تربیت
Tarbiat.Org

حماسه کربلا (دمع السجوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

مقتل عمرو بن قرظه(106) انصاری‏

عمرو بن قرظه انصاری بیرون آمد و پیش روی امام حسین علیه‏السلام نبرد کرد و می‏گفت:
قد علمت کتیبة الانصار - انی ساحمی حوزه الذمار ‏
ضرب غلام غیر نکس شاری - دون حسین مهجتی و داری ‏
یعنی: سپاه انصار دانسته‏اند که من نگاهبانی می‏کنم آن را که حفظ آن بر من است زدن من زدن جوانی است که نمی‏گریزد و خود را پیشتر از هم در جنگ می‏افکند. جان من و سرای من فدای حسین علیه‏السلام.
مؤلف گوید: یابن کلام تعریض بر ابن سعد کند که چون حسین علیه‏السلام با او سخن گفت درباره صلح عمر گفت خانه‏ام را ویران می‏کند.
سیده (ره) پس از ذکر قتل مسلم بن عوسجه گوید: عمرو بن قرضه بیرون آمد و اذن خواست حسین علیه‏السلام او را اذن داد و او کارزار کرد، کارزار مشتاقان و در خدمت پادشاه آسمان سخت بکوشید تا گروهی بسیار از سپاه ابن زیاد بکشت و جلوی دشمن را گرفته بود و جهاد می‏کرد، هیچ تیر به جانب حسین علیه‏السلام نمی‏آمد مگر دست را سپر آن می‏کرد و هیچ شمشیر نمی‏آمد مگر جان خود را در پیش می‏داشت پس حسین علیه‏السلام را آسیبی نسید تا آن مرد را زخم‏های سنگین رسید پس روی به امام علیه‏السلام کرد و گفت: آیا وفا کردم، گفت: آری، تو زودتر از من به بهشت می‏روی سلام مرا به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برسان و با او بگوی من هم در دنبالم، پس کارزار کرد تا کشته شد.
(طبری، کامل) و روایت شده است که برادرش علی بن قرضه در سپاه عمر سعد بود فریاد زد یا حسین علیه‏السلام یا کذاب بن الکذاب برادر مرا بیراه کردی و فریب دادی تا بکشتی فرمود: خدای عز و جل برادر تو را گمراه نکرد او را راه نمود و تو گمراه شدی، گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم یا رد پیش تو کشته نشوم و بتاخت نافع بن هلال مرادی راه بر او بگرفت و نیزه بر او فرود برد و بیفکندش پس یاران او آمدند و او را نجات دادند و پس از آن علاج کردند تا زخمش به شد.
(طبری) ازدی گفت: نظر بن صالح ابوزهیر عیسی برای من حکایت کرد که حر بن یزید چون به حسین علیه‏السلام پیوست مردی از بنی تمیم از بنی شقره که از فرزندان حارث بن تمیم آمد و نام او یزید بن سفیان بود بسیار به خود می‏نازید و بادی در سر داشت می‏گفت: قسم به خدا اگر حر بن یزید را وقتی می‏رفت دیده بودم این نیزه را بر پیکر او فرو می‏بردم.
راوی گفت: در باین این که مردم گرم کارزار بودند و حر بن یزید بر آن قوم می‏تاخت و به این شعر عنتره تمثل می‏جست:
ما زلت ارمیهم بثغرة نحره - و لبانه حتی تسربل بالدم (107)
گوش و ابروی اسب او زخم خورده و خون از آن زخم‏ها روان بود حصین بن تمیم با یزید بن سفیان گفت: اینک حر با آن همه باد و دم آرزوی دیدار او داشتی (و این حصین رئیس شرطه عبیدالله بود، او را با عمر سعد فرستاده بود و عمر محففه(108) را با شرطه بدو سپرده بود).
یزید بن سفیان چون سخن او بشنید، گفت: خوب آمد پس روی به حر آورد و گفت: ای حر می‏خواهی با من مبارزت کنی؟ گفت: آری.
راوی گفت: حصین بن تمیم را شنیدم می‏گفت: قسم به خدا گویا جانش در کف حر بود و پیمانه عمرش به دست وی پر شده حر مهلتش نداد حمله آوردن همان بود و کشتن همان، هشام بن محمد از ابی مخنف روایت کرده است، گفت: یحیی بن هانی بن عروه برای من حکایت کرد که نافع بن هلال در آن روز نبرد می‏کرد و می‏گفت:
انا ابن هلال الجملی - انا علی دین علی ‏
پس مردی که مزاحم بن حریث می‏گفتندش بیرون آمد و گفت: انا علی دین عثمان، نافع گفت: انت علی دین شیطان و بر او تاخت و بکشتش.
پس عمرو بن حجاج بانگ بر آورد که ای بی‏خردان می‏دانید با که قتال می‏کنید، با پهلوانان این شهر گروهی تن به مرگ داده، آستین بر جهان افشانده دست از جان شسته، هرگز به جنگ تن به تن راضی نشوید که گروهی اندکند آفتاب عمرشان به دیوار آمده کار، پس گوش می‏فکنید و اگر به سنگ انداختن هم باشد آن‏ها را توانید کشت.
عمر سعد گفت: راست گفتی رای، رای تو است و سوی مردم پیغام فرستاد که هیچکس به جنگ تن به تن حاضر نشود.
و روایت شده است که چون عمرو بن حجاج نزدیک اصحاب حسین علیه‏السلام رسید می‏گفت: ای اهل کوفه از فرمان امیر بیرون نروید و از جماعت جدا نگردید و در کشتن آن که از دین بیرون رفت و به خلاف سلطان برخاست شک به خود راه مدهید.
حسین علیه‏السلام گفت: ای عمرو بن حجاج مردم را به قتال من تحریص می‏کنی، آیا از دین بیرون رفته‏ایم و شما ثابت مانده‏اید به خدا قسم وقتی که جان شما را گرفته شد و با این اعمال در گذشتید، خواهید دانست کدام یک از ما از دین بیرون رفته و به سوختن در آتش سزاوارتر است.