تربیت
Tarbiat.Org

حماسه کربلا (دمع السجوم)
حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه)

فصل سیزدهم : در ذکر دیدار حر بن یزید ریاحی حضرت سید الشهداء علیه‏السلام را و بازداشتن آن حضرت از رفتن به کوفه‏

(ارشاد) آن گاه امام علیه‏السلام تا نیمه روز راه رفتند در آن هنگام یک تن از یاران تکبیر گفت. حسین علیه‏السلام فرمود: الله اکبر، برای چه تکبیر گفتی؟ گفت: درخت‏های خرما بینم.
گروهی از اصحاب عرضه داشتند به خدا سوگند که در این جا ما هرگز نخل ندیده‏ایم. حسین علیه‏السلام فرمود: چه می‏پندارید و آن چیست؟ گفتند: گمان داریم گوش اسبان است. حسین علیه‏السلام فرمود: من هم چنین بینم آن گاه پرسید در این زمین پناهگاهی هست که آن را در پس پشت قرار دهیم و با این مردم از یک جانب روبرو شویم. گفتند: آری در این جانب ذوحسم است.(69) و (آن کوهی است حسم به ضم حاء مهمله و فتح سین یا ضم هر دو و در بعضی نسخ حسمی بر وزن ذکری) از سوی چپ سیر فرمای که اگر زودتر بدان رسیدی مراد حاصل است.
پس امام علیه‏السلام به جانب چپ گرایید و ما هم به سوی چپ روانه شدیم به اندک مدتی گردن اسبان نمایان گشت و ما تشخیص دادیم و چون دیدند ما راه بگردانیده‏ایم آن‏ها هم سوی ما بگردیدند نوک نیزه آن‏ها مثل مگس عسل و پرچم‏ها مانند بال مرغان بود و به جانب ذوحسم شتافتیم و ما پیشتر رسیدیم از ایشان و امام فرمود: خیمه و خرگاه برافراشتند و آن مردم که نزدیک هزار سوار بودند با حر بن یزید تمیمی می‏آمدند تا در مقابل ما بایستادند در گرمای نیم روز حسین علیه‏السلام و اصحاب او عمامه بر سر بسته و شمشیر حمایل کرده بودند امام به یاران فرمود: این جماعت را آب دهید مردان را سیراب کنید و اسبان را اندکی تشنگی بنشانید چنین کردند کاسه و طشت می‏آوردند و از آب پر می‏کردند و نزدیک اسبان می‏بردند چون اسبی سه و چهار یا پنج جرعه می‏نوشید از آن اسب دور کرده نزدیک اسب دیگر می‏بردند تا همه اسبان را آب دادند.
علی بن طعان محرابی گفت: آن روز با حر بودم و آخر همه آمدم چون حسین علیه‏السلام تشنگی من و اسب مرا دید فرمود: راویه را بخوابان من مراد آن حضرت را ندانستم چون راویه به زبان ما مشک را گویند و به زبان مردم حجاز آن شتر که مشک آب را بر او بار کنند و مشک خواباندنی نیست. چون امام توجه کرد که من نفهمیدم فرمود: برادرزاده شتر را بخوابان من شتر را خوابانیدم و فرمود: بنوش و من هر چه می‏خواستم بنوشم آب بیرون می‏ریخت حسین علیه‏السلام فرمود: اخنث السقاء یعنین مشک را بگردان من ندانستم چه کنم خود برخاست و مشک را بگردانید و من آب نوشیدم و اسب را سیراب کردم.
