموا لانفسکم حسنا و لا تکونوا من الغافلین و السلام علیکم.
و از این نامه به صراحت واضح میشود که ابن الحنفیه طریقت ائمه ما داشت سلام الله علیهم که مردم را امر میکردند به متابعت سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و معاشرت با مسلمانان و تقیه در دین و رفتن در مساجد و جماعت آنان و متابعت احکام خلفاء و لو به تقیه تا فساد و فتنه در کشور اسلام پیدا نشود.
و میگفتند منتظر فرج باشید و تا قائم آل محمد ظهور نکند طمع در امارت نبندند و ائمه علیهم السلام طالب دنیا نبودند و رواج دین میخواستند اما روسای طوایف دیگر برای ریاست عجله داشتند و طالب چیزی که آنان را به دولت نرساند نبودند و اتباع خویش را به مخالفت خلفا و سایر مسلمانان ترغیب میکردند.
و اگر گویی از اجماع اهل هر ملت و طریقی علم به مذهب رئیس آنان حاصل میشود چنان که میبینیم مالکیان دست باز نماز میگذارند یقین میکنیم که مذهب مالک این است و چون بینیم شیعیان در وضو مسح بر پای میکنند دانیم مذهب ائمه علیهم السلام مسح بود و اگر اجماع صحیح نباشد فقه و احکام باطل شود.
همچنین از اتفاق کیسانیه بر این که محمد حنفیه مهدی موعود بود معلوم میشود او هم خود را مهدی میدانست که اتباع وی قائل به آن شدند؟
در جواب گوییم معلوم نیست کیسانیه اتباع محمد حنفیه بودند و اجماع وقتی حجت است که متابعت پیروان از کسی معلوم باشد و به هر حال ساحت محمد بن حنفیه از این دعاوی باطله منزه است.
و امامیه را به تواتر دانیم متابعت ائمه علیهم السلام میکردند و همچنین اهل لغت و عربیت متابعت فصحاء میکردند در علوم خویش و بسیاری از اصحاب علوم نقلیه چنین بودند و اجماع آنها حجت است و مرد باریک بین باید از تدبر در این وقایع حقیقت مذهب شیعه امامیه را آشکار ببیند که گویند در هر زمان امام معصوم باید و چون غیر معصوم خلیفه شود اگر مردم فرمان او را اطاعت کنند و گردن نهند ظلم شایع شود و اگر بشورند و نافرمانی کنند فتنه برخیزد و آسایش نماند و راهها خطرناک گردد و زراعت و تجارت تباه شود و چون پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم این دین حنیف را بیاورد و مسلمانان متحد گشتند و آفاق را بگرفتند و مال و غنائم بسیار شد و امرا خواستند مانند پادشاهان و حکام دیگر امم مطلق العنان هر چه خواهند کنند و در پی لذات و تجمل روند و مردم تعرض نکنند و این روش با حکومت دینی سازگار نبود و مردم خویش را مکلف به حفظ قواعد دین و نهی از منکر میدانستند و تحل فسق و فجور امرا را نمیکردند تا در زمان عثمان بر عمال وی بشوریدند و عثمان نتوانست مردم را راضی کند او را بکشتند و چون خردمندان این جهان بر آن متفقند و تجربه شاهد که امر هیچ قوم و ملت بی سلطان و رئیسی نافذ الکلمه استقامت نپذیرد و اگر حکومت نباشد و مردم از آن فرمان نبرند کار جهان راست نگردد.
و مخالف در این باب در صدر اسلام خوارج بودند میگفتند امیر و خلیفه نخواهیم و بی سلطان و والی کارها مستقر باشد و نظائر این مردم خودشان بر خویش امیر بر میگزینند و گاه باشد امیر ایشان جبارتر از سایر امرا باشد.
پس از این گوییم شیعه امامیه از فرق دیگر که وجود سلطان را لازم شمردند از دو جهت ممتازند.
اول آن که گویند: همین که عقل حکم میکند حکم خدا نیز همین است و مخالفین ما گویند خداوند تعالی را به امثال این امور عنایت نیست و تدبیر حکومت وظیفه خود مردم است.
ما گوییم چ خداوند تعالی در بیقدرترین مسائل حکم و عنایت دارد مانند مضمضه و استنشاق و مسواک چگونه به امری که محتاج الیه امم عظیم است عنایت نکند و ما لطف را بر او واجب دانیم و عنایت وی را بر بندگان لازم شمریم.
و دیگر گوییم چون خداوند به اطاعت سلطانی فرماید و بر مردم پذیرفتم اوامر وی را واجب کند باید آن سلطان به ظلم و گناه و آزار و اسراف و مانند آن امر نکند و تا خدا نداند کسی معصوم است مردم را به اطاعت او نفرماید.
و به عبارت اخری بهترین طرز حکومت آن است که قوه مقننه خدا باشد و قوه مجریه نیز مردی که خدا معین فرماید معصوم از همه گناهان و خطاها و مخال ما یا باید بگوید این بهترین طرز حکومت نیست یا این بهتر هست اما خدا این طرز بهتر را برای مردم نخواسته است و هیچ یک از این دو را مرد موحد نگوید مگر لطف خدا و نسبت به بندگان انکار کند و العیاذ بالله.
و اگر با مردم این زمان از این مقوله سخن گویی جواب دهند اینها مسائل سیاست است نه دیانت اما دین اسلام به همه چیز ربط دارد و در همه باب حکم کرده است.
و گروهی گویند: چون خدا میدانست مردم فرمان امام نمیبرند حکومت معصوم را نمیپذیرند چرا آنان را به این امر تکلیف کرد؟
در جواب گوییم در امور تشریعی خداوند حکم میکند به چیزی که میداند مردم نمیکنند تا حجت تمام شود چنان که ابوجهل و کفار دیگر را به ایمان آورد فرمود و نیز از همه کس تقوی خواست از همه گناهان با این که میدانست هیچ کس بیگانه نخواهد ماند لیکن باید عصمت را غایت و مطلوب خویش ساخت و به جهد بدان نزدیک شد.
در حکومت هم بهترین طرز آن است که حاکم امام معصوم باشد وباید مردم به این غایت خو درا نزدیک کنند هر چه ممکن شود و اگر مردم فرمان امام معصوم نبرند نقص او نیست چنان که تو اجیری در خانه آوری اگر وسائل کار او را آماده سازی و او کار نکند حجت تو تمام برود هر چند آن وسائل به کار نرود امام، امام است خواه مردم فرمان او برند یا نبرند.
بزرگترین حکمای اسلام ابونصر فارابی در کتاب تحصیل السعاده گوید:
الملک و الامام هو بما هیته و صناعته ملک و امام سواء وجد من یقبل منه ام لم یوجد اطبع ام لم یطع وجد قوما یعاونونه علی غرضهام لم یجد کما أن الطبیب طبیب بما هیته و بقدرته علی علاج المرضی وجد مرضی ام لم یجد الی آخره.