در خاتمه کتاب مناسب آمد مختصر شرح حالی از مؤلف رحمة الله بیاوریم چون در جای دیگر ترجمتی به طریقه اهل رجال از آن مرحوم ندیدم.
معروف رتبه مکتسب و قریحه فطری و آثار او جز این که خود در فوائد الرضویه اسامی مصنفات خویش را ذکر کرده است و آنچه ناشرین کتب او در اول یا آخر کتب مطبوعه آوردهاند و از تتبع کتب آن مرحوم معلوم میگردد وی ادیبی بارع و محدثی خبیر و مطلع و در ظبط مطالب دقیق و در فارسی و عربی فصیح و مردی با ذوق و خالی از تعصب و شجاع بود و مایل نبود از آثار خود مردم را بهرهمند گرداند و از ضبط مطالبی که فایده کمتر داشت احتراز میجست.
و در نقل حدیث در سیر و تواریخ به طریقت قدما میرفت و به مضمون الحکمة ضالة المومن حیثما وجدها اخذها سخن حق را از هر کس میشنید میگرفت و جمود نداشت مانند گروهی که پندارند هر چه در کتب مولفین شیعی است صحیح و آن چه در تواریخ اهل سنت است باطل و همچنان که شیخ مفید (ره) از مدائنی و زبیر بن بکار روایت کرده است. مؤلف نیز از کتاب کامل و طبری روایت آورده و سنی بودن آنان را مانع ندانسته است.
به هر حال از فرزند برومند آن مرحوم حضرت ثقة الاسلام عماد الاعلام آقای حاجی میرزا علی نفع الله المسلمین به وجوده در خواستم به قلم شریف خود مختصر شرح حالی به طریقت اهل رجال از والد خویش مرقوم دارد که اهل البیت ادری بما فیه از غایت لطفی که با حقیر داشتند تنما را پذیرفتند و اینک بیان ایشان به نص لفظه:
و الد حقیر عباس بن محمد رضا بن ابی القاسم بن محمد القمی الشیخ الاعظم و العماد الارفع الاقوم صفوة المتقدمین و المتاخرین خاتم المحدثین مستخرج کنوز الاخبار و محیی ما اندرس من الآثار شیخنا و ملاذنا و مولانا المحدث القمی انار الله برهانه:
ولادتش در سنه 1294 در بلده طیبه قم واقع شد اول طفولیت و جوانی را در قم گذرانیده و فنون ادبیه را مطابق معمول آن زمان تحصیل و تکمیل نموده و به طوری در این فن متبحر گردید که او را فراء میخواندند.
در سال هزار و سیصد و دوازده به نجف مشرف گشتند و چند سال را به تحصیل تلمذ نزد بزرگان اساتید گذرانیدند و مخصوصا خدمت مرحوم سید الفقهاء آیة الله آقای آقا سید محمد کاظم طباطبایی یزید رحمه الله متوفی در سال هزار و سیصد و سی و هفت تحصیل فقه نموده و فنون دیگر را نیز نزد اساتید دیگر استفاده نمودند.
اما از آن جایی که بیشتر به احادیث و رجال و درایة علاقمند بودند مدتی را در خدمت حضرت ثقة المحدثین و حجة الاسلام و المسلمین مرحوم حاج میرزا حسین نوری رحمة الله به کسب علم حدیث پرداخت چنان که خود آن مرحوم درکتاب فوائد الرضویه بدین موضوع اشاره فرموده است.
از جمعی از مشایخ اجازه گرفتهاند یکی شیخ مرحوم محدث نوری است و دیگر از سید حسن صدر موسوی صاحب تکمله امل الامل و دیگر از شیخ عامل فاضل فقیه محدث ادیب اریب مرحوم حاج میرزا محمد قمی صاحب اربعین الحسینیه و جمعی دیگر از علماء و محدثین.
و پس از مدتی اقامت در نجف بر اثر عارضه مزاجی و ضیق النفس که مبتلا شده بود به قم مراجعت فرمود و در مولد و موطن اصلی خود اقامت نمود و در خلال این مدت همی جز جمع آوری احادیث و تألیف نداشتند درست در خاطر دارم در اول کودکی با مرحوم والدم هر وقت از شهر خارج میشدیم ایشان از اول صبح تا به شام مرتبا به نوشتن و مطالعه مشغول بودند: و اول تصنیف ایشان فوائد الرضویه است که به خط خودشان نوشته شده و به چاپ رسیده و چنان چه خود ایشان میفرمودند قبل از بیست سالگی آن را تألیف نمودم.
در سال 1337 به مشهد مقدس رضوی علیهالسلام، عزیمت فرمود و در آن جا مجاور گردید و چند بار به زیارت خانه خدا مشرف گردیدند.
و ضمنا سفری به هندوستان فرمود و گاهی هم در ایام فراغت به خصوص ایام اقامه عزا مردم را به مواعظ و سخنان سودمند موعظه میفرمودند.
و در سال 1341 به تقاضای جمعی از آقایان طلاب و محصلین مشهد شبهای پنجشنبه و جمعه درس اخلاق شروع فرمودند و قریب هزار تن از طلاب و علمای شهر در مدرسه میرزا جعفر برای استماع درس ایشان حاضر میشدند و هر درس قریب سه ساعت طول میکشید.
در سال 1352 از مشهد به نجف مشرف گردیدند به عزم توطن و ضمنا چهار مرتبه به سوی شام و بیروت سفر نمودند.
و به سن 65 سالگی شب سه شنبه 23 ذی الحجه الحرام سال 1359 در نجف به رحمت ایزدی واصل و در صحن مطهر حضرت امیر علیهالسلام در ایوان سوم از ایوانهای شرقی باب القبله جنب استادش مرحوم محدث نوری مدفون گردید رحمة الله و رضوانه علیه.
مولفات مرحوم محدث قمی متجاوز از 60 مجلدات که اکثر به چاپ رسیده و نزد خواص و عوام مطبوع و مشهور است چنان که بعضی از آنها هم مکرر طبع شده و چنان که خود میفرمودند بهترین مصنفات ایشان سفینة البحار است و چون اسامی آن کتب در فوائدالرضویه(281) مذکور است از تفصیل آن در این جا خودداری شد.
9 رجب 1369 علی محدث زاده
...................) Anotates (.................
1) کاری یا چیزی که از آن سود و بهره ببرند جمع مرفق (م)
2) کاغذ و صحیفهای که بر آن نویسند. (م)
3) یعنی؛ مشکل و دشوار (م)
4) یعنی؛ فصیح و محکم (م)
5) سوره احقاف / آیه 15 مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنیا آورد. و بار برداشتن و از شیر گرفتن او سی ماه است.
6) ترجمه فراز این گونه است: ... وفادار به تعهدات و پیمانها، دارای خصلتهای پسندیده، دارنده بزرگواریها و بخشش و کرم آشکار، شب زندهدار در تاریکیها با روشهای استوار با منشها بزرگوارانه دارای گذشتهای درخشان با نسب شرافتمندانه با حسب والا با مقامات و رتبههای عالی با فضائل بسیار، با سرشتهای پسندیده و مورد ستایش با موهبتهای فراوان بردبار، کمال یافته، روکننده به سوی خدا بخشنده دانا قدرتمند توانا، پیشوای شهید، نالان.
زاری کننده در پیشگاه خدا، دوست داشته شده و با هیبت و وقار بودی تا برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرزند و برای قرآن پشتوانه و برای امت اسلام بازوی یاری و در اطاعت خدا بسیار کوشا بودی، تو نگهبان عهد و پیمان بودی و از راههای گناهکاران و فاسقان رویگردان بودی، آن چه را در طاقت و توان داشتی در راه خدا نثار کردی، رکوعها و سجودهای طولانی داشتی، در دنیا همچون کسانی که در آستانه کوچ از دنیا هستند زهد ورزیدی به دنیا از دیدگاه ترسندگان و وحشتزادگان از آن نگریستی... (م)
7) ترجمه؛ ... و جنگ را با تو آغاز کردند، پس تو برای وارد کردن ضربات نیزه و شمشیر استوار به پا خاستی و لشکریان بدکاره و معصیتپیشه را به هلاکت رساندی و چنان با ذوالفقار شمشیرزنان به گرد و غبار عرصه جنگ فرو رفتی که گویا تو همان برگزیده حق حضرت علی علیهالسلام هستی پس چون تو را استوار و قوی دل بدون هیچگونه ترس و هراسی دیدند.
دامهای مرگ آفرین مکرشان را به راهت نهادند و با نیرنگ و شرارتشان به ستیز تو برخاستند و آن نفرین شده دور از رحمت حق به لشکریانش فرمان داد تو تو را از آب و ورود بر آب باز داشتند و به مبارزه با تو شتافتند و در فرود از شتران و سینه به سینه جنگیدن باتو شتاب ورزیدند و تیرباران و سنگبارانت نمودند و دستهای بلاخیز بنیادبرانداز را به سویت گشودند و در کشتن دوستانت و غارت زاد و راحلهات نه حرمت و حقی را برایت مراعات کردند و نه از هیچ حرام وگناهی درباره تو اندیشه کردند و تو همچنان در گرماگرم جنگ در دل گرد و غبار میدان به پیش میتاختی و ناملایمات و اذیتها را تحمل میکردی تا آن جا که فرشتگان آسمانها از صبر و استقامت تو شگفتزده شدند پس دشمنان از هر طرف گردادگرد تو حلقه زدند و با زخمهای فراوان تو را از پای انداختند و راه نجات را بر تو بستند و تو را یاوری نمانده بود و تو همه چیز را به حساب خدا نهاده صبر میکردی و از زنان حرم و فرزندانت دفاع میکردی تا این که تو را از اسبت سرنگون ساختند و تو با بدنی سرتاسر جراحت بر خاک افتادی در حالی که اسبها تو را لگدکوب میکردند و تجاوزپیشگان کافر تو را با شمشیرهایشان ضربه میزدند، عرق مرگ بر پیشانی مبارک نشسته و راست و چپ بدن مبارکت به تناوب، انقباض و انبساط یافت و تو هنوز گوشه چشمی به سوی حرم خیامت میگردانی در حالی که دیگر آن چه بر تو میگذشت تو را از فرزندان و اهل بیت باز میداشت... (م)
8) این بنده ناچیز روایت میکند جمیع ما صح عنده و عند مشایخه را به طریقی چند نکتفی منها بواحد و هو روایتی عن الشیخ الفقیه العالم الورع التقی الجامع بین المنقبتین العلم و العمل الشیخ محمد حسن الطهرانی صاحب الذریعه متع اللله المسلمین بطول بقائه و نفعنا ببرکات النفاسه و دعائه عن الشیخ المحدث الاجل النوری قدس الله نفسه عن الشیوخ المذکور بعضهم فی المتن ذکرت ذلک تبرکا لادراج نفسی فی عداد نقله احادیث رسول الله و رواه اخبار عترته فانه رأس الفخر و اصل الذخر.
9) مؤلف کتاب تاریخ وفات چند تن از علمای مذکور متن را نظما یا نثرا در حاشیه آورده است مناسب چنان است که اشعار عینا نقل شود چون لطف نظم در مقام تاریخ به ترجمه از میان میرود و نثر آن ترجمه شود و حاج میرزا حسین النوری استاد مؤلف به سال 1320 در نجف اشرف درگذشت و در جوار امیرالمؤمنین علیهالسلام مدفون گشت.
حاج شیخ مرتضی الانصاری - نسب او به جابر بن عبدالله میرسد ولادتش در سنه 1214 وفات او در سال 1281 در نجف اشرف و در صحن مطهر نزدیک باب قبله مدفون شد و این اشعار را مؤلف در وفات او گفته است:
و ابن الامین شیخنا الانصاری - شیخ فقیه قدوة الابرار
عنه الحسین شیخنا الاستاد - لفوته قل ظهر الفساد
و یکی از شعرا به فارسی گوید سال عمر شیخ و تاریخ وفاتش شصت و هفت.
