تربیت
Tarbiat.Org

حماسه کربلا (دمع السجوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل چهاردهم‏

آن گاه آن حضرت رفت تا قصر بنی مقاتل و بدانجا فرود آمد خیمه را برافراشته دید، فرمود: این خیمه از آن کیست؟ گفتند: از عبیدالله بن حر جعفی است فرمود: او را نزد من بخوانید.
چون فرستاده امام حجاج بن مسروق جعفی نزد او آمد گفت: اینک حسین بن علی علیه‏السلام تو را می‏خواند گفت: انا لله و انا الیه راجعون من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس این که حسین علیه‏السلام به کوفه آید و من آن جا باشم سوگند به خدا که نمی‏خواهم او را ببینم یا او مرا ببیند پس فرستاده نزد حسین علیه‏السلام بازگشت و سخن او بگفت امام خود برخاست و نزد او رفت و سلام کرد و بنشست و او را به یاری خود خواند عبیدالله همان گفتار نخستین را تکرار کرد و از آن دعوت عذر خواست حسین علیه‏السلام فرمود: اکنون که یاری ما نمی‏کنی از خدای بترس و با ما مقاتله مکن که هر کس بانگ و فریاد ما را بشنود و یاری نکند البته هلاک شود.
عبیدالله گفت: هرگز چنین امری نخواهد بود انشاء الله. آن گاه حسین علیه‏السلام از نزد او برخاست و به خرگاه خویش آمد.
و در کتاب مخزون فی تسلیه المحزون است که حسین علیه‏السلام رفت تا در قصر ابن مقاتل فرود آمد خیمه بر سر پا و نیزه‏ای برافراشته و اسبی ایستاده دید پرسید: این خیمه از آن کیست؟ گفتند: از عبیدالله بن حر جعفی آن حضرت مردی از یاران خود که حجاج بن مسروق جعفی نام داشت سوی او بفرستاد او رفت و سلام کرد عبیدالله جواب بداد و پرسید چه خبر؟ گفت: خداوند تو را کرامتی روزی کرده است. اگر قابل باشی. گفت: چه کرامت؟ گفت: اینک حسین بن علی علیه‏السلام تو را به یاری خود می‏خواند اگر پیش او کارزار کنی ماجور گردی و اگر کشته شوی شهید باشی عبیدالله گفت: ای حجاج و الله من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس این که حسین علیه‏السلام بدان جا آید و من آن جا باشم و یاری او نکنم برای این که در کوفه شیعه و یاوری نیست مگر همه به دنیا رغبت کردند اندکی از آنان را خدای نگاه داشت باز گرد و این سخن با او بگوی.
او بیامد و بگفت پس حسین علیه‏السلام برخاست و نعلین بپوشید و بیامد با گروهی از اصحاب و برادران و اهل بیت خود چون در خیمه در آمد سلام کرد عبیدالله از صدر مجلس برجست و خدمت کرد و قبل بین یدیه و رجلیه و حسین علیه‏السلام بنشست و خدای را سپاس گفت و ستایش کرد و آن گاه گفت: ای پسر حر اهل شهر شما سوی من نامه نوشتند که بر نصرت من همراهی و متفقند و مرا خواستند بدان جا روم اکنون آمدم و می‏بینم که حقیقت کار چنان نیست و من تو را به نصرت خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می‏خوانم اگر حق خویش باز یافتم خدای را سپاسگذاریم و اگر حق ما را ندادند و ستم کردند بر ما تو از یاران ما باشی در طلب حق.
عبیدالله گفت: یابن رسول الله اگر تو را در کوفه یاران و شیعیان بود و به یاری آن‏ها امیدی بود من از همه آنها مجاهدت بیشتر می‏کردم و لکن شیعه تو در کوفه نماندند از ترس شمشیر بنی امیه از منازل خود بیرون رفتند.
و ابوحنیفه دینوری گوید: عبیدالله گفت: والله من از کوفه بیرون نیامدم مگر برای این که دیدم بسیار مردم برای محاربه او بیرون رفتند و شیعیان وی را بی یار و تنها گذاشتند و دانستم البته کشته می‏شود و من قادر بر یاری نیستم پس دوست ندارم او را ببینم و او مرا ببیند.
