تربیت
Tarbiat.Org

حماسه کربلا (دمع السجوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

گفتگوی عالم یهودی در مجلس یزید

مجلسی (ره) پس از نقل خطبه علی بن الحسین علیهماالسلام گوید: در روایتی آمده است که یکی از دانشمندان یهود در مجلس یزید بود این جوان کیست؟ گفت: علی بن الحسین علیه‏السلام گفت: حسین پسر که بود؟ گفت: علی بن ابی‏طالب. گفت: مادرش. گفت: فاطمه بنت الحسین علیه‏السلام، عالم یهودی گفت: سبحان الله پسر دختر پیغمبر خود را به این زودی کشتید. پاس حرمت خاندان او را پس از وی نداشتید به خدا قسم که اگر موسی بن عمران نبیره‏ای از خود گذاشته بود معتقدم که او را می‏پرستیدیم شما دیروز پیغمبرتان از جهان رفت بر سر فرزند او ریختید و او را کشتید چه بد امتی هستید.
یزید بفرمود: تا سه بار مشت بر گلوی او زدند و دانشمند برخاست و می‏گفت خواه مرا بزنید و خواه مرا بکشید یا رها کنید من در تورات خوانده‏ام که هر کس فرزند پیغمبری را بکشد پیوسته ملعون باشد و اگر مرد در آتش دوزخ بسوزد.
سید (ره) گفت: این لهیعه (بر وزن سفینه نامش عبدالله قاضی مصر بود و از معتبرین اهل سنت است) از ابی الاسود محمد بن عبدالرحمن روایت کرده است، گفت: رأس الجالوت مرا دید و گفت: میان من داود هفتاد پشت فاصله است و هرگاه یهود مرا ببیند تعظیم میکنند اما شما فرزند پیغمبرتان و خود آن بزرگوار یک پدر فاصله است او را کشتید.
و از زین العابدین علیه‏السلام روایت است که چون سر مبارک حسین علیه‏السلام را نزد یزید بردند مجلس شراب آماده می‏ساخت و آن سر را پیش روی خود می‏گذاشت و در حضور او شراب می‏خورد، روزی سفیر پادشاه روم در مجلس آمد و او از اشراف و بزرگان روم بود گفت: ای پادشاه عرب این سر کیست؟ یزید گفت: تو را با این سر چه کار، گفت: چون به کشور خود باز گردم شاه مرا از هر چیز که دیده باشم بپرسد خواستم خبر این سر را نیز بدانم و بگویم تا در شادی و سرور با تو شریک شود.
یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابی طالب است. رومی گفت: مادرش کیست؟ گفت: فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ترسا گفت: بیزارم از تو و دین تو، دین من بهتر از دین شما است پدرم از نبیرگان داود است و میان من و او پدران بسیار است ترسایان مرا بزرگ دارند و خاک پای مرا به تبرک برند و شما فرزند دختر پیغمبرتان را می‏کشید با این که یک مادر در میان است پس این چه دین است که شما دارید.
انگاه گفت: آیا داستان کلیسای حافر را شنیدی؟ یزید گفت: بگوی تا بشنوم. گفت: میان عمان و چین دریایی پهن یک سال راه است و در آن دریا زمین معمور نیست مگر جزیره آباد در میان آب است هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ که هر شهری در زمین بدان بزرگی نیست و از آن جا یاقوت و کافور آرند و درختان آن عود و عنبر است و ساکنان این دین عیسی علیه‏السلام دارند و جز پادشاه نصاری را در آن جا تصرف نیست و کلیسا بسیار بدانجا است بزرگتر از همه کلیسای حافر(223) است و در محراب آن حقه آویخته زرین و سمی در آن است گویند: این سم آن خر است که عیسی علیه‏السلام وقتی بر آن سوار شد و گرد آن حقه را به دیبا آراسته‏اند و هر سال گروهی ترسا به زیارت آن روند و بر گرد آن طواف می‏کنند و می‏بوسند و در آن جا حاجت‏ها از خدای خواهند.