فاضل نراقی - به سال 1244 در نراق از قرای کاشان وفات یافت و به نجف اشرف حمل گردید و در صحن مقدس مدفون شد.
سید بحرالعلوم - در نخبة المقال است:
و السید المهدی الطباطبایی - بحر العلوم صفوة الصفاء
و المرتضی والده السعید - مات غریبا عمره مجید
غریب (1212) است و مجید 57
والبهبهانی معلم البشر - مجدد المذهب فی الثانی عشر
ازاح کل شبهه و ریب - فبان للمیلاد کنه الغیب
کنه الغیب (1118) ولادت بهبانی است و وفاتش در 1208 و در حرم مطهر حسینی به خاک سپرده شد.
مجلسیین -
و المجلسی ابن تقی باقر - له بحار کلها جواهر
مجدد المهذب بالوجه الاتم - وعد عمرا قبضه حزن و غم
و عدد (74) عمر مرحوم مجلسی است، حزن و غم (1111) وفات و ولادتش جامع کتاب بحارالانوار (1037) و قبر او در جامع عتیق اصفهان، مولی محمدتقی مجلسی وفات او رد سال (1070) است و گفتهاند صاحب علم رفت از عالم و نیز گفتهاند افسر شرع اوفتاد و بی سر و پا گشت فضل و تفسیر این بیت چنان است که افسر شرع یعنی شین از آن بیفتد، رع میماند مطابق (270) و فضل چون بی سر و پا گردد یعنی حرف فاو لام از آن حذف شود، ض میماند مطابق (800) و مجموع (1070) باشد.
شیخ بهاء الدین عاملی - وفاتش در 1021 است و عمر شریفش 78 و قبر او در جوار روضه رضویه سلام الله علیه است و با تغییری همان مصرع که در رحلت مجلسی گفتهاند بر سال وفات شیخ منطبق میشود: افسر فضل اوفتاد و بی سر و پا گشت شرع؛ به بیان مذبور ضل (830) با حرف، ر (200) مجموع (1030) با تفاوت یک سال،
ابن الحسین سبط عبدالصمد - بهاء دیننا جلیل اوحدی
حاز العلوم کلها و استکمالا - و عمره ملح توفی فی غلا
حسین بن عبدالصمد - در هشتم ربیع الاول سال 984 درگذشت و قبر او در هجر از بلاد بحرین است.
شهید ثانی -
و شیخ والد بهاء الدین - القدوة النحریر زین الدین
میلاده الشهید الثانی و قد - عمر خمسین و خمسا فشهد
و در تاریخ وفاتش گفتهاند: مثوی الشهید جنه.
علی بن عبدالعالی میسی - وفات او در نیمه شب چهارشنبه 25 یا 26 جمادی الاولی سنه 938 یا 932 و قبر او در جبل صدیق النبی است.
شهید اول - ابوعبدالله محمد بن مکی در9 جمادی الاولی 786 به شهادت رسید و بدن او را سوختند و عمرش 52 سال است.
فخر الدین محمد بن علامه - وفاتش در 771 و عمرش 89:
فخر المحققین نجل الفاضل - ذاع للارتحال بعد ناحل
قبر او در نجف اشرف است چنان که از شرح فقیه مولی محمد تقی مجلسی معلوم میشود.
علامه حلی
و آیة الله بن یوسف حسن - سبط مطهر فریده الزمن
علامه الدهر جلیل قدره - ولد رحمه و عز عمره
عمر شریف او 77 سال ولادتش در 648 و قبر او در جوار امیرالمؤمنین علیهالسلام است در این امت اجمع و اکمل و اعلم از آن جناب نیامد در مجمع البحرین گوید در جایی خواندم که پانصد کتاب تصنیف به خط او دیده شد:
و انّ قمیصا خیط من نسج تسعه - و عشرین حرفا عن معالیه قاصر
محقق اول
ثم ابوالقاسم نجم الدین - ابن الحسن ابن نجیب الدین
و هو المحقق الجلیل المعتمد - مولده تبر و عمره کنذ
تبر 603 ولادت محقق وکند 74 عمر شریف اوست پس وفاتش در 676 بوده است و گفتهاند زبده المحققین رحمه الله و قبر شریف او در حله مزاره او معروف است.
سید فخار - بفتح فاء تخفیف خاء بن معد بفتح میم و عین و تشدید دال که مرد وفاتش در 630.
شیخ طوسی (ره)
محمد بن الحسن الطوسی ابو - جعفر الشیخ الجلیل الانجب
جل الکمالات الیه ینتسب - تنجز الفیض و عمره عجب
رئیس فقها و مدون علوم شرعیه و موسس طریقت تحقیق و اجتهاد در شیعه وفاتش شب 22 محرم در سال تنجز 460 و عمر شریفش عجب 75 سال، قبر او در نجف اشرف مزار است و بر او مسجدی ساختهاند موسوم به مسجد طوسی معروف است.
شیخ مفید - اصل العم و معدنه و من انحصر الافاده فیه محمد بن محمد بن النعمان:
و شیخنا المفید بن محمد - عدل له التوقیع هاد مهتد
استاده صدوق السعید - و بعد عز رحم المفید
عز (77) سنین عمر او در حم المفید (413) تاریخ وفاتش و در جوار روضه کاظمیه سلام الله علیه در جنب قبر ابن قولویه مدفون و مزارش معروف است.
شیخ صدوق (ره) - ابنبابویه محمد بن علی بن حسین در سال 381 وفات یافت و قبر شریفش در ری نزدیک مزار سیدنا عبدالعظیم بن عبدالله الحسین معروف است و بهما حفظ الله بلدنا مما یستحق الله من البلاد و الحمدلله رب العالمین کتبه العبد ابوالحسن بن محمد بن غلامحسین بن ابی الحسن الطهرانی عفی عنه.
10) آل عمران/ آیه 38 پروردگارا از جانب خود، فرزندی پاک و پسندیده به من عطا کن، که تو شنوده دعایی (م)
11) سوره نساء/ آیه 73 کاش من با آنان بودم و به نوای بزرگی میرسیدم.
12) فجر / آیه 28 ای نفس مطمئنه (م)
13) طور / آیه 21 و ترجمه آن عبارت است از و کسانی که گرویده و فرزندانشان آنها را در ایمان پیروی کردهاند، فرزندانشان را به آنان ملحق خواهیم کرد. (م)
14) مریم/ آیه 1 (م)
15) مریم / آیه 54 و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، زیرا که او درست وعده و فرستاده پیامبر بود. (م)
16) بقره/ 37 سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود. (م)
17) سوره توبه / آیه 33 ((ولی خداوند نمیگذارد، تا نور خود را کامل کند، هر چند کافران را خوش نیاید)). (م)
18) مترجم گوید: سوام، نام مرغی است و عرب صبح چون پی کاری بیرون میدشند مرغی را میدیدند او را میرمانیدند اگر سوی راست میپرید به فال نیک میگرفتند و اگر به جانب چپ میپرید به فال بد داشتند.
و این یزید بن مفرغ جد پنجم سید اسماعیل حمیری شاعر اهل بیت است و یزید خود دشمن آل یزید بود و آنها را بسیار هجا میگفت. وقتی خواستند وی را بکشند، او به یزید بن معاویه متوسل شد و یزید آنها را از کشتن وی باز داشت اما آزار و شکنجه بسیار میکردندش و گویند روزی او را با حالتی زشت و منکر در کوچههای بصره میگردانیدند و او بیماری اسهال داشت و آلوده بود تا کودکان استهزاء وی کنند و میان مردم رسوا شود کودکان عجم بودند در پی او افتاده و میگفتند این چیست؟ یعنی آن آلودگیها، او هم چند کلمه به زبان فارس به هم بافته مناسب با قافیه چیست و در آخر کلام خود میگفت: سمیه هم روسبی است. یعنی مادر زیاد زنی فاحشه است و این شعر عربی را هم در این باب گفت:
یغسل الماء ما فعلت و قولی - راسخ فیک فی العظام البولی
وفات یزید به سال 69 است و مفرغ به صیغه اسم فاعل از باب تفعیل و معنی لاذعرت السوام آه این است من نرمانم مرغ سوام را هنگام سپیده دم، که به غارت روم و مرا یزید بخوانند آن روز که روی خواری برمن ستمی رود و اسباب مرگ در کمین من باشند تا مرا از قصد منحرف کنند؛ یعنی اگر راضی به ذلت و خواری شوم و از مرگ برهم نام خود را بر میگردانم و از خانه بیرون نمیآیم.
19) سوره هود/ آیه 88 و توفیق من جز به [یاری] خدا نیست. بر او توکل کردهام و به سوی او باز میگردم. (م)
20) نساء/ آیه 78 هرکجا باشید، شما را مرگ در مییابد؛ هر چند در برجهای استوار باشید. (م)
21) آل عمران/ 154 ... کسانی که کشته شدن بر آنان نوشته شده، قطعا [با پای خود] به سوی قتلگاههای خویش میرفتند. (م)
22) یعنی؛ خوابگاه، قبر، آرامگاه (م)
23) قصص /آیه 21
موسی ترسان و نگران از آن جا بیرون رفت [در حالی که می]گفت: (پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش). (م)
24) قصص / آیه 22
و چون به سوی [شهر] مدین رو نهاد [با خود] گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند. (م)
25) یعنی؛ همه چیزهایی که از دشمن گرفته شود و همه چیزهایی که بدون جنگ و با مصالحه گرفته شود یا غنیمت گرفته شود.
فیء اعم است از زمینی که سکنه آن به موجب عهدنامهای تسلیم شوند چنین سرزمینی به خدا و رسول او تعلق دارد. (م)
26) یعتی چوپان
27) یونس / آیه 58
به فضل و رحمت خداست که [مومنان] باید شاد شوند. (م)
28) یعنی دهانبند و نقاب
29) مانند مثل است چنان چه عوام گویند او را به جایی میاندازیم که عرب نیانداخت عمان به ضم عین دربدی هوا و گرمی مثل است و زراره هم نزدیک آن جا ناحیتی است شیرناک و مرزبان الزراره و لقب شیر است.
30) یعنی؛ حمله کردنهجوم بردن، به قهر گرفتن. (م)
31) یعنی؛ شدید، سخت. (م)
32) یعنی؛ نصیحت کردن، اندرز دادن (م)
33) شعار کلمهای است که افراد لشگر میان خود قرار دهند که بگویند و شناخته شوند که گوینده از سپاه ایشان است یا سپاه دشمن.
34) در تاریخ طبری است که هرون بن مسلم از علی بن صالح از عیسی بن یزید روایت کرد که مختار بن ابی عبید و عبدالله بن حارث بن نوفل با مسلم خروج کرده بودند مختار با رایتی سبز و عبدالله با علم سرخ و مختار بیامد و علم خود را بر در سرای عمرو بن حریث فرو کوفت و گفت: من بیرون آمدم تا عمرو بن حارث را سنگری باشم و این اشعث و قعقاع بن شور و شبث بن ربعی با مسلم کارزار کردند کارزاری سخت و شبث میگفت تا شب منتظر باشید خودشان پراکنده میشوند قعقاع با او گفت راه گریز را بر مردم بسته، پس کناره کن تا مردم فرار کنند و عبیدالله به طلب مختار و عبدالله فرستاد و برای دستگیری آنها دستمزدی معین کرد پس آنان را آوردند و او به حبس آنها فرمود و هم طبری گوید مسلم را جراحتی سنگین رسید و چند تن از یاران او کشته شدند و فرار کردند پس مسلم بیرون آمد و داخل یکی از خانههای کنده شد.