مؤلف گوید: مناسب است در این مقام اشارت به شرح حال عبیدالله بن حر جعفی و گوییم: میرزا محمد استر آبادی در رجال کبیر خود از نجاشی روایت کرده است که عبیدالله بن حر جعفی سوار دلیر و شاعر نسختی دارد که از امیرالمؤمنین علیه‏السلام روایت میکند آن گاه مسندا از او روایت کرده است که از حسین علیه‏السلام پرسید از خضاب وی فرمود آن نیست که شما می‏پندارید حناء است و وسمه انتهی کلام میرزا (یعنی: این سیاهی در محاسن من چنان که می‏پندارید رنگ طبیعی نیست بلکه به حنا و رنگ سیاه شده است.)
(قمقام) و حکایت شده است که عبیدالله مذکور از دوستان عثمان بود و از دلاوران و سواران عرب در واقعه صفیه در لشگر معاویه بود برای محبتی که با عثمان داشت وقتی امیرالمؤمنین علیه‏السلام کشته شد به کوفه آمد و بدان جا بود تا مقامات کشته شدن حسین علیه‏السلام فراهم شد پس تعمدا از کوفه بیرون آمد تا مقتل حسین علیه‏السلام را نبیند.
طبری از ابی مخنف از عبدالرحمن بن جندب ازدی روایت کرده است که عبیدالله بن زیاد پس از کشته شدن حسین بن علی علیه‏السلام در جستجوی اشراف کوفه بود، عبیدالله حر جعفی را ندید پس از چند روز بیامد و نزد عبیدالله زیاد رفت از او پرسید: ای پسر حر کجا بودی گفت: بیمار بودم گفت: دلت بیمار بود یا تنت گفت: اما دلم هرگز بیمار نبوده است و اما تنم خداوند بر من منت نهاد و عافیت داد ابن زیاد گفت: دروغ می‏گویی با دشمن ما بودی گفت: اگر با دشمن تو بودم بودن من مشهود بود و مکان چون منی پوشیده می‏نماید.
راوی گوید: ابن زیاد از او غافل گشت ناگهان این حر از نزد او بیرون شد و بر اسب خویش بنشست باری ابن زیاد متوجه شد گفت: پسر حر کجا است گفتند: همین ساعت بیرون شد گفت: او را بیاورید شرطی‏ها نزد او حاضر گشتند و گفتند: امیر را اجابت کن اسب خویش را برانگیخت و گفت: با او بگویید و الله به اختیار خود هرگز پیش او نیایم و خارج شد تا در خانه احمر بن زیاد طایی فرود آمد و اصحاب وی در آن جا گرد آمدند و رفتند تا به کربلا رسیدند و مصارع قوم را نگریستند و او و اصحابش برایشان رحمت فرستادند و بخشایش از خدای خواستند و باز برفت تا در مدائن فرود آمد و در این باره گفت:
یقول امیر غادر حق غادر - لا کنت قاتلت الشهید ابن فاطمة‏
فیا ندمی أن لا اکون نصرته - الا کل نفس لا تسدد نادمة ‏
تمام ابیات را مؤلف در اشعار مراثی آورده است.
معنی ابیات این است: امیر بی وفا راستی بی وفا می‏گوید، چرا با حسین پسر فاطمه جنگ نکردی، و من پشیمانم از این که یاری او نکردم هر کس درستکار نباشد پشیمان شود.
و هم حکایت شده است که از اسف دست‏ها را به یکدیگر می‏زد و می‏گفت: با خود چه کردم و این شعرها بگفت:
فیالک حسرة مادمت حیا - تردد بین صدری و التراقی ‏
حسین حین یطلب نصر مثلی - علی اهل الضلالة و النفاق ‏
غداه یقول لی بالقصر قولا - اتترکنا و تزمع بالفراق ‏
و لو انی اواسیه بنفسی - لنلت کرامة یوم التلاق ‏
مع ابن المصطفی نفسی فداه - تولی ثم ودع بالطلاق ‏
فلو فلق التلهف قلب حی - لهم الیوم قلبی بالنفلاق ‏
فقد فاز الاولی نصروا حسینا - و خاب الاخرون ذوو النفاق ‏
یعنی؛ ای دریغ و افسوس و تا زنده‏ام دریغ میان سینه و چنبر گردن من در گردش است هنگامی که حسین علیه‏السلام از چون منی یاری طلبید بر گمراهان و منافقان، آن روز که در قصر ابن مقاتل با من می‏گفت. آیا ما را رها می‏کنی و می‏خواهی جدا شوی از ما و اگر من به جان با او مساوات کردمی روز لقای پروردگار به کرامت نائل گردیدمی، با پسر مصطفی جانم به فدای تو، پشت کرد و وداع گفت و برفت، اگر دریغ و افسوس دل زنده را شکافتی، دل من می‏خواست بشکافد، به حقیقت رستگار شدند آن‏ها که حسین علیه‏السلام را یاری کردند. نومید گشتند آن دیگران صاحبان نفاق.
