(کامل) چون حسین علیهالسلام از مدینه آهنگ مکه فرمود، عبدالله بن مطیع وی را ملاقات کرد و گفت: فدای تو شوم خواهان کجایی فرمود: اما اکنون مکه و بعد از آن خیر خود را از خدا خواهم. گفت: خداوند خیر نصیب تو گرداند و ما را فدای تو کند. پس اگر به مکه رفتی زنهار نزدیک کوفه نشوی که آن شهر نامبارک است پدرت بدان جا کشته شد و برادرت بی یاور ماند.
و او را به خنجر زدند که نزدیک بود جان در سر آن نهد. ملازم حرم باش که تو بزرگ عربی و اهل حجاز هیچ کس را بر تو نگزینند و مردم از هر طرف یکدیگر را سوی تو خوانند از حرم جدا مشو، عم و خال من فدای تو به خدا سوگند که اگر هلاک شوی ما را به بندگی گیرند.
و شیخ مفید گفت: حسین علیهالسلام سوی مکه شد و میخواند قوله تعالی: فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین(23) و طریق اعظم را ملازم گشت. اهل بیت او گفتند:
ای کاش از این راه منحرف شوی، چنان که ابن زبیر منحرف شد تا طلب کنندگان تو را در نیابند. گفت: نه قسم به خدا از این راه جدا نشوم تا خدا حکم کند به هر چه خواهد و چون حسین علیهالسلام به مکه آمد دخول وی در مکه شب جمعه سه روز گذشته از شعبان بود و این آیه میخواند: و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی أن یهدینی سواء السبیل.(24)
پس در مکه منزل گزید و مردم مکه و عمرهگذاران و مردم بلاد دیگر که در مکه بودند پیوسته نزد او میآمدند و ابن زبیر هم به مکه بود و ملازم کعبه ایستاده نماز میگذارد و طواف میکرد و در میان سایر مردم او هم نزد حسین علیهالسلام میرفت، گاه دو روز متوالی و گاه دو روز یک بار و بر ابن زبیر وجود آن حضرت سخت گران بود. چون میدانست که تا حسین علیهالسلام در مکه است مردم حجاز با او بیعت نمیکنند و مردم او را مطیعترند و در نظر آنها بزرگتر است.
اما اهل کوفه چون خبر وفات معاویه به آنها رسید سخن بسیار درباره یزید میگفتند و دانستند، که حسین علیهالسلام از بیعت یزید امتناع کرد و خبر ابن زبیر و این که هر دو به مکه رفتهاند، شنیدند. پس شیعه در خانه سلیمان بن صرد خزایی فراهم شدند و هلاک معاویه را یاد کردند و خدای را سپاس گفتند و ستایش کردند و سلیمان گفت: معاویه هلاک شد و حسین علیهالسلام از بیعت سر باز زد و به مکه رفت، شما شیعه پدر او هستید اگر میدانید که او را یاری میکنید و با دشمن او جهاد مینمایید سوی او بنویسید و او را بیاگاهانید و اگر بیم آن هست که سستی بنمایید پس او را فریب ندهید. همه گفتند: ما او را یاری کنیم و نزد او جهاد کنیم و به کشتن تن در دهیم پیش او گفت: پس بنویسید، نوشتند:
بسم الله الرحمن الرحیم
سوی حسین بن علی علیهالسلام از سلیمان بن صرد و مسیب نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب مظاهر و شیعیان وی از مومنین و مسلمین اهل کوفه سلام علیک، ما سپاسگزاریم سوی تو خدایی را که معبودی نیست جز او، اما بعد الحمدلله که دشمن ستمگر و عنید تو را بکشت و نابود ساخت آن که بر گردن این امت جسته و کار را از دست آنها ربود. فیء(25) آنها را غصب کرد و بدون رضای آنها امیرالمؤمنین آنها گشت. آن گاه نیکان آنها را بکشت و اشرار را باقی گذاشت و مال خدا را میان ظالمان و دولتمندان دست به دست گردانید پس دور باد او مانند قوم ثمود و بر ما امامی نیست روی به ما آور شاید خدای ما را بر حق جمع کند و نعمان بن بشیر در قصر امارت است با او در جمعه حاضر نشویم و در عید بیرون نرویم و اگر به ما خبر رسید که تو سوی ما روی آوردهای او را بیرون میکنیم که به شام رود انشاء الله.
آن گاه این نامه را به عبدالله بن مسمع همدانی و عبدالله بن وال تمیمی فرستادند و امر کردند آن دو را به شتاب کردن. پس آنها شتابان رفتند تا در مکه بر حسین علیهالسلام وارد شدند دو روز گذشته از ماه رمضان و دو روز گذشته و قیس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمن بن عبدالله بن شداد ارحبی و عمارة بن عبدالله را فرستادند و نوشتند:
بسم الله الرحمن الرحیم
سوی حسین بن علی علیهالسلام از شیعه او، از مومنین و مسلمین، اما بعد بیا که مردم چشم به راه تو دارند و رای آنها در غیر تو نیست بشتاب بشتاب و السلام علیک.
و شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و یزید بن حارث بن رویم شیبانی و عروه بن قیس احمسی و عمرو بن حجاج زبیدی و محمد بن عمرو تیمی نوشتند: اما بعد اطراف زمین سبز شده است و میوهها رسیده اگر خواهی نزد ما آی که بر سپاهی وارد میشوی آراسته به فرمان تو و السلام.
و رسولان نزد آن حضرت به هم رسیدند پس نامهها را بخواندند و رسولان را از کار مردم بپرسیدند.
سید گوید: در این هنگام حسین علیهالسلام برخاست و دو رکعت نماز بین رکن و مقام بگذاشت و از خدای تعالی خیر خواست آن گاه مسلم بن عقیل (قده) را طلب کرد و او را بر این حال بیاگاهانید و جواب نامههای آنها را نوشت.
شیخ مفید گفته است که آن حضرت با هانی بن عروه و سعد بن عبدالله که آخرین فرستادگان بودند این نامه نوشت و فرستاد:
بسم الله الرحمن الرحیم
از حسین بن علی علیهالسلام به گروه مسلمین و مومنین، اما بعد هانی و سعید نامههای شما را آوردند و آنها آخرین فرستادگان شما بودند و دانستم همه آنچه را که بیان کرده بودید و گفتار همه شما این است که امامی نداریم سوی ما بیا، شاید خدا به سبب تو، ما را بر هدایت و حق جمع کند و من مسلم بن عقیل را که برادر و پسر عم من، که در خاندان من ثقه من است سوی شما فرستادم و او را امر کردم که حال و رای شما را برای من بنویسد پس اگر برای من نوشت که رای خردمندان و اهل فضل و رای و مشورت شما چنان است که که فرستادگان شما گفتند و در نامههای شما خواندم به زودی نزد شما میآییم انشاءالله، سوگند به جان خودم که امام نیست مگر آن که به کتاب خدا حکم کند و عدل و داد بر پای دارد و دین حق را منقاد باشد و خویشتن را حبس بر رضای خدا کند و السلام.
و حسین بن علی علیهالسلام مسلم بن عقیل بن ابی طالب رحمه الله و رضوانه علیه را بخواند و او را با قیس بن مسهر صیداوی و عمارة بن عبدالله ارحبی روانه کرد و او را به ترس از خدای تعالی و پوشیدن کار خود و نرمی و تستر امر فرمود، و این که اگر مردم را یک دل و استوار و محکم دید به زودی او را خبر دهد.