35) مؤلف در حاشیه گوید: مسلم به این تعبیر تحقیر او خواست چون طائفه باهله فرومایهترین و لئیمترین قبایل عرب بودند و از امیرالمؤمنین علیهالسلام روایت است که روزی فرمود: طائفه غنی و باهله و طایفه دیگری را نام برد، نزد من بخوانید، عطای خود بستانند سوگند به آن کسی که دانه را بشکافت و جنین را بیافرید که آنها را در اسلام نصیبی نیست و در نزدیک حوض و مقام محمود گواه باشم که دشمنان من بودند و در دنیا و آخرت.
36) عمرو بن حریث مخزومی قرشی و حریث به حاء مضمونه و راء مفتوحه کنیه ابوسعیداست هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رحلت فرمود دوازده ساله بود و از دست بنی امیه ولایت کوفه داشت و بنی امیه را بدو اعتماد بود و او نیز هوادار آنان و دشمن امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در سال 85 از دنیا رفت. (مولف)
37) در عقدالفرید گوید: عمر به ابن زیاد گفت: میدانی با من چه گفت: عبیدالله گفت: سر این عم خویش را مستور دار. عمر گفت: کار بزرگتر از این است، گفت: چیست؟ گفت: با من گفت حسین علیهالسلام میآید با نود تن زن و مرد تو او را باز گردان و برای او بنویس و خبر ده مرا چه مصیبتی رسید. ابن زیاد گفت: اکنون که تو دلیل او شدی کسی با وی مقاتلت نکند غیر تو.
38) زیارت نامه یا ادعیهای را که از سوی معصومین علیهم السلام صادر شده باشد را منصوص میگویند. (م)
39) این ابن ابی الحدید در شرح قول امیرالمؤمنین آله الریاسة سعه الصدر، از کلمات قصار آن حضرت دو حکایت از سعه صدر معاویه آورده است. حکایت اول درباره هانی است و مشتمل بر مذمت او، سید بحرالعلوم بدان اشارت کرده و جواب داده است و حکایت این است.
آن هنگام که معاویه برای پسر خود یزید بیعت میستانید به ولایت عهد اهل کوفه به دیدار او به شام رفتند و هانی بن عروه میان آنها بود و او سرور قوم خود بود روزی در مسجد دمشق با مردم که بر گرد وی بودند، گفت: عجب است از معاویه ما را به قهر به بیعت یزید اجبار میکند و حال یزید معلوم است این هرگز به انجام نرسد در میان آن مردم جوانی از قریش نشسته بود. خبر به معاویه برد و معاویه پرسید: آیا تو شنیدی هانی را چنین گفت، گفت: آری، گفت: باز نزد او برو و در حلقه او بنشین چون انبوه مردم سبکتر شد و پراکنده شدند بگوی شیخ سخن از تو به معاویه رسید تو در زمان ابی بکر و عمر نیستی و دوست ندارم دیگر از تو این سخن صادر گردد و اینها بنیامیهاند و این که جرات و اقدام آنها به چه پایه است و من این کلام را جز به خیرخواهی و دلسوزی تو نگفتم. پس بنگر تا چه میگوید و خبر آن را برای من بیاور.
پس آن جوان نزد هانی رفت و چون مردم پراکندند نزدیک او شد و آن سخن باز گفت: به صورت نصیحت، هانی گفت: ای برادرزاده نصیحت تو به آن اندازهها که من میشنوم نرسیده است و این سخن، سخن معاویه است آن جوان گفت: مرا با معاویه چه کار و الله او مرا نمیشناسد هانی گفت: باکی بر تو نیست اگر او را دیدار کردی با او بگو که راهی به این امر نیست و یزید به خلافت نرسد.
برخیز ای برادرزاده جوان برخاست و نزد معاویه رفت و او را بیاگاهانید معاویه گفت: از خدای استعانت میکنم بر وی و پس از چند روز زائران را گفت: حوائج خویش را بخواهید و هانی هم در میان آنها بود نامه بیرون آورد حوائجش در آن نوشته وبر معاویه عرض کرد معاویه گفت: چیزی نخواستی بر این بیفزای هانی برخاست و هر چه به خاطرش گذشت یاد کرد و نامه بر معاویه عرضه داشت معاویه گفت: چنان دانم که کوتاه کردی مطلب خود را بیافزای، هانی برخاست و هیچ حاجت برای قوم خود و اهل شهر خود نگذاشت مگر همه را نوشت و نامه بر او عرضه کرد و گفت: چیزی نخواستی بر این هم بیافزای هانی گفت: ای امیرالمؤمنین یک حاجت مانده است گفت: آن حاجت چیست؟ گفت: آن که من متولی امر بیعت یزید باشم.
در عراق معاویه گفت: چنین کن که سزاوار این گونه کارها تویی چون به عراق آمد در کار بیعت بایستاد به معونت مغیره بن شعبه والی عراق.
40) یعنی: زلف خود را شانه میزنم و دامن خود را میکشم و سلاح جنگ مرا بسی نجیب سرخ فام سیاه دم بر میدارد با مهتران قبیله بنی عطیف راه میروم و اگر ستمی به من رو آورد گردن کشی میکنم.
41) در رجال کشی گوید عمره بگذارد و این صحیح است چون ممکن نیست حج را تمام کرده و به کوفه آید و ده روز پیش از رسیدن حضرت امام به عراق یعنی بیستم ذی الحجه در کوفه مقتول شود اما عمره را در هر ماه میتوان کرد.
42) حضرت امام حسن علیهالسلام با معاویه صلح کرد تا این گونه مردم، خلافت بر نخیزند و به تقیه عمل کنند وگرنه معاویه همه را مستاصل میکرد و یک تن مؤمن نمیماند و این همه شیعه که بعد از این از کوفه برخاستند باز مانده همانهایند که با ولات بنی امیه مدارا کردند و حسن علیهالسلام فرموده بود هذا ابقی لکم.
43) عبیدالله سهو راوی است و صحیح همان زیاد است.
44) قاتل جادو حدیثی دارد در تواریخ و سیر مسطور. گویند: در زمان خلافت عثمان، ولید بن عقبه والی کوفه بود، همان که خمر خورد و مست در مسجد آمد و مردم کوفه از خلافت وی به عثمان شکایت کردند، روزی شعبدهگری نزد ولید بازی میکرد و چنان مینمود که از دهان خر به درون شکم او میرود و از جانب دیگر بیرون میآید و از آن سوی به درون میرود و از دهانش خارج میشود و گاه چنان مینمود که سر خویش را بر کنده و بینداخت آن گاه برجست و آن را بگرفت و به جای خود نهاد این مرد قاتل جندب به ضم جیم و فتح دال مهمه ابن زبیر بن حارث بن کثیر بن ربیع بن مالک ازدی غامدی از اصحاب پیغمبر است و به روایت ابن کلبی آیه فمن کان یروجوا لقاء ربه فلیعمل الی آخر در شان او نازل و از شیعیان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بود شمشیر برداشت و همچنان که مرد جادو گرم کار خود بود گردن او را بزد و به روایتی دیگر شمشیر بر میان او بزد و او را به دو نیم کرد و مردم را گفت: بگویید؛ اکنون خود را زنده کند اصحاب ولید پراکنده شدند و ولی جندب و اصحاب او را به زندان کرد و این قصه برای عثمان بنوشت و عثمان جواب داد او را رهان کن، رها کرد و به روایت دیگر برادرزاده جندب سواری دلیر بود بر زندانبان حمله آورد و او را بکشت و جندب را خلاص کرد و این اشعار بگفت:
انی مضرت السحار یسجن جندب - و یقتل اصحاب النبی الاوائل
فان یک ظنی یابن سلمی و رهطه - هو الحق یطلق جندب او نقاتل
و در این قصیده عثمان را ناسزا گفته است، اما جندب به زمین روم رفت و با اهل شرک جهاد میکرد تا در گذشت در سال دهم از خلافت معاویه و گویند این مرد جادو ابوبستان نام داشت و بعضی گویند: قاتل وی جندب بن کعب بود. مترجم.
45) نساء / آیه 135
ای کسانی که ایمان آوردهاید، پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید، هر چند به زبان خوتان باشد. (م)
46) ابوعبدالله جهشیاری در کتاب الوزراء گوید: که چون علی علیهالسلام به بصره آمد، زیاد پنهان شد وقتی که امیرالمؤمنین علیهالسلام عبدالرحمن بن ابی بکر را ملاقات کرد پرسید: ای کل عم تو کجاست؟
عبدالرحمن گفت: تو را بر او دلالت میکنم اگر امان دهی او را گفت: امان دادمو زیاد در خانه مادرش بود آن حضرت را آن جا آورد علی علیهالسلام فرمود: مال خراج که در دست تو بود کجا است؟ زیاد گفت: همچنان بر جاست امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: چنین تو مردی باید امین خزانه باشد آن گاه با علی علیهالسلام آمد و علی علیهالسلام با اصحاب خود فرمود: کار آمد مردی است وقتی امیر علیهالسلام از بصره بیرون رفت خراج و دیوان را بدو سپردند. مترجم.
47) مترجم گوید: ابوعمرو یوسف بن عبدالله معروه به ابن عبدالبر اندلسی قرطبی از علماء بزرگ اهل سنت و کتاب استیعاب گفته است؛ حجر بن عدی بن معاویه بن جبلی بن الادبر ابوعبدالرحمن با صغر سن از بزرگان صحابه رسول صلی الله علیه و آله و سلم و از فضلای آنها است و گوید: وقتی خبر به عایشه رسید که زیاد با او چه کرد عبدالرحمن بن حارث بن هشام را سوی معاویه فرستاد تا نگذارد و آسیبی به حجر رسد و پیغام داد الله الله فی حجر و اصحاب عبدالرحمن وقتی به شام رسید که حجر و پنج تن از اصحاب او کشته شده بودند گفتم: چرا درباره حجر بردباری ننمودی، پس از این عرب تو را حلیم و صاحب رای نداند که اسیران مسلمان را میکشی و گوید: عبدالله پسر عمر بن خطاب در بازار نشسته بود خبر کشتن حجر بدو رسید جامه احتبا بر پای و کمر خود پیچیده بود بگشود و از جای برخاست زاری کنان و گریان.
و از حسن بصری روایتاست که گفت: ویل لمن قتل حجرا و اصحاب حجر وای بر آن کس که حجر و یاران او را کشت.
احمد گفت: از یحیی بن سلیمان پرسیدم تو را این خبر رسید که حجر مستجاب الدعوه بود. گفت: آری.
و از سعید بن مقبری روایت است: آن سال که معاویه حج بگذاشت به زیارت مدینه طیبه آمد و از عایشه اجازت خواست تا او را ملاقات کند عایشه اذن داد. چون به خانه او در آمد و بنشست عایشه گفت: ای معاویه ایمن هستی ازاین که در خانه خود کسی را پنهان کرده باشم تا تو را به قصاص محمد بن ابی بکر بکشد.
معاویه گفت: در خانه امان داخل شدهام. عایشه گفت: از خدا نترسیدی حجر و یاران او را کشتی؟ معاویه گفت: کسی آنها را کشت که شهادت بر آنها داد.
و عایشه گفته است : اگر معاویه میدانست اهل کوفه را قوتی مانده است یار آن داشت حجر و اصحاب او را میان آنها برگیرد و در شام بکشد و لکن ابن آکله الاکباد میدانست که مردم رفتند. قسم به خدا که اهل کوفه در عزت و قوت و خردمندی سر آمد عرب بودند.