حر بن یزید ازقادسیه آمده بود و عبیدالله بن زیاد حصین بن تمیم (70) را فرستاده بود و رد قادسیه نشانید و حر بن یزید را گفته بود هزار سوار در مقدمه به استقبال امام علیه‏السلام فرستند. و حر همچنان در پیش آن حضرت ایستاده بود تا هنگام نماز ظهر شد امام علیه‏السلام حجاج بن مسروق را فرمود اذان بگوید اذان بگفت و هنگام اقامه حسین علیه‏السلام بیرون آمد با ازار و ردا و نعلین خدای را ستایش کرد. آن گاه فرمود: ای مردم من نزد شما نیامدم تا وقتی که نامه‏های شما به من رسید و فرستادگان شما بیامدند که نزد ما آی که امامی نداریم شاید به سبب تو خداوند ما را بر صواب و حق جمع کند اگر بر همان عهد و پیمان استوار هستید باز نمایید که مایه اطمینان من باشد و اگر نه بر آن عهدید که بودید و آمدن مرا ناخوش دارید از همین جای باز می‏گردم و بدان جای که بودم می‏روم و هیچ یک کلمه‏ای در جواب نگفت.
پس موذن را فرمود: اقامه گوی او اقامه نماز گفت؛ پس با حر گفت: می‏خواهی با اصحاب خود نماز گذاری؟ گفت: نه بلکه تو نماز گذار و ما همه با تو نماز گذاریم پس حسین علیه‏السلام نماز گذارد و آنان اقتدا کردند.
آنگاه به خیمه در آمد و اصحاب گرد او بگرفتند و حر به جای خود بازگشت و داخل خیمه شد که برای او برافراشته بودند و گروهی از یاران گرد وی فراهم شدند و باقی به صفهای خود بازگشتند و هر یک لگام اسب خود بگرفت و در سایه‏اش بنشست باز موذن برای نماز عصر اذان گفت و اقامه و حسین علیه‏السلام را پیش دانستند و با همه نماز بگذارد آن گاه روی بدان‏ها نمود و خدای را سپاس گفت و ستایش کرد پس از آن فرمود: اما بعد، ای مردم اگر از خدای بترسید و حق را برای آلش بشناسید خدای تعالی بیشتر از شما راضی گردد و ما اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اولی‏ترین به تصدی امر خلافت، از این مدعیان مقامی که از آن آن‏ها نیست و میان شما به ستم و زور رفتار می‏کنند و اگر از حق آباء دارید و ما را نمی‏پسندید و حق ما را نمی‏شناسید و رأی شما اکنون غیر آن است که در نامه‏ها فرستادگان شما گفتند از نزد شما بر می‏گردم.
حر گفت: سوگند به خدا که من از این نامه‏ها و فرستادگان که می‏گویی چیزی نمی‏دانم حسین علیه‏السلام به یک نفر از همراهان گفت: ای عقبه بن سمعان آن خرجین را که نامه‏های ایشان در آن است حاضر کن او خرجین را انباشته از نامه‏ها بیاورد و نزد او ریخت. حر گفت: ما از این‏ها که نامه نوشته‏اند نیستیم ما را فرموده‏اند چون تو را دیدیم از تو جدا نشویم تا تو را نزد عبیدالله زیاد به کوفه بریم.
حسین علیه‏السلام فرمود: مرگ به تو نزدیکتر از این آن گاه اصحاب خود را فرمود سوار شوید. سوار شدند و بایستاد تا زنان هم سوار گشتند و اصحاب را گفت: چون خواستند باز گردند آن مردم بر او راه بگرفتند حسین علیه‏السلام فرمود: ای حر مادرت به عزای تو نشیند چه می‏خواهی؟ حر گفت: اگر دیگری از عرب این کلمه را با من گفته بود در مثل این حالت نام مادر او را میبردم هر که باشد و لکن نام مادر تو نتوان برد مگر به بهترین وجه.
حسین علیه‏السلام فرمود: چه می‏خواهی؟
گفت: می‏خواهم تو را نزد عبیدالله برم.
امام فرمود: به خدا قسم با تو نیایم.