با سم خری که آن را سم خر عیسی علیه‏السلام پندارند چنین کنند شما دختر زاده پیغمبرتان را می‏کشید چه شوم مردمید شما و چه نامبارک دینی است دین شما.
یزید گفت: این نصرانی را بکشید که مرا در کشور خود رسوا نکند چون ترسا دریافت گفت: کشتن من میخواهی، یزید گفت: آری، گفت: بدان که دوش پیغمبر شما را در خواب دیدم می‏گفت: ای نصرانی تو اهل بهشتی و از سخن او را شگفت آمد. اشهد انْ لا اله الا الله و اشهد انّ محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و بر حسب آن سر مطهر را به سینه چسبانید و می‏بوسید و می‏گریست تا کشته شد رضوان الله علیه.
در تذکره سبط است که زهری گفت: چون زنان و دختران حسین علیه‏السلام بر زنان یزید در آمدند زنان یزید برخاستند و شیون نمودند و ماتم به پا کردند آن گاه یزید با علی اصغر گفت: اگر خواهی نزد ما باش و با تو نیکی نماییم و اگر خواهی تو را به مدینه باز گردانم فرمود: می‏خواهم به مدینه روم. او را با خاندانش به مدینه باز گردانید.
و شعبی گفت: چون زنان حسین بر زنان یزید در آمد ند بانگ واحسیناه بر آوردند یزید بشنید و گفت:
یا صیحة تحمد من صوائح - ما اهون الموت علی النوائح ‏
رباب، دختر امروالقیس زوجه آن حضرت در میان اسیران بود و او مادر سکینه است و حسین علیه‏السلام او را دوست داشت. اشعاری درباره او گفت از جمله آن‏ها این ابیات است:
لعمرک اننی لاحب دارا - تحل بها سکینة و الرباب ‏
احبهما و ابذل فوق جهدی - و لیس لعادل عندی عتاب ‏
و لیس (و لستط) لهم و انْ عتبوا مطیعا - حیاتی او یغیبنی التراب ‏
و رباب را یزید و مهتران قریش خواستگاری کردند نپذیرفت و گفت: پدر شوهری پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زیبنده نیست و یک سال پس از حسین علیه‏السلام بزیست و از اندوه در گذشت و پس از آن حضرت زیر سایه نرفت.
سیده (ره) گفت: روزی زین‏العابدین برون آمد در بازار می‏گشت منهال بن عمره کوفی با او باز خورد و گفت: شب بر تو چون گذشت یابن رسول الله فرمود: مانند بنی اسرائیل در آل فرعون یذبحون ابنائهم و یستحیون نسائهم(224) ای منهال، عرب می‏بالد بر قبایل دیگر که محمد صلی الله علیه و آله و سلم عربی بود و قریش بر عرب فخر می‏کند که پیغمبر از ایشان است و ما که خاندان اوییم گرفتار و کشته و آواره‏ایم فانا لله و انا الیه راجعون از این مصیبت که بر ما گذشت مهیار چه نیکو گفته است:
یعظمون له اعواد منبره - و تحت ارجلهم اولاده و ضعوا ‏
بای حکم بنوه یتبعونکم - و فخرکم انکم صحب له تبع ‏
یعنی: چوب منبر او را به خاطر او احترام می‏کنند و فرزندان او را زیر پای نهادند.
به چه موجب فرزندان او پیرو شما شوند با این که ناز شما به این است که یار او و پیرو اویید.
و حکایت شده است که یزید لعنة الله گفت: سر حسین علیه‏السلام را بر در سرایش بیاویختند و اهل بیت را به درون سرای در آوردند چون زنان در آن سرای رفتند همه آل معاویه و آل سفیان به گریه و فریاد و شیون افتادند و جامه و زیور از تن بر کندند و ماتم گرفتند سه روز و گویند حجره‏ها و خانه‏ها در دمشق خالی کرد و هیچ زن هاشمیه و قرشیه در دمشق نماند مگر سیاه پوشید و هفت روز ماتم گرفتند علی ما نقل.
(ارشاد) آن گاه امر کرد زنان را با علی بن الحسین علیهماالسلام در سرایی جداگانه فرود آوردند و آن سرای یزید بود چند روز در آن جا بماندند.