48) مترجم گوید: زیاد بن ابیه مادرش سمیه نام داشت و این زن کنیز حارث بن کلده طبیب عرب است و او را شوهر داده بودند به عبید نامی از بزرگان زر خرید بنی ثقیف و ابن عبدالبرکه که از بزرگان علمای اهل سنت است گوید: زیاد مردی بلند بالا و خوبروی بود و پیوسته یک چشم خود را بر هم میگذاشت پیش از این که معاویه او را به خود ملحق کند زیاد بن عبید میگفتندش تا در سال 44 معاویه او را فرزند ابوسفیان برادر خود خواند چون ابوسفیان گفته بود من با سمیه زنا کردم و این فرزند از نطفه من متولد شد.
وقتی ابو بکره برادر مادری زیاد پسر سمیه قضیه معاویه بشنید سخت گران آمدش و قسم خورد دیگر با زیاد سخن نگوید و گفت: این مرد مادر خود را به زنا منسوب میکند و خود میگوید: من پسر پدری هستم آیا با خواهر معاویهام حبیبه زوجه پیغمبر چه میکند اگر بخواهد ام حبیبه را دیدن کند و ام حبیبه خود را از او بپوشد و در حجاب شود زیاد را رسوا کرده است و اگر حجاب نگیرد و زیاد را ببیند مصیبت بزرگی است که هتک حرمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کرده است.
و زیاد در زمان معاویه حج بگذاشت و به مدینه آمد خواست به دیدن ام حبیبه رود سخن برادرش ابی بکره را به یاد آورد و از آن منصرف شد و بعضی گویند: ام حبیبه به او اجازت دیدن نداد و بعضی گویند: به زیارت مدینه نرفت برای همین سخن برادرش و عبدالرحمن بن حکم برادر مروان گفت:
الا ابلغ معاویة بن صخر - لقد ضاقت بما تاتی الیدان
اتغضب أن یقال ابوک عطف - و ترضی أن یقال ابوک زان
فاشهد انّ رحمک من زیاد - کرحم الفیل عن ولد التان
و اشهد انّها حملت زیادا - و صخر من سمیه دان
و دیگری گوید:
زیاد لست ادری من ابوه - و لکن الحمار ابو زیاد
49) یعنی او را آزرده و زخمی کرده است. (م)
50) نساء/ آیات 79 و 176 و گواه بودن خدا بس است (م)
51) عبارت عربی این است: یا من بین لخیبه کجثمان الضفدع
و مقصود وی این که سخن انسان نمیماند گویا قورباغه در دهان خود گذاشته و این سخن تو آواز آن حیوان است که از دهان تو شنیده میشود، نه آواز آدمی.
52) یعنی طلوع کرد. (م)
53) یعنی؛ خطا خواندن و خطا کردن در نوشتن. (م)
54) مؤلف کتاب در حاشیه گوید: عمرو بن سعید بن العاص اموی معروف به اشدق تابعی است از دست معاویه و پسرش یزید امارت مدینه داشت و سال 70 عبدالملک مروان او را بکشت و آن کس که گوید وی صحبت رسول را دریافت غلط گفت و وی مردی بود گزاف کار و مسرف در فسق.
55) و هم مؤلف در حاشیه گوید:
در نامهای که ابن عباس به یزید نوشت اشارت به این معنی است گوید: آیا فراموش کردی که اعوان خود را به حرم خدای فرستادی تا حسین علیهالسلام را بکشند و پیوسته در پی او بودی و او را میترسانیدی تا به جانب عراق روانه کردی از کینهای که با خدای و رسول و خاندان او داری که اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.
56) مؤلف گوید: در تذکره سبط پس از نقل کلام گوید: این است معنی کلام علی امیرالمؤمنین علیهالسلام که فرمود: لله در ابن عباس فانه ینظر من ستر رقیق، ابن عباس خدا برکت دهادش که از پشت پرده نازک چیزها میبیند و هم ابن عباس چون دید امام علیهالسلام بر رفتن اصرار دارد میان چشم او را ببوسید و گفت: استودعک الله من قتیل، من تو را به خدا میسپارم تو که کشته میشوی.
مترجم گوید: ابوحنیفه دینوری سخن ابن عباس را بدین نحو آورده است که آیا تو سوی گروهی میروی که امیر خود را راندهاند و ممکلت را در تصرف خود در آورده اگر چنین است برو و اگر تو را دعوت میکنند و امیر آنها بر آنها تسلط دارد، و عمال و عراج میستانند برای او پس بدان که تو را سوی جنگ دعوت میکنند و ایمن نیستم از این که تو را رها کنند، چنان که پدر و برادر تو را.
57) نخستین کسی که این ابیات گفت طرفة بن عبدالله بود و قصهاش این است که با عم خویش میرفتند در سفری و او کودک بود و بر آبی فرود آمدند چند قبره که به فارسی چکاوک گویند بدان جا بود طرفه دامی کوچک نهاد تا از آن مرغان شکار کند و همه روز بنشست چیزی به دام نیفتاد دام را برچید و نزد عم خود آمد چون از آن جا کوچ کردند آن مرغان را بدید دانه بر میچینند آن ابیات گفت که ذکر شد و بعد از آنها این است:
و رفع لافخ فماذا تحذری - لابد من صیدک یوما فاصبری
یعنی: ای چکاوک که در معمر هستی جای خالی شد برای تو پس تخم بگذار و بانگ کن و منقار بر زمین زن هر چه میخواهی برچین که دام برداشته شد دیگر از چه میترسی و ناچار روزی باید تو را شکار کردصبر کن و معمر نام آن آب است.
58) مترجم گوید: به نظر من چنان میرسد که این مرد ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام باشد و نام عبدالرحمن سقط شده باشد و حارث بن هشام برادر ابوجهل است و دعوی نسب برای آن است که وی از بنی محزوم است و امام علیهالسلام از بنی عبد مناف و هر دو قرشی هستند و این ابوبکر از فقهای شیعه است که پیش از چهار مذهب اهل سنت مرجع فتوی بودند و وفات او در سال 94 بود و ابن خلکان ذکر او کرده است و بدین نام و نسب و دیگری را جز او نیافتم.
59) احزاب/ آیه 38
و فرمان خدا همواره به اندازه مقرر [و متناسب با توانایی ]است. (م)
60) یعنی: شهر و پایتخت، مرکز مملکت (م)
61) اسپرک را به عربی ورس گویند از تحف یمن است و در همانجا روید رشتهها دارد چون زعفران و تتخم آن مانند کنجد است و رنگی زرد و زیبا دارد.
62) مؤلف گوید: حاجز مکسوره میان حاء را هر دو مهمله منزلی است حاج را در بادیه و بطن الرمه به ضم راء و تشدید میم و گاهی به تخفیف آن رودی است معروف در عالیه نجد که جاده بصره و کوفه سوی مدینه در آن جا به هم پیوندند.
63) بقطر بباء موحده مضمومه بر وضن برثن صحیح است نه یقطر به صیغه مضارع و اگر کسی گوید: حضرت امام حسین علیهالسلام شیر از پستان نخورد چگونه برادر رضاعی داشت جواب گوییم مراد آن نیست که هیچ شیر زن نخورد بلکه غالبا انگشت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را میمکید و گاه بود که شیر زن هم میخورد نظیر آن که گوییم فلانی هیچ غذا نمیخورد یعنی اندک میخورد و با این که حدیث ضعیف است و در کافی بسیار انگشت در دهان حسین میگذاشت و از بعض احادیث معلوم میشود که این محض برای بهانه شکستن نبود بلکه چیزی از انگشت آن حضرت میتراویدو با این حال بعید نیست دایه هم گرفته باشند برای آن که هنگام ولادت حسین علیهالسلام هنوز حسن علیهالسلام شیرخوار بود و شیر حضرت زهرا سلام الله علیها برای هر دو کافی نبوده است به هر حال میان دو حدیث مخالفت نیست.
64) مشهور میان علمای ما آن است که سید الشهدا علیهالسلام میدانست کشته میشود همین صحیح است. سید مرتضی (ره) را عقیده این بود که امام علیهالسلام امید فیروزی داشت کوشش و استعانت کردن در روز عاشورا و دفاع کردن و این نامه نوشتن را نمیتوان دلیل امیدواری آن حضرت به فتح دانست چنان که سید مرتضی علیه الرحمه اختیار فرموده است با علم به عدم فیروزی در هرحال دست از وظیفه بر نمیدارد و دفاع از شرع به هر طوری که ممکن باشد میکند.
65) مؤلف گوید: عبدالله بن مطیع بن اسود بن حارثه قرشی در عهد نبی صلی الله علیه و آله و سلم بزاد آن هنگام که اهل مدینه بنی امیه را بیرون کردند در ایام یزید بن معاویه او رئیس قریش بود و عبدالله بن حنظله رئیس انصار وقتی اهل شام بر مردم مدینه پیروز شدند روز حره عبدالله بن مطیع بگریخت و در مکه به عبدالله بن زبیر پیوست و از یاران او بود تا ابن زبیر کشته شد او هم با او کشته شد و در دلاوری و چالاکی در میان قریش سر آمد همه بود.
و مترجم گوید: سابقا در اول فصل چهارم ملاقات عبدالله بن مطیع با امام بگذشت با اندکی اختلاف و به نظر من این گونه روایات در کمال اعتبار است و اصل واقعه منقوله قطعا صحیح چون به دو طریق دو راوی با اختلاف در خصوصیات را ممکن نیست از یکدیگر گرفته باشند و اختلاف آنها محمول بر آن است که خصوصیت را فراموش کردهاند مثلا عبدالله مطیع پیش از خروج از مدینه امام علیهالسلام را ملاقات کرد یا در بین راه مکه و کوفه اصل ملاقات چون دو شاهد دارد مسلم است اما اگر روایتی را دو راوی به یک لفظ نقل کنند به احتمال غالب یکی از دیگری اخذ کرده است و آن به منزلت یک راوی است.
66) یعنی ای چشم بکوش و از اشک پُر شُو، کیست بعد از من بر این شهیدان بگرید، جماعتی که مرگ آنها را میکشاند، چنان که مقدر مرده است تا وعده او راست گردد.
67) عبارت از سکوت و آرامش است، چنان که ما در فارسی گوییم مانند نقش دیوار و گویند شتران را چون کنه بر سر بسیار شود و آرام از آنها ببرد بعضی مرغان بر سر آنها نشینند و آن کنهها را به منقار برگیرند و شتر در آن حال هیچ جنبش نکند تا مرغ نرمد و آن کنهها را تمام برچیند.
68) مترجم گوید: عبارت بین الهلالین در نسخ نفس المهموم سقط شده است ما از معجم البلدان نقل کردیم و قمقام هم از آن کتاب نقل کرده است و برای سقط چند سطر و تصحیف کلمه قبل به قتل معنی متناقض و مغشوش گردیده است.
یاقوت گوید: مراد از قبر عین، قبر قتیبه بن مسلم باهلی است و شرح فتوح وی در مشرق و سفیر فرستادن او برای امپراطور چین بعد از این بیاید انشاء الله، ابن عبدالبر گوید: عبدالرحمن بن ربیعه باهلی معروف بذی النور برادر سلمان بن ربیعه است و از او کلانتر بود به سال و عمر به الخطاب او را عمل باب الابواب داد و قتال ترکان را بدو گذاشت و او رد بلنجر در زمان خلافت عثمان هشت سال گذشته از خلافت او کشته شد انتهی ملخصا.
و ابن حجر گوید: چون بر ترکان هجوم برد گفتند: اینها جرأت نکردند بر ما هجوم آوردند مگر برای این که فرشتگان با آنها هستند و عبدالرحمن در آن بلاد مدفون شد تا کنون مردم به قبر او برای طلب باران متوسل میجویند و از اینها معلوم میشود سالها وی والی قفقاز و خزر بوده است او را پیش از کشته شدن هم ذی النور میگفتند و قبر او هم در بلنجر است نه آن که صندوقی نهند و به گرگان برند.