حر گفت: به خدا قسم تو را رها نکنم سه بار سخن تکرار کردند چون گفتگو دراز شد، حر گفت: مرا به قاتل امر نکردند همین اندازه مامورم از تو جدا نشوم تا به کوفه‏ات برم اکنون که از کوفه آمدن ابا داری راهی برگزین که نه به کوفه روی و نه به مدینه باز گردی و این راه طریق عدالت است میان من و تو تا من به امیر نامه نویسم و تو نیز نامه به یزید یا عبیدالله فرستی شاید خداوند امری پیش آورد که من بی گزند به رهم و مبتلا به کار تو نشوم پس از این راه سیر کن آن حضرت از راه عذیب وقادسیه به جانب چپ عنان تاخت و حر با همراهان با وی می‏رفتند.
طبری گوید: ابومخنف از ابی العیزار نقل کرد که حسین علیه‏السلام در بیضه برای اصحاب خود و همراهان حر خطبه خواند، خدای را سپاس گفت و ستایش کرد آن گاه گفت: ای مردم پیغمبر فرمود هر کس ببیند سلطان جایری را که محرمات الهی را حلال شمارد و عهد خدای را بشکند و مخالفت سنت رسول به نهی کردن و باز داشتن آن‏ها، و شما نامه‏ها به من نوشتید و فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند که شما با من بیعت کرده‏اید و مرا تسلیم نمی‏کنید و تنها نمی‏گذارید اکنون اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید راه صواب همین که من حسینیم پسر علی و فاطمه دختر رسول خدا صلوات الله علیهم نفسی مع انفسکم و اهلی مع اهلیکم فلکم فی اسوة.
من خود با شمایم و یکی از شما و خاندان من با خاندان‏های شما است و من سرمشق و پیشوای شما در زندگانی یعنی ما فی‏ء را به خود اختصاص نمی‏دهیم و صرف خاندان خود نمی‏کنیم بلکه مانند یکی از شما به ما تاسی کنید در ترک اسراف و تجمل، و اگر چنین نکنید و بر عهد خود استوار نباشید و آن را بشکنید و بیعت از خود بردارید به جان خودم قسم که از شما عجیب نیست با پدر و برادر و پسر عمم مسلم همین کردید هر کس فریب شما خورد نا آزموده مردی است. شما از بخت خود روی گردان شدید و بهره خود را از دست دادید هر کس پیمان شکند زیان پیمان‏شکنی هم بر خود او است، و خداوند به زودی مرا بی نیاز گرداند از شما و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
(طبری) عقبه بن ابی العیزار گفت: حسین علیه‏السلام در ذی حسم برخاست و سپاس خدای بگفت و او را ستایش کرد آن گاه گفت:
اما بعد انه قد نزل من الامر ما قد ترون و اءنّ الدنیا قد تنکرت و ادبر معروفها و استمرت حذاء فلم یبق منها الا صبابة کصباتة الاناء و خسیس عیش کالمرعی الوبیل الا ترون أن الحق لا یعمل به و انّ الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المومن فی لقاء الله محققا فانی لا اری الموت الا شهادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما.
از غایت فصاحت این کلام دریغ آمدم عین آن را اینجا نیاوردن و به ترجمه قناعت کردن.
یعنی: کاری پیش آمد که می‏بینید و دنیا دیگرگون شد آن چه نیکو بود از آن پشت نمود و شتابان بگذشت نماند از آن مگر ته مانده‏ای مانند آب که در بن ظرفی بماند و دور ریزند و زندگی پست و ناچیزی مانند چراگاه ناگواری نمی‏بینید به حق عمل نمی‏شود و از باطل اجتناب نمی‏گردد مؤمن را یابد حق جوی و راغب لقای پروردگار بود و مرگ را من جز سعادت شهادت نبینم و زندگانی با ستمکاران را غیر ستوه در بخش دل ندانم.
راوی گفت: زهیر بن قین بجلی برخاست و همراهان خود را گفت شما سخن می‏گویید یا من سخن گویم. گفتند: تو سخن گوی. پس خدای را سپاس گفت و ستایش کرد و گفت: یابن رسول الله خدایت راهنما باد به خیر، گفتار تو را شنیدیم به خدا سوگند که اگر دنیا جاویدان بماندی و ما جاویدان در آن بماندیمی و تنها برای یاری و مواسات تو از جهان مفارقت کردیدیمی باز بیرون شدن از دنیا را با تو بر ماندن در دنیا بی تو ترجیح می‏دادیم.