سید اجل بحر العلوم عطر الله مرقده در رجال خود گوید: شیخ نجاشی در کتاب خویش گروهی را نام برده است که از سلف صالح یعنی نیکمردان گذشته ما بودن از جمله آن‏ها عبیدالله حر جعفی را شمرده است و این مرد همان است که حسین علیه‏السلام پس از دیدار حر بن یزید بر وی بگذشت و طلب یاری کرد از او و او اجابت نکرد.
صدوق در امالی از حضرت امام صادق علیه‏السلام روایت کرده است که حسین علیه‏السلام چون در قطقطانیه فرود آمد خیمه برافراشته دید. پرسید این خیمه از آن کیست؟ گفتند: از آن عبدالله بن حر جعفی و صحیح عبیدالله به تصغیر است، پس حسین علیه‏السلام سوی او فرستاد و گفت: ای مرد تو خطا بسیار کردی و خدای عز و جل تو را مواخذه کند به آن چه کرده‏ای اگر در این ساعت سوی او باز نگردی و مرا یاری نکنی تا جد من روز قیامت پیش خدا شفیع تو باشد.
گفت: یابن رسول الله اگر به یاری تو آیم همان اول پیش روی تو کشته شوم و لکن این اسب من برگیر به خدا قسم که هرگز سوار آن در طلب چیزی نرفتم مگر به آن رسیدم و هیچکس در طلب من نیامد مگر نجات یافتم این احب من آن را برگیر.
پس حسین علیه‏السلام روی از او بگردانید و گفت: نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو و گمراهان را به یاری خوش نطلبم و لکن از این جا بگریز. نه با ما باش و نه بر ما چون اگر کسی بانگ ما را بشنود و اجابت نکند خدا او را به روی در آتش افکند.
و مفید در ارشاد گفت:... و سید بحرالعلوم کلام مفید را موافق آن چه ما اول ذکر کردیم نقل فرمود پس از آن گوید: شیخ جعفر بن محمد بن نما در رساله شرح الثار در احوال مختار گوید: عبیدالله حر بن مجمع بن خزیم جعفی از اشراف کوفه بود و حسین علیه‏السلام نزد او آمده به خروج با خود دعوت فرمود او اجابت نکرد و پشیمان شد چنان که نزدیک بود از غایت اندوه جانش از تن به در رود و این اشعار گفت: فیالک حسره الی آخر الابیات آورده است:
یبیت النشاوی من امیة نوما - و بالطف قتلی ما ینام حمیمها
و ما ضیع الاسلام الا قبیلة - بامر نوکاها و دام نعیمها ‏
و اضحت قناة الدین فی کف ظالم - اذا اعوج منها جانب لا یقیمها ‏
فاقسمت لا تنکف نفسی خزینة - و عینی تبکی لا تجف جومها ‏
حیوتی او تلقی امیة خزیة - یذل لها حتی الممات قرومها ‏
پس از آن گوید: عبیدالله بن حر از یاران مختار شد و با ابراهیم اشتر به حرب عبیدالله زیاد رفت و ابن اشتر خروج او را با خود ناخوش داشت و با مختار می‏گفت: می‏ترسم وقت حاجت با من غدر کند مختار گفت: با او نیکی نمای و چشم او را پر کن به مال و ابراهیم با عبیدالله بن حر بیرون رفت تا در تکریت فرود آمد و بفرمود خراج آن ناحیت بگرفتند و میان همراهان قسمت کرد و برای عبیدالله بن حر پنج هزار درم فرستاد او بر آشفت و گفت: ابراهیم اشتر خود ده هزار درم گرفته است و حر پدرم کمتر نبود از مالک اشتر پدر او پس ابراهیم سوگند یاد کرد که بیش از او برنداشته‏ام همان مال را که برای خود برداشته بود برای او فرستاد باز راضی نشد و بر مختار خروج کرد و عهد او بشکست و قرای اطراف کوفه را غارت کرد و عمال مختار را بکشت و اموال آن جا را برگرفت و به بصره نزد مصعب بن زبیر رفت و مختار فرستاد خانه او را ویران ساختند.