و درباره برادر عبدالرحمن گویند: وی را عمر قضای کوفه داد پیش از شریح و از ابی وائل روایت کردهاند که گفت چهل روز نزد او رفتم وقتی قاضی کوفه بود نزد او خصمی ندیدم و از این جا توان دانست صلاح وامانت مردم آن عصر را و گویند عمر اسبان را به وی سپرده بود او را سلمان الخیل میگفتند و او در غزوه بلنجر امیر لشگر بود.
و وائل گفت در آن غزا با او بودم ما را از بار گذاشتن بر چهارپایان غنیمت منع کرد اما اجازت داد غربال و الک و ریسمان را به کار ببریم. عبدالبر گوید: سلمان در بلنجر در بلاد ارمنیه در سال 28 یا 29 در زمان خلافت عثمان کشته شد و عمر او را فرستاده بود پس معلوم گردید سلمان و برادرش هر دو در آن غزا کشته شدند.
وبعضی اصحاب فتوح گفتهاند سلمان زنده از آن غزوه بازگشت و جسد برادر خود را همراه آورد تا جرجان. و از سخنان عبدالرحمن است وقتی شهریار حاکم باب الابواب (دربند) با او گفت ما راضی هستیم که ترکان به مازحمتی ندهند و ما هم متعرض آنها نشویم عبدالرحمن گفت: ولیکن ما راضی نیستیم مگر این که در مملکت آنها در آییم با آنها جنگ کنیمو الله با ما گروهی هستند که اگر امیر فرمان دهد پیش رویم تا داخل مملکت روم شهریار پرسید اینها چه کسانند؟ گفت: گروهی که صحبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دریافتند و با نیت در اسلام در آمدند و کار همیشه در دست آنها است و فیروزی با آنها تا کسی بر آنها غالب گردد و خوی آنها را بگرداند و از این حال که دارند اعراض کنند.
69) منازل راه، تنعیم، صفاح، ذات عرق، حاجر، بطن الرمه، ماء من میاه العرب خزیمیه، زرود ثعلبیه، زباله، بطن العقبه، شراف، این منازل را که در کتاب ذکر کرده است و همه مسافت از مکه تا کربلا نزدیک سیصد فرسنگ است، از آن راه که امام آمد تقریبا روزی پانزده فرسنگ راه طی کرد.
70) مترجم گوید: حصین به صیغه تغصیر ابن نمیر بر وزن زبیر در کتب شیعه به همین ضبط معروف است و در بعضی روایات تمیم به جای نمیر آمده است.
و ابن حجر در اصابه از هشام بن کلبی نسب او را چنین آورده است حصین بن نمیر بن فاتک بن لبید بن جعفر بن حارث بن سلمه بن سکانه.
و در بسیاری از مواضع کتاب هم تمیم مرقوم است و مردی در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به نام حصین بن نمیر معروف است و در نام پدر او شبهه نیست و او همان است که از تمر صدقه بدزدید و مردی دیگر به همین نام و نسب امیر قتال مکه بود از جانب یزید و شک در این است که رئیس شرطه عبیدالله زیاد که در کربلا حاضر بود همین مرد است که از جانب یزید امیر قتال مکه بود یا دیگری است اگر او است نامش حصین بن نمیر است و اگر غیر او است حصین بن تمیم. رجوع به صفحه 25 سطر9 [در این چاپ صفحه 39 سطر 26] شود آن چه به نظر ما میرسد آن است که مرد صحابی ابن نمیر است و نسب او معلوم نیست و در زمان یزید بن معاویه دو نفر حصین نام بودند یکی حصین بن نمیر صحابی است، دوم حصین بن تمیم بن اسامه بن زهیر بن درید تمیمی که رئیس شرطه ابن زیاد و در کربلا حاضر بود.
71) احزاب 23
برخی از آنها به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین ]انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند. (م)
72) تمام قصه منقول از مقتل معروف: بیست سوار دیدم آمدند و بر آنها جامههای سفید بود که بوی مشک و عنبر از آن شنیده میشد پیش خود گفتم این عبیدالله بن زیاد است لعنة الله آمده است تا پیکر حسین علیهالسلام را مثله کند پس بیامدند و نزدیک بدن ابی عبدالله رسیدند یک تن از آنان او را بنشانید و با دست اشاره بن کوفه کرد سر را آورد و به بدن پیوست چنان که بود به قدرت خدای تعالی و میگفت: ای فرزند من تو را کشتند آیا تو را نمیشناختند و از آب منع کردند؛ چه دلیرند بر خدای تعالی آن گاه روی به همراهان خود کرده و گفت: ای پدر آدم و ای پدر ابراهیم و ای پدر اسماعیل و ای برادرم اسماعیل و ای برادرم عیسی نمیبینید این گمراهان با فرزند من چه کردند خدای تعالی آنها را به شفاعت من نائل نگردند پس نیک نگریستم او پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود انتهی.
این حدیث را نقل کردم چون حدیثی که کذب آن به یقین معلوم نباشد نقل آن جایز است گرچه عمل به آن جایز نیست شاید طرماح با دیگری اشتباه شده و قصهای که برای دیگری اتفاق افتاده است راوی سهوا به طرماح نسبت داده باشد و این گونه سهو در نقل قصص برای مردم اتفاق افتد و دلیل بر کذب اصل آن نیست و هم برای مردم مجروح در آن حالت دیدن این گونه امور بعید ننماید مانند دیدن ائمه و پیغمبران در خواب.
73) مؤلف در حاشیه کتاب گوید: این ابیات انشای خود ابن نما است در رساله اخذ الثار گوید: و در این معنی ابیات نگفتهام.
74) معنی این است، چون مختار برای خونخواهی دعوت کرد لشگرهایی از پیروان آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم بدو روی آوردند که دلهای خود را روی زره پوشیده بودند و در دریاهای مرگ در هر جنگ فرو میرفتند. ایشان یاری کردند پسر دختر پیغمبر و کسان او را و دینشان این بود که از هر ملحدی خون او را بخواهند. پس فائز شدند بهشت نعیم و خوشی آن و آن بهتر است از سیم و زر ای کاش من هم روز جنگ و کارزار دم شمشیر تایر هندی خود را به کار میبردم، ای دریغا که از حامیان او نبودم که هر ستمکار متجاوز را بکشم.
75) یعنی؛ مخلوط کردن و در هم آمیختن (م)
76) یعنی؛ نرم، ملایم، نقیض خشن (م)
77) مؤلف در حاشیه گوید: گمان دارم این مرد نافع بن هلال بن نافع نام دارد و یک کلمه نافع را تکرار دانسته و حذف کردهاند چنان که در زیارت شهداء ماثوره از ناحیه مقدسه و در کتاب منهج المقال چنین ضبط شده است و این کلام وی بسیار شباهت دارد به کلام مقداد بن اسود کندی (قده) با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تفسیر علی بن ابراهیم آورده است چون رسول خدا با اصحاب به غزوه بدر بیرون رفتند نزدیک ماء الصفراء فرود آمدند خواست اصحاب را که بدو نوید یاری داده بودند بیازماید آنها را خبر داد که قطار اشتران قریش که در آن بضاعت و اموال بود بگذشت و قریش خود آمدند تا دست شما را از آن قطا باز دارند و خدا مرا به قتال آنها فرموده است. پس اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بی تابی نمودند و سخت بترسیدند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: رأی خویش بگویید ابوبکر برخاست و گفت: این قبیله قریش است با این ناز و تکبر تا کافر شده است ایمان نیاورده است و بعد از عزت خوار نگشته است و ما با ساز جنگ بیرون نیامدهایم و خویش را آماده نساخته.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بنشین، نشست و باز فرمود رأی خویش بگویید و عمر برخاست و مانند گفتار ابوبکر بگفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بنشین، نشست.
78) عمر بن سعد بن ابی وقاص بن مالک بن اهیب زهری قرشی پدرش سعد را اهل سنت از عشره میشره دانند و گویند: هفتم کس بود که ایمان آورد و زمان بعثت نوزده ساله بود و شهر کوفه را او بنا کرد و فتح عجم به دست او شد دولت ساسانیان را منقرض کرد و شهر مدائن را بگشود و دین اسلام را در ممالک ایران آورد و اعمال نیک او برای اسلام بسیار است اما حب دنیا بر او غالب شد و با امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بیعت نکرد، هر چند متابعت معاویه هم نکرد که خویشتن را از او الیق میدانست و به خلافت و اعمال نیکو هر چند از کسی صادر شود چون مقارن با اخلاص نباشد و حب جاه و مال غلبه کند سوء عمل او عاید دیگران شود او در حرمان بماند و اءنّ الله یوید هذا الدین باقوام لا خلاق لهم. (مترجم)
79) یعنی؛ مکر، خدعه، قتل و کشتن ناگهانی (م)
80) مردم در زمان خلفای اربعه متوجه فتوحات بودند و اکثر ممالک را بگشودند و هنگام جنگ ناچار راهها امن نیست و ارتفاع اندک است و خراج کمتر به دست والی میرسد و آن چه میرسد صرف جهاد میشود و به تجمل و تنعم نمیرسد اما زمان معاویه متوقف شده بود و جنگها کمتر گشته و به نواحی تور منتقل شده و کشور آرام گرفته ارتفاع و خراج بیشتر میرسید و تنعم امرا بیشتر بود و این که نتیجه مرور زمان بود ابن زیاد از محاسن افعال معاویه میشمرد و به تأثیر او میدانست.
81) سوره بقره / آیه 14
و چون خود خلوت کند، میگویند: در حقیقت ما با شماییم، ما فقط [آنان را] ریشخند میکنیم. (م)
82) در مناقب ابن شهر آشوب گوید: ابن زیاد 25 هزار تن فرستاد حر را با هزار تن از قادسیه، کعب بن طلحه را با سه هزار، عمر بن سعد را با چهار هزار، شمر بن ذی الجوشن سکولی باچهار هزار شامی، یزید بن رکاب کلبی با دو هزار، حصین بن نمیر سلویی با چهار هزار، مضار بن ربیعه مازنی با سه هزار، نصر بن حمرشه با دو هزار، شبث بن ربعی ریاحی با هزار، حجار بن ابجر با هزار و همه یاوران حسین علیهالسلام هشتاد و دوتن بودند. سی و دو سوار و باقی پیاده و سلاح جنگ جز شمشیر و نیزه نداشتند از روضه الصفاء منقول است که مردم کوفه حرب حضرت ابی عبدالله الحسین علیهالسلام را مکروه میداشتند چه هر کس را به جنگ حضرت سیدالشهداء علیهالسلام روانه مینمودند باز میگشت، عبیدالله سعد بن عبدالرحمن را گفت تا تفحص کند و از متخلفان هر کس بیند نزد او برد، سعد یک نفر شامی را که به مهمی از لشکرگاه به کوفه آمده بود گرفته نزد عبیدالله برد گفت او را گردن زدند دیگر کسی را جرات تخلف نماند و قریب به همین را ابوحنیفه دینوری نقل کرد و گفته است مهم آن مرد شامی طلب میراث بود.
83) یعنی؛ شکست خورده و گریخته (م)
84) و این ابیات هم به عمر منسوب است:
حسین بن غمی و و الحوادث حمة - لعمری و لی فی الری قرة عین
لعل اله العرش یغفر زلتی - و لو کنت فیها اظلم الثقلین
الا انما الدنیا لبر معجل - و ما عاقل باغ الوجود بدین
یقولون انّ الله خالق جنة - و نار و تعذیب و غسل بدین
فان صدقوا فیما یقولون اننی - اتوب الی الرحمن من سنتین
و اءن کذبوا فزنا بِریّ عظیمة - و ملک عظیم دائم الحجلین
و انی سَأَختَار التی لیس دونها - حجاب و تعذیب و غل یدین
85) بر وزن غراب نام قبیلهای است.