پس حسین علیه‏السلام او را دعا کرد و پاسخی نیکو داد. (ملهوف) و در روایت دیگر است که هلال بن نافع بجلی برجست و گفت: به خدا سوگند که ما لقای پروردگار را ناخوش نداریم و بر نیت و بصیرت خود دوست داریم هر که تو را دوست دارد و دشمنیم با هر که دشمن تو باشد.
و بریر بن خضیر برخاست و گفت: قسم به خدا یابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خداوند منت گذاشت به وجود تو بر ما که پیش تو کارزار کنیم و اعضای ما را پاره پاره کنند آن گاه جد تو شفیع ما باشد در روز قیامت.
(کامل) و حر پیوسته همراه حسین علیه‏السلام می‏رفت و با او می‏گفت از برای خدا جان خویش را پاس دار که من یقین دارم اگر قتال کنی کشته می‏شوی.
حسین علیه‏السلام به او گفت: آیا مرا از مرگ می‏ترسانی و آیا اگر مرا بکشید دیگر مرگ از شما می‏گذرد و من همان را می‏گویم که از آن مردی اوسی با پسر عم خود گفت: وقتی می‏خواست یاری پیغمبر کند و پسر عمش او را می‏ترسانید و می‏گفت: کجا می‏روی که کشته می‏شوی گفت:
سامضی و ما بالموت عار علی الفتی - اذا مانوی حقا و جاهد مسلما ‏
و آسی الرجال الصالحین بنفسه - و فارق مثبورا و خالف مجرما ‏
فان عشت لم اندم و اءنْ مت لم الم - کفی بک ذلا أن تعیش و ترغما ‏
یعنین من می‏روم و جوانمرد را مرگ ننگ نیست اگر نیت او حق باشد و مخلصانه بکوشد و با مردان نیکوکار به جان مواسات نماید چون از جهان بیرون رود مردم بر مرگ او اندوه خورند و با نابکاران مخالفت کند. پس اگر زنده ماندم پشیمان نیستم و اگر بمیرم مرا ملامت نکنند این ذلت تو را بس که زنده باشی و خوار گردی و ناکام.
و چون حر این بشنید از او دورتر شد و با همراهان خود از یک سوی میرفت و حسین علیه‏السلام در ناحیتی دیگر.
(طبری و کامل) تا به عذیب الهجانات رسیدند و آن جایی است که اسبان نعمان بن منذر بدان جا می‏چرید آن را نسبت به هجانات دهند (و هجان اسب بی اصل و شتر اصیل است و گویند آن جا سرحد عراق است و پاسگاه مرزداران فرس بدان جا بودند چهار میل است تا قادسیه).
ناگهان چهار مرد سوار نمودار شدند و آنها نافع بن هلال و مجمع بن عبدالله و عمرو بن خالد و طرماح بودند و اسب هلال بن نافع را یدک کرده بودند و آن اسب کامل نام داشت و راهنمای آنان طرماح بن عدی بود تا به حسین علیه‏السلام رسیدند.
