مؤلف گوید: در اینجا اکتفا میکنیم به آن چه ابن اثیر در کتاب کامل آورده است. و مترجم گوید: کتاب کامل اقتباسی از تاریخ طبری است و عبارت طبری فصیحتر و معانی آن کاملتر است و نسخه قدم کتاب نفس المهموم در این قسمت تصحیح کامل نشدهای است بر خلاف فصول و ابواب سابقه و اغلاط مطبعه زیاد دارد لذا در ترجمه خاتمه مجبور شدیم از تاریخ طبری آن را تکمیل کنیم و این ترجمه بر اصل کتاب فزونی دارد.
چون حسین علیهالسلام به شهادت رسید و ابن زیاد از لشگرگاه نخیله بازگشت و به کوفه آمد شیعیان یکدیگر را سرزنش کردند و پشیمان شدند و دانستند خطای بزرگی از ایشان صادر شده است که حسین علیهالسلام را خواندند و یاری او نکردند تا نزدیک آنها به شهادت رسید و دیدند این ننگ شسته نشود و گناه ایشان مگر کشندگان او را بکشند پس در کوفه نزد پنج تن از رؤسای شیعه اجتماع کردند سلیمان بن صرد خزاعی که از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و مسیب بن نجبه فزاری از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و عبدالله بن سعد بن نفیل ازدی و عبدالله بن وال تیمی، تیم بکر بن وائل و رفاعة بن شداد بجلی که از برگزیدگان اصحاب علی علیهالسلام بودند.
پس در سرای سلیمان بن صرد خزاعی فراهم آمدند و نخست مسیب بن نجبه آغاز سخن کرد و گفت: بعد حمد الله اما بعد، خدای تعالی ما را به ذراری عمر بیازمود تا فتنهها دیدیم و از خدای تعالی خواهانیم ما را از آن کسان قرار ندهد که فردا با آنها گویند: اولم نعمرکم ما یتذکر فیه من تذکر(253) آیا به شما عمر دادیم به آن اندازهای که بر کس پندپذیر است پند پذیرند.
و امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: عمری که خداوند بهانه فرزند آدم را پس از آن نمیپذیرد شصت سال است و هر یک از ما به این سن رسیده است و ما گروه شیعه همیشه خودستایی میکردیم و به نکوکاری میبالیدیم و اما خدا ما را به دو جای دروغگوی دید درباره پسر دختر پیغمبرش صلی الله علیه و آله و سلم و او رسولان و نامهها فرستاد و راهی برای بهانه ما نگذاشت و ما را پی در پی پنهان و آشکارا به یاری خود خواند اما ما از بذل جان دریغ کردیم تا نزدیک ما به شهادت رسید نه به دست یاری او کردیم و نه به زبان جانبداری و نه به مال و عشیرت خود مددکاری او نمودیم پس نزد خدای تعالی عذر ما چه باشد و هنگام دیدار رسول خدا چه گوییم که فرزندان حبیب او و عترت و دودمان وی و در نزد او کشته شدند به خدا سوگند که عذری ندارید مگر کشندگان او و یاوران آنها را بکشید یا خود کشته شوید شاید خداوند از ما خشنود گردد.
با این حال من از عقوبت او در روز قیامت ایمن نیستم ای مردم مردی را بر خویشتن امارت دهید که ناچار شما را امیری باید و علمی که بر گرد آن فراهم شوید.
و رفاعة بن شداد برخاست و گفت: اما بعد، خدای عز و جل تو را بهترین گفتار راه نمود و ما را به راه صواب خواندی و به حمد و صلوات رسول آغاز کردی و به جهاد فاسقین و توبه کردن از این گناه بزرگ دعوت کردی و ما از تو میشنویم و میپذیریم و گفتی امیری برگزینید که پشت شما بدو گرم باشد، و بر گرد علم او فراهم شوید ما نیز همین رأی داریم اگر آن امیر تو باشی تو را بپسندیم و به نیکخواهی تو دل بندیم و میان ما محبوب باشی اگر برای تو و دیگر یاران باشد این کار به پیرمرد بزرگ شیعه گذاریم که صاحب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و صاحب سابقه و به دلاوری و دیانت و عقل و تدبیر او اطمینان داریم و عبدالله بن سعد نظیر همین سخن بگفت و بسیار مسیب و سلیمان را ستایش کردند و مسیب گفت: راه صواب همین است کار خود را به سلیمان بن صرد گذارید.