86) در بعضی روایات است که حسین علیهالسلام فرمود اصحاب دورتر شدند و با او برادرش عباس و فرزندش علی اکبر بماند و عمر سعد گفت: اصحاب خود را دور شوند و با او پسرش حفص و غلامی بماند، پس حسین علیهالسلام با او گفت: وای بر تو ای ابن سعد آیا نمیترسی از خدای که بازگشت تو بدوست آیا با من جنگ خواهی کرد و من پسر آن کسم که میدانم نه این گروه بنی امیه با من باش که رضای خدا در این است.
عمر سعد گفت: میترسم خانه من ویران شود حسین علیهالسلام فرمود: من آن را برای تو بنا میکنم. عمر سعد گفت: از آن ترسم که ضیعت [یعنی؛ آب و زمین و مانند آن، زمین زراعتی، ج ضیاع (م)] من بستانند، حسین علیهالسلام فرمود: من به از آن، از مال خود در حجاز عوض به تو میدهم.
گفت: بر عیال خود میترسم. حسین علیهالسلام چیزی نگفت و باز گشت و میگفت خدای کسی را برانگیزد که به زودی تو را در رختخواب ذبح کند و روز رستاخیز تو را نیامرزد و من امیدوارم از گندم عراق نخوری مگر اندک، ابن سعد به طنز میگفت جو کفایت است.
مترجم گوید: حق همان است که طبری گفت و از گفتگوی آنها کسی آگاه نشد و اینها که گویند به گمان و تحقیق گویند و هیچ کلامی که اول بر ذلت و لابه باشد از امام علیهالسلام صادر نشد.
87) در تاریخ طبری ابن اثیر و کامل بهایی مسطور است که وی در اصلاح شمشیر و آلات حرب بصیرت داشت و در مقاتل الطالبین از علی بن الحسین علیهالسلام روایت است که من با پدرم آن شب نشسته بودم و بیمار بودم و پدرم تیرها را اصلاح میکرد و مولای ابیذر غفاری پیش روی او بود.
88) یعنی: برای قرآن پشتوانه و برای امت اسلام بازوی یاری و در اطاعت خدا بسیار کوشا بودی، تو نگهبان عهد و پیمان بودی و از راههای گناهکاران و فاسقان روی گردان بودی، آن چه را در طاقت و توان داشتی در راه خدا نثار کردی، رکوعها و سجودهای طولانی داشتی، در دنیا همچون کسانی که در آستانه کوچ از دنیا هستند زهد ورزیدی به دنیا از دیدگاه ترسندگان و وحشتزدگان از آن نگریستی.... (م)
89) منسوب به قرطبه از شهرهای اندلس است و امروز جزو مملکت اسپانیا است و مردم آن همه ترسایند و مساجد آن جا را کلیسا کردهاند و مسلمانان را برانده آن به عهد ابن خلدون مورخ تمامت آن نواحی مسلمان بودند و در مقدمه تاریخ خود گوید:
مسلمانان اندلس زی نصاری گرفتهاند و لباس آنان پوشیده و مانند آنها زندگانی کنند و به این جهت ناچار روزی زیر فرمان آنان در آیند و چنان شد که این مرد از پیش دیده بود و امرای مسلمانان به عیش و نوش پرداختهاند و با نصاری به ساختند تا وقتی نصاری نیرو گرفتند آن امرا را برانداختند و با رعایای مسلمانان در آغاز کار به نیکی رفتار کردند و مذاهب را آزاد گذاشتند و عدل کردند و مساجد را محترم شمردند تا چون مسلمانان آرام شدند و فریفته گشتند و قوت از دست بدادند یکباره حمله کردند و همه را براندند و تفصیل این وقایع در کتاب نفح الطیب تصنیف احمد مقری باز نموده آمده است و خواندن این تاریخ مسلمانان را لازم است تا عبرت گیرند و به حمدالله در عصر ما ممالک اسلامی یکی پس از دیگری مستقل میشوند و از حمایت نصاری بیرون میروند و این استقلال هر چه باشد قدر آن را بباید دانست و غنیمت شمرد.
90) آل عمران/ آیه 178
و البته نباید کسانی که کافر شدهاند تصور کنند این که به ایشان مهلت میدهیم برای آنان نیکو است، ما فقط به ایشان مهلت میدهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند، و [آنگاه] عذابی خفت آور خواهند داشت. (م)
91) آل عمران/ آیه 179
خدا بر آن نیست که مؤمنان را به این [حالی] که شما بر آن هستید واگذارد، تا آن که پلید را از پاک جدا کند. (م)
92) جد من مرحوم آخوند ملا غلامحسین رحمه الله از قول امام علیهالسلام خطاب به اصحاب گوید:
به یاران سرائید پس شهریار - کهای شیر مردان اژدر شکار
سیه جوشن خویش بر تن کشید - بگردم حصاری ز آهن کشید
به چنگ اندر آرید رویینه گرز - به خفتان بپوشید خود یال و برز
به آهن گسل تیغ دست آورید - سر خصم در خاک پست آفرید
دلیران به فرمان فرخنده شاه - به تارک نهادند ترک سیاه
همه دروه مر جنگ را ساز و برگ - بر آراسته پیکر از چرم گرگ
دران دشت کین گرد تا گرد شاه - یلان پره زن همچو هاله بماه
مهین پور فرخ محمد صلی الله علیه و آله و سلم که مهر - به تابش ز عکس رخش بر سپهر
گل باغ دین غنچه نا شکفت - پی پاسخ خار بستان بگفت
بگردون دین ماه تابان منم - به چرخ هر مهر رخشان منم
مرا شیر یزدان همایون پدر - بهین مادرم دخت خیر البشر
سحر دم که دوشیزگان سپهر - زرینه برقع نهفتند چهر
شما هر یکی را ز برنا و پیر - بباید کمند و کمان تیغ و تیر
میانها پی کین ببندید تنگ - بپولاد یازید روئینه چنگ
به فرمان فرمانده خویشتن - به خفتان آهن نهفتند تن
سراسر نهنگان روشن روان - سرا پا به دریای آهن نهان
روان شد جهان دار و گردان ز پی - همه گام زن جانب گام وی
همایون حسین علیهالسلام آن که کروبیان - پی خدمتش تنگ بسته میان
به شکر بیالوده بادام مغز - فرو ریخت از پسته بس نقل مغز
منم پور فرخنده بخت نبی - سزاوار دیهیم و تخت نبی
مرا شیر یزدان همایون پدر - بهین مادرم دخت خیر البشر
منم پور آن کش بلند آسمان - بود حلقهای بر در آستان
شهان را نه شایسته در هیچ کیش - که بوسند دست غلامان خویش
93) طبری که موثقترین مورخان است در کتاب منتخب از ابی هریره روایت کرده است و عامه بر روایت ابی هریره اعتماد بسیار دارند و بیش از دیگر روات که امام حسین علیهالسلام با جماعتی به تشییع جنازهای رفته بودند هنگام باز گشتن بر بلندی گذشتند که امام علیهالسلام خسته و مانده شد و ابوهریره با جامه خویش خاک از پای آن حضرت میسترد و پاک میکرد امام فرمود: اباهریره تو اینکار میکنی ابوهریره گفت: مرا بگذار پای تو پاک کنم که اگر مردم میدانستند آن چه من میدانستم تو را بر دوش بر میداشتند.
94) کنای از اعرابی بودن است چون صحرانشینان را پاشنه پا میشکافت و بول کردن را علاج آن میدانستند.
95) مقصود این است که عرب را پیش از اسلام ملکی نبود مستقل و این ملک را پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آورد و بنی امیهرا ملک روی زمین گردانید که قدرت یافتید آن گاه قدرت و مکنت را برای کشتن اولاد رسول و تباهی دین او که مبنای دولت خودشان است به کار بردند و همه کس داند کن حجاز سنگلاخی خشک و بی زرع و مدد است و مردم آن محروم و گرسنه گرداگرد آن بیابانهای
دور و بی آب و آبادی که بر حسب عادی تشکیل دولتی در آن ملک و لشکر کشی از آن جا به نواحی دیگر و مسخر کردن مردم آن جا ممالک دیگر را محال است پیغمبر اکرم به حشمت نبوت و نیروی الهی جهان را بگرفت نه به آلت و عدت جسمانی و از این رو امام علیهالسلام اهل کوفه را سرزنش میکند این شمشیر ما است در دست شما و بنی امیه از ما گرفتهاند و به دست شما دادهاند.
96) بنی امیه دشمن اهل کوفه بودند برای آن که میان آنها خدانشناس و مؤمن بسیار بود و همیشه عاملین بنی امیه مردم کوفه را عذاب میکردند مانند زیاد و پسرش و حجاج بن یوسف، امام میفرمود: شما چرا دشمن خودتان را یاری میکنید.
97) یعنی آن هنگام که شما جنبش نکرده بودید و با مسلم بن عقیل عقد بیعت نبسته، بنی امیه هنوز آماده نشده بودند اما نامه نوشتن و بیعت کردن شما با مسلم آنها بیدار شدند و ساخته گشتند برای دفاع از خود.
98) کنایه از ذلت استو شاید اشارت بدا ناست که اهل یمن رعیت بلقیس مکلمه سبا بودند و حکم گردن مینهادند و از فروتنی و خواری ننگ نداشتند چون غالب اهل کوفه از قبایل یمن بودند.
99) احزاب قبایل کافر بودند که در غزوه خندق با قریش هم پیمان شدند و به مدینه آمدند تا مسلمانان را از میان بردارند و شکست یافتند و به هزیمت شدند اما هر گروهی که مغلوب گردد تا چندی کوشش میکند شاید بار دیگر غالب شود و بقایای احزاب هم میکوشیدند تا باز کفر دیرینه را که از ترس اسلام پنهان داشتند آشکار سازند، پس قریش گرد معاویه فراهم شدند و کفتر سایر قبایل نیز به یاری آنها برخاستند تا کینه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بخوانید و هرگز معاویه دشمنی اهل مدینه را فراموش نمیکرد و یزید هم به کینه آنها برخاستند تا شهر مبارک را قتل عام کرد و در حره واقم، پس کشتن حسین علیهالسلام دنباله همان جنگهای پیغمبر است نه آن که همه مردم کوفه کافر بودند بلکه روساء کارگردانان کافر بودند و عامه را فریب میدادند و آلت گروه بودند و امام میفرماید چرا فریب آنان را خوردید و یاری دشمنان کردید.
100) این کتاب با تصحیح استاد علامه شعرانی (ره) همراه با ترجمه و تعلیقات بر دعای عرفه در یک جلد توسط کتابفروشی اسلامی به چاپ رسیده است. (م)
101) مقصود از غلام ثقیف حجاج بن یوسف ثقفی است عامل عبدالملک ظلم و بیداد وی در وفه به غایت رسید و دیر بماند اگر آن مردم حسین علیهالسلام را نمیکشتند و یاری او کرده بودند قبلا به دولت بنی امیه و حکومت حجاج میگشتند و امیرالمؤمنین علیهالسلام هم از حجاج خبر داد و شاید مقصود مختار بن ابی عبیده باشد.
102) سوره ابراهیم / آیه 69
گفتیم: ای آتش، برای ابراهیم سرد و بیآسیب باش.