و در بعضی مقاتل است که چون نظر طرماح به حسین علیه‏السلام افتاد این رجز خواندن گرفت:
یا ناقتی لا تدعری من رجزی - و امضی بناقبل طلوع الفجر ‏
بخیر رکبان و خیر سفر - حتی تحلی بالکریم النحر ‏
الماجد الحر رحیب الصدر - اتی به الله لخیر امر ‏
ثمه ابقاه بقاء الدهر - آل رسول الله آل الفخر ‏
السادة البیض الوجوه الزهر - الطاعنین بالرماح السمر ‏
الضاربین بالسیوف البتر - یا مالک النفع معا و الضر ‏
اید حسینا سیدی بالنصر - علی الطغاة من بقایا الکفر ‏
علی اللعینین سلیلی صخر - یزید لا زال حلیف الخمر ‏
و ابن زیاد عهر بن العهر ‏
یعنی: ای شتران من، از رندان مترس و پیش از سپیده دم، ما را برسان همراهان من که بهترین سواران و نیکوترین مسافرانند تا فرود آیی، نزد جوانمردی بصیر بزرگوار، آزاده گشاده سینه که خداوند او را برای بهترین کارها آورده است تا روزگار باقی است خداوند او را نگاه دارد، خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خاندان فخر مهتران سفید و درخشنده روی، نیزه‏گذاران به نیزه‏های گندمی رنگ، تیغ زنان با تیغ‏های برنده. ای خداوند سود و زیان با هم سالار من حسین علیه‏السلام را به فیروزی نیرو ده بر گمراهان بازماندگان کفر. بر دو ملعون فرزند ابی سفیان، یزید که پیوسته حلیف خمر است و ابن زیاد حرام زاده.
و در بحار به وجهی دیگر نقل کرده است که: حسین علیه‏السلام روی به اصحاب کرد و گفت: کسی از شما راه را بر غیر جاده شناسد طرماح گفت: آری یابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من از راه آگاهم حسین علیه‏السلام فرمود: پیش رو پس طرماح پیش افتاد و آن حضرت با اصحاب در پی او رفتند و این رجز بخواند و آن ابیات را آورده است.
و در مناقب ابن شهرآشوب است که امام علیه‏السلام از راه بر غیر جاده برسید و دلیل خواست طرماح بن عدی طایی گفت: من راه دانم و آن رجزها خواندن گرفت.
و از کامل الزیارة است مسندا از ابی الحسن الرضا علیه‏السلام در حالتی که امام علیه‏السلام شبانه سیر می‏فرمود وقتی روی به عراق داشت، مردی رجز می‏خوان و می‏گفت: یا ناقتی آه. و در مقتل ابن نما گوید: آن گاه حر پیش روی حسین علیه‏السلام میرفت و می‏گفت یا ناقتی و ابیات را ذکر کرده است تا قوله اتی به الله لخیر امر.
مترجم گوید: مضامین ابیات با روایت اول که از طبری کامل نقل شده انسب است چون حضرت امام علیه‏السلام سوی بهتر از خود نمی‏رفت اما همراهان طرماح نزد بهتر از خویش می‏آمدند این بیت: حتی تحلی بالکریم النحر دلیل بر آن است که همراهان وی قصد مردی کریم دارند و از کوفه به عزم تشرف خدمت امام آمده‏اند.
(طبری و ابن اثیر) تا وقتی به حسین علیه‏السلام رسیدند حر روی بدان‏ها نمود و گفت: که این چند تن از مردم کوفه‏اند و من آن‏ها را بازداشت می‏کنم یا به کوفه بر می‏گردانم.
حسین علیه‏السلام فرمود: من نمی‏گذارم و از هر گزندی که خویش را حفظ کنم که این‏ها یاران من‏اند و به منزلت آن کسانی که با من از مدینه آمدند پس اگر بر آن عهد که با من بستی ثابتی دست از آن‏ها بدار وگرنه با تو حرب خواهم کرد حر دست باز داشت حسین علیه‏السلام با آن‏ها فرمود: مرا خبر دهید از حال مردم در کوفه (شاید از روی تعجب و تضیف که زود پیمان شکستند) مجمع بن عبدالله عایذی که یک تن از آن جماعت بود گفت: اشراف مردم را رشوت‏های گزاف دادند و چشم آن‏ها را پر کردند به مال تا دل آن‏ها به بنی امیه گرایید و یکسره مایل آنان شدند و یک دل و یک جهت دشمن تو گشتند اما سایر مردم دلشان به سوی تو است و فردا شمشیرشان به روی تو کشیده می‏شود.