پس از آن عبیدالله همچنان دریغ می‏خورد که چرا از اصحاب حسین علیه‏السلام نشد و او را یاری نکرد و بعد از آن چرا از پیروی مختار سر باز زده و در این باره گوید:(73)
و لما دعی المختار للثار اقبلت - کتائب من اشیاع آل محمد ‏
و قد لبسوا فوق الدروع قلوبهم - و خاضوا بحار الموت فی کل مشهد ‏
هم نصروا سبط النبی و رهطه - و دانوا باخذ الثار من کل ملحد ‏
ففازوا بجنات النعیم و طیبها - و ذلک خیر من لجین و عسجد ‏
و لو اننی یوم الهیاج لدی الوغی - لاعملت حد المشرفی المهند ‏
فلو اسفا أن لم اکن من حماته - فاقتل فیهم کل باغ و معتد (74)
و بعد از نقل این‏ها سید بحرالعلوم رحمه الله می‏فرماید: که این مرد صحیح العقیده و بعد عمل بود چون حسین علیه‏السلام را یاری نکرد چنان که شنیدی و گفت آن چه گفت و با مختار آن کرد که کرد پس از آن دریغ و افسوس می‏خرود و نعوذ بالله من الخذلان و عجب از نجاشی است که وی را از سلف صالح شمرده است و به او اعتناء کرده است و نام او را در صدر کتاب خود آورده و من امیدوارم از مهربانی حسین علیه‏السلام و عاطفه او که فرمود به او فرار کن تا فریاد ما را نشنوی و خدا تو را در آتش نیندازد و این که روز قیامت شفیع او باشد با آن همه دریغ و افسوس که می‏خورد و پشیمانی از گذشته داشت و آن کرامت که از دست او به در رفت والله اعلم بحقیقة الحال کلام علامه بحر العلوم به انجام رسید.
مترجم این کتاب گوید: بر شیخ نجاشی که بزرگترین و موثق‏ترین علمای رجال است اعراض نتوان کرد که چرا نام او را در کتاب خود آورده چون علمای رجال را با باطل مردم کاری نیست و از این که کسی در آخرت بهشتی است یا دوزخی و خداوند او را ببخشد و یا عذاب کند بحث نمی‏کند بلکه مقصود آن‏ها تحقیق روایت است و بسا نیکمردان درست اعتقاد که در آخرت بهشتی باشند روایتشان مردود باشد برای کثرت سهو و تخلیط(75) و لین(76) بودن در قبول هر حدیثی یا غلوی که به حدث کفر نرسد مانند معلی و مفضل و محمد بن سنان و گفته‏اند نرجوا شفاعة من لا تقبل شهادته و شاید کسی همه عمر به سلامت و ضبط گذراند و در آخرت منحرف شود حدیث او را قبول کنند هر چند او را ملعون و دوزخی دانند مانند علی بن ابی حمزه بطائنی که حضرت رضا او را لعنت کرد با این حال غالبا او را موثق شمرند که از او دروغ نشنیدند.
و گاه باشد که مردی همه عمر به فساد بگذارند و دروغ بسیار گوید و آخر توبه کند و بهشتی شود احادیث او را نپذیرند.
اما عبیدالله بن حر جعفی چنان که نجاشی گویند: نسختی داشت از امیر علیه‏السلام روایت می‏کرد و روات شیعه هم آن را روایت کردند. البته نجاشی که فهرست کتب شیعه را نوشته است باید کتاب او را هم در ضمن کتب ذکر کند و نباید گفت چون عبیدالله، حسین علیه‏السلام را یاری نکرد آن کتاب را ننوشته روایت نکرده است و سلف صالح محمول بر غالب است.
مؤلف گوید: خاندان بنی الحر جعفی از خانواده‏های شیعه‏اند و از آن‏ها ادیم و ایوب و زکریا از اصحاب امام جعفر صادق علیه‏السلام نجاشی نام آن‏ها را ذکر کرده است و گوید: ادیم و ایوب موثق بودند و اصلی داشتند و زکریا کتابی داشت (و اصل در اصطلاح رجال آن کتاب معتبر است که بدان اعتماد بیشتر باشد.)