پس سلیمان به سخن گفتن پرداخت و پس از ستایش باری تعالی گفت: که خداوند ما را به روزگاری انداخت که زندگانی در آن ناخوش و مصیبت بزرگی است و جور و ستم برگزیدگان شیعه را فرو گرفته است به خدا قسم که میترسم پس از این بهتر از این نباشد و ما گردن کشیدیم و منتظر بودیم خاندان پیغمبر ما محمد صلی الله علیه و آله و سلم بیایند و آنها را نوید یاری دادیم و به آمدن تحریص کردیم چون آمدند سستی کردیم و فرو ماندیم وناتونی نمودیم و کار را پشت گوش افکندیم و نشستیم تا فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و دودمان و خلاصه پاره گوشت تن او کشته شد.
فریاد میزد و داد میخواست کسی داد او نداد. بدکاران او را آماج تیر و نیزه کردند و ستم نمودند بر وی و داد ندادند اینک برخیزید که خدا بر شما خشم گرفته است و نزد زن و فرزند نروید تا خدای از شما خشنود گردد و به خود او سوگند که نپندارم خوشنود گردد از شما مگر با کشندگان او نبرد کنید و از مرگ نهراسید که هیچکس از مرگ نترسد مگر خوار شد و مانند بنی اسرائیل باشید که پیغمبرشان گفت: شما بر خویش ستم کردید که گوساله را به خدایی گرفتید پس سوی پروردگارتان باز آیید و یکدیگر را بکشید چنان کردند بر سر زانو نشستند و گردنها را کشیدند چون دانستند چیزی آنها را از آن گناه بزرگ نرهاند مگر یکدیگر را بکشند اگر شما را به مانند آن خوانند چه خواهید کرد شمشیر در دست آماده باشید و نیزهها را برفراشته دارید و تا توانید ساخته شوید و نیرو بگیرید و اسب سواران فراهم کنید تا شما را بخوانند و به جهاد بیرون روید.
خالد بن سعد بن نفیل گفت: اما من به خدا سوگند اگر دانستمی که چون خود را بکشم از گناه بیرون روم و خدای عز و جل از من خشنود گردد خویش را بکشم و من همه حاضران را گواه گیرم که هر چه دارم بر مسلمان صدقه است و به آن مسلمانان را تقویت کنم تا با بدکاران جهاد کنند و از مال خود برای خود نگاه ندارم مگر سلاحی که با دشمنان بدان رزم دهم.
و ابوالمعتمر حنش بن ربیعه کلابی مانند این سخن گفت سلیمان گفت: هر کس از این گونه خدمت خواهد کرد، و او را با شیعیان مدائن به یاری خود خواند و سعد آن نامه را برای شیعیان بخواند همه پذیرفتند و سوی سلیمان نامه نوشتند و او را آگاه ساختند که ما نیز بیاییم و یاری کنیم.
و سلیمان به مثنی بن مخربه عبدی هم نامه فرستاد به بصره در همان معنی که به سعد فرستاده بود مثنی جواب فرستاد که ما گروه شیعه خدای را سپاسگذاریم بر آن چه شما قصد آن کردید و ما نیز به تو پیوندیم در هر زمان که معین کنی و در زیر نامه نوشت:
تبصر کانی قد اتیتک معلما الی آخر الابیات.(254)
و آغاز کار آنها در سال 61 بود پس از قتل آن حضرت و پیوسته ساز جنگ میدیدند و مردم را به پنهانی به خونخواهی حسین علیهالسلام میخواندند و دسته دسته مردم بدانها میپیوستند تا یزید بمرد در سال 64 پس یاران سلیمان نزد او آمدند و گفتند: امیر گمراه در گذشت و کار حکومت سست گردید اگر خواهی بر جهیم و عمرو بن حریث جانشین ابن زیاد را بگیریم. و بند کنیم و به خونخواهی حسین علیهالسلام دعوت آشکارا نماییم و در جستجوی کشندگان حسین علیهالسلام بر آییم و مردم را سوی خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خوانیم که حق آنها را به ستم بگرفتند.
سلیمان بن صرد گفت: شتاب منمایید که من در این کار نگریستم دیدم کشندگان حسین علیهالسلام مهتران کوفه و دلیران عربند و خون حسین علیهالسلام را باید از آنها خواست و چون از قصه شما آگاه گردند سخت گیرند و چنان بینم که پیروان من اگر اکنون بیرون آیند موفق نشوند و دلشان شفا نیابد و در دست دشمن چون گوسفندان کشته شوند و لکن دعات پراکنده سازید و به این کار دعوت کنید.
چنان کردند و پس از مرگ یزید مردم بسیار بدانها پیوستند و اهل کوفه (یعنی اشراف آنها غیر پیروان سلیمان بن صرد) عمرو بن حریث را براندند و با عبدالله بن زبیر بیعت کردند و سلیمان و یاران او مردم را به خود دعوت میکردند.