آن گاه از رسول خود قیس بن مسهر صیداوی پرسید؟ گفتند: بلی حصین بن تمیم او را بگرفت و نزد ابن زیاد فرستاد ابن زیاد بفرمود تا برود و تو را و پدر تو را لعن کند قیس رفت و بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعن کرد و مردم را به یاری تو بخواند و از آمدن تو خبر داد. پس ابن زیاد بفرمود: او را از طمار قصر به زیر انداختند.
اشک در چشم حسین علیه‏السلام بگردید و آن را نگاه داشتن نتوانست و این آیت قرائت کرد:
فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا(71) و گفت: اللهم اجعل لنا و لهم الجنة نزلا و اجمع بیننا و بینهم فی مستقر رحمتک و غائب مذخور ثوابک.
آنگاه طرماح بن عدی نزدیک آمد و گفت: با تو اندک مردم بینم و همین اصحاب حر در جنگ بر تو غالب آیند و من یک روز پیش از بیرون آمدن از کوفه انبوهی دیدم بیرون شهر پرسیدم گفتند: لشگری است سان می‏بینند که به حرب حسین علیه‏السلام فرستند و تاکنون بدان کثرت ندیده‏ام تو را به خدا سوگند که اگر توانی یک شبر نزدیک آنان مرو و اگر خواهی در مامنی فرود آی که سنگر تو باشد و در پناه آن جا بنشینی تا رای خویش بینی و تو را راه چاره معلوم گردد و بدان کار فرمایی پس بیا تا تو را در کوه اجا فرود آورم به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بود و ما را از پادشاهان غسان و حمیر و نعمان بن منذر و از سرخ و سفید حفظ کرد و به خدا سوگند هیچگاه ذلیل نگشتیم پس با مان بیا تا بدان جا فرود آورمت و سوی مردان قبیله طی در کوه اجا و سلمی بفرست ده روز نگذرد که قبیله طی سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان خواهی نزد ما باش و اگر خدای ناکرده اتفاقی رخ دهد من با تو پیمان کنم که ده هزار مرد طایی پیش روی تو شمشیر زنند و تا زنده‏اند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.
امام علیه‏السلام فرمود: خدا تو را جزای نیکو دهد ما و این گروه یعنی اصحاب حر پیمانی بستمی که نمی‏توانیم باز گردیم و نمی‏دانیم عاقبت کار ما و آن‏ها به کجا می‏انجامد.
ابومخنف گفت: جمیل بن مرثد برای من حکایت کرد از طرماح بن عدی که گفت آن حضرت را وداع کردم و با او گفتم خدای شر جن و انس را از تو دور کند من برای کسان خویش از کوفه آذوقه آورده‏ام و نفقه آن‏ها نزد من است بروم و آذوقه آن‏ها را برسانم آن گاه سوی تو باز آیم انشاء الله و اگر به تو رسم البته تو را یاری کنم.
فرمود: اگر قصد یاری من داری بشتاب خدای بر تو ببخشاید دانستم به مردان محتاج است نزد اهل خویش رفتم و کار آن‏ها راست کردم و وصیت به جای آوردم از عجله من تعجب کردند مقصود خود گفتم و از راه بنی ثعل روانه شدم. تا به عذیب الهجانات رسیدم سماعه بن بدر را دیدم خبر کشته شدن آن حضرت را به من داد بازگشتم.
مؤلف گوید: از این روایت که ابوجعفر طبری از ابی مخنف نقل کرد معلوم گردید که طرماح بن عدی در واقعه طف و در میان شهداء نبود بلکه خبر شهادت امام علیه‏السلام را بشنید به جای خود باز گشت و در این مقتل معروف که به ابی مخنف منسوب است از قول طرماح چنین آورده است که گفت: در میان کشتگان بودم و جراحاتی به من رسیده بود و اگر قسم بخورم راست گفته‏ام که خواب نبودم بیست سوار دیدم آمدند الی آخر(72) چیزی نیست که بدان اعتماد توان کرد.