103) یعنی: نگاه داشتن، پناه چیزی هر چه، بدان چیزی را پناه دهد. (م)
104) عصب به فتح عین و سکون صاد مهمله برگزیده قوم است گویند: هو من غصب القوم، معنای شعر این است: اگر مرا نشناسید من فرزند کلبم، مرا این سرافرازی بس که خاندان در قبیله علیم دارم من مردیام با نیرو و برگزیده، هنگام مصیبت و سختی لابه نکنم ای ام وهب من با تو قول میدهم که نیزه و تیغ در ایشان نهم دلیرانه زدن جوانی مؤمن به پروردگار، وهب همه جا به سکون ها است. و به فتح آن غلط است.
105) بریر بر وزن امیر و خضیر به صیغه تصغیر است.
106) قرضه به فتح قاف و راء و ظاء معجمه
107) مؤلف گوید: این رجز هم از حر منقول است:
انی انا الحر و ماوی الضیف - اضرب فی اعناقکم بالسیف
عن خیر من حل بارض الخیف - اضربکم و لا اری من خیف
108) در لغاتی که به آن دست رسی داشتم این کلمه را نیافتم گویا مقصود از آن دسته از سپاه خارج از صف باشد که امروز چریک گویند و مقصود از شرطه آن است که امروز دژبان گویند.
109) یعنی اگر از من پرسید من نره شیرم، از شاخه قومی از مهتران بنی اسد هرکس بر ما ستم کند از راه راست روی تافته و کافر است بدین خدای جبار معبود بی نیاز.
110) احزاب/ آیه 23
برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین ]انتظارند، و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند. (م)
111) در این حدیث جوابی قاطع است اخباریین را که گویند تمسک به دلیل عقل بدعت است در عصر اول معهود نبود چون این مرد استحقاق عقاب را برای اصحاب عمر به عقل ثابت کرد نه به دلیل نقلی.
112) یعنی: اگر ما به شماره شما بودیم شما پشت میکردید ای بدگوهرترین و بینیروترین مردم و مقصود از کلمه اخیر این است که از خود اراده ندارید و آلت دست این و آن شوید.
113) در تاریخ طبری مظاهر است.
114) در تاریخ طبری ذکر این عقیده نیست و نوعا این اعداد را مناقب ابن شهر آشوب روایت میکند و عجب نباید داشت و نظیر این در قصه جنگ مسلم (ره) نیز بگذشت که چهل تن را بکشت و عجیبتر از همه مقاومت آن اندک مرم است از صبح تا عصر با آن که باید یک ساعت جنگ تمام شده باشد و لیکن علت آن است که وقتی دشمن تنها از یک نقطه حمله کند و از جای دیگر نتواند بسیاری عدد آنها را فایده ندارد مانند این که چند نفر معدود بر تنگنای کوهی راه بر سپاه عظیمی میبندند و مدتها نگاه میدارند مسلم بن عقیل هم بر در خانه ود و در کوچه تنگی که نمیتوانستند از اطراف او را فرا گیرند گرد سراپردههای امام علیهالسلام هم از همه طرف خندق کنده و آتش افروخته بود.
و در تاریخ طبری گوید در ابتداء حسین علیهالسلام مکانی را برای سراپرده برگزید که در پشت آن باتلاق و نیزار بود و هر کس کربلا و آن زمینها را دیده باشد داند عبور از آن چگونه است تنها از راه باریکی میتوانستند حمله کنند و آن راه را اصحاب حسین علیهالسلام بسته بودند که سپاه عمر سعد از آن جا نگذرد و الشیء بالشیء یذکر.
و من بنده مترجم این کتاب را با ملحدی اتفاقی بحثی افتاد که ذکر آن فایدت بسیار دارد گفت: در قرآن است که علیها تسعة عشر. نوزده نگاهبان بر جهنم گماشتهاند این عدد برای چیست؟ گفتم عدد را گاه برای مبالغه آورند و غرض بخصوص آن عدد نیست چنان که فرمود: اءن تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم اگر هفتاد بار استغفار کنی برای ایشان خدا آنان را نیامرزد و در محاورت گوییم ده بار تو را دعوت کردم به خانه من نیامدی صد بار تو را نصیحت کردم نشنیدی.
گفت: نوزده عدد اندک است و مبالغه را نشاید گفتم مبالغت در هر جا به تناسب محل است بر در زندان دو پاسبان بس است هر چند هزار کس به درون باشند، پس نوزده در این جا مبالغه را کافی است. گفت گیرم که چنین است و نوزده چرا اختیار افتاد و چرا نگفت بزرگتر عددی که ممکن بود در سیاق اینها آورده شود.
آورد زیادتی مبالغت را که فواصل همه راه است انه فکر فقیل کیف قدر ثم قتل کیف قدر ثم نظر ثم غبس و بسر، و همچنین تا، لواحة للبشر علیها تسعة عشر. و در این جا از عشر تا تسعه عشر هر یک را میفرمود و مناسب بود و تسعه عشر بزرگتر عدد مناسب بود آن اختیار افتاد چون این بشنید سخت شگفت آمدش و گفت: بسیار در آیات قرآن تفکر میکنید گفتم قرآن برای همین آمد که تفکر کنند در آن قول تعالی: افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها. [سوره محمد/ آیه 24]
115) این عبارت را در نسخه طبری نیافتم.
116) مذاکی جمع مذکی به صیغه اسم فاعل از باب تفعیل اسب نیکو است یعنی آیا اسبان زیر پرچم دیگران باشند با آن که ما فرمان فرمای صاحبان آنها هستیم و هر چیز دشواری که به مردم کشور ما روی داد ما میتوانیم آن را باز گردانیم و دشت سماوه ابری نگذشت که از قوم ما چند تن او را در پناه خود نگرفته باشند (ابر را در پناه گرفتن کنایه از غایت قدرت است.)
117) شمر بر وزن کتف صحیح است نه شمر بر وزن حِبر که معروف است و غالبا قاموس مسمین به شمر را چنین ضبط کرده است.
118) صاب درختی است تلخ و مقر درخت صبر یا زهری است.
119) مولی را در این کتاب ما به بسته ترجمه میکنیم و موالی جمع مولیرا به بستگان و از تتبع و تاریخ و سیر معلوم میشود که هر کس اصلا عربی بود او را نسبت به قبیله خود میدادند مانند تمیمی و هاشمی و اموی و قرشی و اگر اصلا عرب نبود و با آن قبیله آمیزش داشت از آنها منسوب میشد و بدانها منسوب میگشت مثلا میگفتند تمیمی بالولاء یا هاشمی مولی لهم و این بستگی به دو چیز است: یا در جنگها اسیر شده بودند و بنده گشته و صاحشان آنها را آزاد کرده بود یا نه از همان قبیله صاحبشان محسوب میشدند، دوم آن که شخصی از غیر عرب داخل طایفه آنها میشد و یا یکی از آنها پیمان میبست و آن طایفه ملزم میشدند او را حفظ کنند و میراث او برند و اگر جنایتی کند و به جنایت او را بدهند و بدین جهت درباره هر کس گویند مولی یا موالی حتما از غیر عرب بوده است و در فقه این دو معنی را ولاء عتق و ضمان جریره گویند.
120) مترجم گوید: نظیر این نسبت به عبدالله بن عمر کلبی گذشت و تکرار این روایت نسبت به دو شخص دلیل قطعی بر وقوع اصل این واقعه است و باید از اینجا دانست شدت حال زنان اهل بیت و مصیبت آنان را که چون این زن حال آنها را بدید به اندازهای اندوه و اسف او را بگرفت که راضی به کشتن فرزند خود شد.
و نیز باید دانست که اختلاف مورخین در تقدم و تاخر شهدا دلیل بر آن است که از تقدیم در ذکر تقدیم و واقعه را نخواستهاند و اگر یکی را پیشتر ذکر کردهاند دلیل آن نیست که او پیشتر به شهادت رسید.
و نیز مستعبد مینماید که در یک روز هفتاد نفر بلکه چهل و سینفر هم یکی یکی به میدان روند و هر یک تنها جنگ کنند و هر یک پنج یا ده یا بیست یا شصت و هفتاد نفر را چنان که نقل کردهاند بکشند تا خود کشته شود چون نبرد کردن با کسی که مهیای دفاع باشد تا یکی از آنها بر زمین افتد و کشته شود و دیگری غالب گردد مدتی وقت میگذرد و روز میزان بیشتر از دوازده ساعت نیست و اقرب به ذهن آن است که تا آتش در خندق اطراف سراپرده افروخته بود چند تن از اصحاب نزدیک همان راهی که گذاشته بودند از هجوم دشمن جلوگیری میکردند و پس از آن که آتش خاموش شد لشکر ابن سعد از همه طرف آمدند و اسبها را پی کردند و جنگ در میان خیمه ها هم بود و در یک وقت چند تن از اصحاب به جنگ میپرداختند و تعیین مقدم و مخر آنها در شهادت بی اندازه مشکل است.
121) شهش فرمود کای عبد فداکار - تو آزادی از این میدان پیکار
تو تابع آمدی ما را به راحت - میفکن خویش را در رنج و زحمت
غمین شد جان جون سخت پیمان - به شه گفت این سخن با چشم گریان
بپروردم بسی بی رنج و زحمت - ز باقی مانده آن خوان نعمت
نمک نشناسی ای شه از پلیسی است - فدا گشتن جزای کاسه لیسی است
نسب باشد لئیم و چهرهام تار - تنم بی قدر و بویم همچو مردار
به من منته نه ای دارای گردون - که گردد رشک مشک نافهام خون
بشیر عشق دادش این بشارت - که خوش باد آن مقام کامکارت
اجازت یافت جون با سعادت - روانشد سوی میدان شهادت
122) مترجم گوید: نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حیون (حیون در مستدرک الوسائل غلط طبع است) مکنی به ابی حنیفه بود در ابتدای دولت فاطمیین به آنها پیوست و مردم مغرب همه مذهب مالک دارند و نعمان از علمای مالکی بود چون دولت فاطمیان اوج گرفت قاضی نعمان از جمله آنان شد و تا دولت فاطمی در مغرب بر پا بود او و فرزندش قاضی اقضاتی داشتند و آنها به مذهب اسماعیلیه بودند و خلفای فاطمی خود را فرزندان محمد بن اسماعیل بن جعفر بن صادق علیهالسلاماند.
ابن خلکان ترجمه قاضی را آورده است گوید: از مذهب مالک منتقل به مذهب امامیه شده او امامیه را بر اسماعیلیه اطلاق میکند چنانکه در شرح حال صلاح الدین ایوبی گوید او دولت امامیه را از مصر برانداخت یعنی اسماعیلیه را.
صاحب مستدرک رحمه الله گوید وی اثنی عشری بود و تقیه میکرد و در این عقیده متابعت از مجلسی رحمه الله کرده است اما دلیلی بر این دعوی نیست و همه مردم دانند فاطمیان مصر اسماعیلی بودند او هم قاضی دولت آنها بلکه موسس فقه آنها بود و پیش از وی فقه نداشتند تا از مذهبی آمیخته از مذهب مالک و مذهب امامیه برای آنها ساخت اگر دلیلی برای اثنی عشری بودن او داشتیم مانند قاضی نور الله منصب وی را در دولت مخافین حمل بر تقیه میکردیم اما این که در مستدرک گوید اسماعیلیه ملاحده بودند و منکر شریعت کلیا صحیح نیست زیرا که به تواتر و ضرورت ثابت است که خلفای فاطمی مصر مانند ملاحده الموت بیدین نبودند و سیاست آن ممالک بزرگ بی شریعت و فقه ممکن نیست و در آن زمان قانون مملکتی غیر از فقه نبود و نیز آنها در مصر مساجد و معابد داشتند و جامع ازهر از آثان آنان هنوز باقی است و عزاداری حضرت ابی عبدالله علیهالسلام را در مصر رواج دادند.