و چون شش ماه از هلاک یزید بگذشت مختار بن ابی عبیده به کوفه آمد روز نیمه رمضان و عبدالله بن یزید انصاری از جانب ابن زبیر هم به امارت کوفه آمد هشت روز مانده از رمضان و ابراهیم بن محمد بن طلحه را هم به عاملی خراج(255) با او فرستاده بود.
مختار مردم را به کشتن کشندگان حسین علیهالسلام میخواند و میگفت: من از جانب مهدی محمد بن حنفیه آمدم و نماینده و وزیر اویم پس گروهی از شیعه به وی پیوستند و مختار میگفت سلیمان بن صرد جنگ آزموده نیست و بصیرت در حرب ندارد بیرون خواهد آمد و خویشتن را با همه همراهان به کشتن خواهد داد و خبر به عبدالله بن یزید والی ابن زبیر رسید که در این روزها کوفه بر وی بشورد و با او گفتند مختار را زندان کن و او را از عاقبت کار بترسانیدند.
عبدالله گفت: اگر با ما حرب آغازند و دست یازند ما نیز بر ایشان تازیم اما اگر ما را رها کنند در طلب آنها نرویم اینها خون حسین علیهالسلام را خواهند خدا آنها را رحمت کند ایمناند بیرون آیند و آشکار شوند و سوی قاتل حسین روند ما هم پشیتبان آنها هستیم اینک ابن زیاد کشنده حسین علیهالسلام و کشنده نیکان و برگزیدگان شما روی به ایشان دارد او را در یک منزلی جسر منبج دیدند رزم با وی و آماده شدن برای جنگ با او اولی است از آن که درهم افتید و یکدیگر را بکشید و چون دشمن بیامد ناتوان شده باشید و آرزوی او همین ناتوانی شما است و اکنون کسی که شما را دشمنترین خلق خدا است آمده است کسی که او و پدرش هفت سال بر شما حکومت کردند پارسایان و دینداران شما را کشتند و اوست که حسین علیهالسلام را کشت و شما خون او را میخواهید پس نوک سر نیزههای خود را رو به ایشان فرا دارید و روی خویش را بدان مخراشید و بدانید من نیکخواه شمایم.
و مروان ابن زیاد را به جزیره فرستاده بود که چون از آن جا فارغ شود و کار آن جا را راست گرداند به عراق رود (جزیره نواحی شمال عراق است اطراف موصل) چون عبدالله بن یزید سخن بپرداخت ابراهیم بن محمد بن طلحه گفت: ای مردم گفتار این منافق شما را فریب ندهد به خدا قسم که اگر کسی بر ما بیرون آید او را بکشیم و اگر یقین دانیم کسی خواهد بر ما خروج کند پدر را به جرم پسر و پسر را به جرم پدر و خویش را به جرم خویش و کدخدایان را به جرم زیردستان مواخذت کنیم تا همه تسلیم حق شوند و فرمان برند.
مسیب بن نجبه از جای برجست و سخن او ببرید و گفت: ای زاده دو پیمان شکن(256) آیا ما را از شمشیر و خشم خود میترسانی به خدا قسم تو از این کمتری و تو را سرزنش نمیکنیم اگر با ما کینه ورزی که پدر و جد تو را کشتیم و امید دارم از این شهر بیرون نروی تا سیمی آنان شوی (آنگاه روی به عبدالله بن یزید که از جانب عبدالله زبیر حاکم بود کرد) و گفت: اما تو ای امیر سخنی گفتی درست و استوار و من میدانم آن که در طلب خون حسین علیهالسلام است نیکخواه تو باشد و گفتار تو را بپذیرد ابراهیم بن محمد بن طلحه گفت: به خدا قسم که عبدالله بن یزید نفاق کرد و باطن خود آشکار نمود البته کشته میشود.
عبدالله بن وال برخاست و گفت: ای مردک تیمی چرا خود را میان ما و امیر ما داخل میکنی به خدا قسم تو که بر ما امارت نداری فقط مامور گرفتن خراجی به کار خود پرداز، به خدا قسم تو هم مانند جد و پدر پیمان شکنت میخواهی کار مردم را تباه سازی آنها کاری کردند زشت و زشتی آن به خودشان بازگشت.
پس گروهی از آنها با ابراهیم و بر رأی او بودند خشمگین شدند و دشنام از دو سور روان شد و عبدالله از منبر به زیر آمد و ابراهیم او را بترسانید که نامه به ابن زبیر نویسد و از او شکایت کند و عبدالله این بشنید و نزد ابراهیم رفت و عذر خواست که من از این کلام خواستم میان اهل کوفه خلاف نیفتد ابراهیم از او پذیرفت(257) و عذر خواست پس از آن یاران سلیمان آشکارا سلاح جنگ پخش میکردند و خود را آماده میساختند.