123) مشرق به کسر میم و فتح راء
124) رگ پشت ران اسب
125) مشرح به کسر میم و فتح راء به فتح خاء معجمه است.
126) علی بن احمد واحدی نیشابوری که از بزرگان مفسرین اهل سنت است در کتاب اسباب النزول در آیه ما کان الله لینذر امیرالمؤمنین علی ما انتم علیه گوید سدی گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود امت مرا در صورتهای خودشان بر من نمودند چنان که بر آدم و مرا بیاگاهانیدند که به من که ایمان میآورد که کافر میشود و این قصه به منافقین رسید استهزاء کردند و گفتند: محمد گمان دارد که هر کس را بدو ایمان آورده میشناسد و هر کس کافر باشد نیز با آن که ما با اوییم و ما را نمیشناسد خداوند این آیت بفرستاد.
127) احزاب/ آیه 23
برخی از انان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین ]انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند. (م)
128) زخرف / آیه 31
و گفتند چرا این قرآن بر مردی برگ از [آن] دو شهر فرود نیامده است؟ (م)
129) در این حدیث نبوی که سوره یس را نام میرد و همچنین احادیث متواتره بسیار که نام سورهها در آن برده شد دلیل قطعی است که این سور در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مرتب شده و آیات در جای خود قرار گرفته بود و مردم آنها را میشناختند و در حافظه یا مکتوب داشتند که تا پیغمبر میفرمود؛ سوره بقره یا احزاب یا یس مردم ملتفت میشدند کدام سوره را میفرماید.
و از این که سوره برائت بسم الله الرحمن الرحیم ندارد به خوبی معلوم میشود که در ترتیب آیات و ترکیب سود ذوق و سلیقه مردم به کار نرفته و محض متابعت نفس رسول صلی الله علیه و آله و سلم کردهاند و اخبار آحادی که مخالف این ادله قطعیه است قابل اعتماد نیست.
و نیز در خود قرآن کریم است: فاتوا بسورة من مثله ونیز فاتوا بعشر سور مثله مفتریات از آنها معلوم میشود این سورهها و این که کدام آیه در کدام سوره باشد در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و به دستور او بود و هم میبینیم در اول سوره الر است و در سوره دیگر الر در چند سوره حم است در یک سوره حمعسق و در سوره طمس و در سوره طسم و به همین ترتیب با عنایت خاص به حروف، این سورهها را تنظیم کردند در عهد خود پیغمبر و سلیقه به کار نبردند.
و نیز معلوم است که وقتی سوره وحیمی شد نویسندگان وحی مینوشتند و از روی آن نسخههای بسیار برداشته میشد و هزاران مردم از حفظ میکردند و در تمام عربستان منتشر میشده هر سوره را هزاران نفر از بر داشتند و نوشته بودند گو این که یک نفر همه سورهها را یک جا از بر نداشت یا ننوشته بود نمیدانم چرا بعضی مردم به راویان حدیث نسبت سهو نمیدهند که غالبا یک نفرند و به راویان قرآن که هزاران نفر بودند نسبت سهو و غلط میدهند.
و شیخ صدوق در اعتقادات خود گوید اعتقاد ما آن است که قرآن که خداوند بر پیغمبر خداشناسی صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد همین است که در دست مردم است بیش از این نیست و شماره سورههای آن صد و چهارده است تا این که گوید: و هر کس به ما نسبت دهد که ما میگوییم بیش از این است دروغ گوید.
و مانند همین سید مرتضی رحمه الله و شیخ طبرسی در مجمع البیان گفته است: و بالاتر از همه علامه حلی (ره) در تذکره گوید که این قرآن امروزی ما همان مصحفی است که امیر المومنین علی بن ابی طالب علیهالسلام داشت و همان است که همه صحابه پیغمبر قبول کردند و عثمان قرآنهای دیگر را سوزاند.
و نیز گوییم که اختلاف در قرائت از زمان پیغمبر تا کنون بود و پیغمبر خود نوع این اختلاف را جایز دانسته بود و عثمان خطا کرد که خواست اختلاف در قرائت را براندازد چنان که سید مرتضی در شافی فرموده است و اگر عثمان آنها را نسوزانیده بود مردم میدیدند که اختلاف قرائت در آن مصاحف مهم نیست.
و نیز میگویم سوره فاتحه را چند میلیون مسلمان روزی ده مرتبه به همین طور میخوانند و اگر کسی گوید آن یکنفر سهو نکرد که سوره حمد را طور دیگر نقل کرد همه سهو کردند سخت بی خود و بسیار سفیه است و باید گفت: این یک نفر سهو کرد نه میلیونها نفوس.
130) دعای امام علیهالسلام درباره اهل کوفه مستجاب شد و همیشه ولات آنان را یاغی میشمردند و آزار میکردند تا وقتی شهر بغداد ساخته شد کوفه به تدریج از میان رفت.
131) عمر بن سعد بن ابی وقاص از قریش بود از بنی زهرهبن کلاب و امام علیهالسلام از اولاد عبد مناف بن قصی بن کلاب، پس عمر سعد خویش بود با امام علیهالسلام اما پاس قرابت نداشت و قطع رحم کرد. امام علیهالسلام نیز او را نفرین کرد به قطع رحم یعنی قصاص و تلافی آن که خدا او را به مجازات آن برساند نظیر من اعتدای علیکم فاعتدوا علیه بمثله ما اعتدی علیکم وگرنه خداوند قطع رحم نمیکندچون با کسی خویشی ندارد و گاهی در عربی نام چیزی را بر ثمره و نتیجه آن اطلاق کنند چنان که باران را بر گیاه در اینجا نیز خدا رحمت را قطع کند. یعنی به جزای قطع رحم تو را عذاب کند.
132) آل عمران/ آیات 33 و 34
به یقین خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برتری داده است، فرزندانی که بعضی از آنان از [نسل] بعضی دیگرند و خداوند شنوای دانا است. (م)
133) بر وزن کتف
134) مؤلف برای دفع استعجاب از آب خواستن علی اکبر علیهالسلام با آن که میدانست آب در آن جا موجود نیست از مدینه المعاجز حدیثی نقل کرده است از ابی جعفر طبری از عبیدالله بن الحر گفت: حسین بن علی علیهالسلام را دیدم که فرزندش علی اکبر در غیر موسم از او انگور خواست. حسین علیهالسلام دست بر ستونمسجد زد و انگور و موز بیرون آورد و گفت: آن چه نزد خدا است برای دوستانش بیش از این است.
135) بنی بکسر باء و فتح نون و تشدید یاء مکسور در آخر آن همزه تسهیل شده و نیء بر وزن سید به معنی نیم پز است باء حرف جر بر آن در آمده و معنی اشعار این است:
هیچ دیدهای بینا مانند او ندیده است نه کسی که پای برهنه راه رود و نه کفش پوشیده، گوشت نیم پز را میجوشاند تا وقتی که نیک پخته شود در حضور خورنده بجوشد (این وصف جود و بخشش اوست که پیش از آمدن مهمان خوراک او را پخته و آماده میکند تا چون بیاید به انتظار پختن نشیند و بخائیدن ناپخته از خوردن نماند) چنان بود که چون آتش او برای طبخ افروخته شود آن را کریمانه بر ملابر افروزد که بیچاره فقیر آتش را ببیند و هم آن مرد تنها و بی کس در میان قبیله، مقصودم پسر لیلی است خداوند روزی و بخشش پسر زنی پاک گوهر گرانمایه (یعنی مادرش بانویی بزرگزاده و شریف است) دنیا را بر دین نمیگزیند و حق را به باطل نمیفروشد.
136) عقیله در هر طایفه آن زن محترمه را گویند که همه وی را به بزرگی و کرامت شناخته باشند و نزد او کوچکی کنند و زینب را عقیله بنی هاشم میگفتند و من غالبا عقیله را مهین بانو ترجمه میکنم.
137) جلی الحسین کما یجلی الصغر تجلیه سر برداشتن و تیز نگریستن مؤلف در منتهی الامال گوید تعجیل کرد مانند عقابی که از بلندی به زیر آید و لیکن تجلیه به این معنی نیامده است.
138) و عبارت ابی مخنف در تاریخ طبری چنین است:
فضرب عمرا بالسیف فاتقاه بالساعد فاطنها من لدن المفرق فصاح ثم تنحی عنه
و باید این عبارت را چنین ترجمه کرد که حسین علیهالسلام شمشیر بر عمرو زد و عمرو ساعد را سپر قرار داد پس ساعد او را از مرفق جدا کرد و عمرو فریادی زد و از امام علیهالسلام یا از قاسم دور شد و از آن چه در متن گفتیم معلوم شد عمرو بن سعد پامال سم ستوران شد اما در جلاء العیون در ترجمه این داستان گفته است آن طفل معصوم در زیر سم اسبان مخالفان کوفته شد و این سهوی است از آن مرحوم در ترجمه عبارت و معصوم از سهو نیست مگر پیغمبران و ائمه علیهم السلام و البته مترجم این کتاب را هم سهو بسیار است که از خوانندگان تقاضای اصلاح دارم و باید دانست که نام این مرد عمرو به فتح عین و سکون میم است نه به ضم عین غیر منصرف است و به فتح عین منصرف و نوشتن یا ننوشتن الف تنوین خود رفع اشتباه میکند.
139) فلم یرم حتی مات گویند: ما رمت بالمکان به کسر راء یعنی ما زلت به.
140) در عبارت عربی به جای بند آب مسناة است و رکب المسناة یعنی بر آن خاک توده که برای جلوگیری از آب بود بالا رفت و از بعض کتب مانند ناسخ التواریخ معلوم میشود منساة نام اسبی است اما اگر مدرک آن همین عبارت عربی باشد دلالت بر آن ندارد که مسناة نام اسب است و اگر مدرک دیگر دارد ما نیافتیم و در ناسخالتواریخ گوید اسبی به نام ذوالجناح در کتب معتبره نیافتیم.
141) مترجم گوید: اگر کسی فرزند نداشته باشد میراث او به برادر ابوینی میرسد و برادر ابی محروم است مگر ابوینی موجود نباشد. ابوالفرج هر کس دیگر که گفت عباس برای ارث بردن فرزندان خود از برادرانش، آنها را پیش فرستاد از گمان خود گفت و از راز دل او آگاه نبود.
142) در نسخی که به صحت آن اعتماد بیشتر است رقاد است چنان که در بعض موارد همین کتاب گذشت و به جای جهنی در بعض نسخ حنفی و در بعضی حنانی یا جعفی یا جحفی و غیر آن است و در بعضی جنبی به جیم و نون و بای بر وزن فلس است و در چنین موارد آن که غیر مشهور است یعنی جنب ترجیح دارد زیرا که غالبا ناسخ لفظ غیر مانوس را به مانوستر تبدیل میکند و به همین جهت بسیاری از علماء در تراجیح خلفا اصل را ترجیح میدهند نظیر عبدالله بن بقطر به باء یک نقطه که غالبا به یقطر تصحیف میکنند.
143) یعنی، نترس که ترس نگاهدار تو نیست. اگر تو مقدر شده باشد میبینم آن را که از بذل جان دریغ میکند البته نابود میشود و ننگ برای او میماند. گوهر مردان غیرتمند را خواری کشیدن زخمی است عمیق که میل جراحان به ته آن زخم نمیرسد. پس خویشتن را در خطرها بیفکن که ترس از مرگ ذلت و زبونی است اما مرگ زیر نیزههای شکسته و اسب فربه مایه ناز و افتخار است.
144) روایت است که روزی محمد بن حنفیه در صفین بین صفین آمد و به اهل شام اشارت کرد و گفت: اخسئوا یا دوبة النفاق و خشوالنار و حصب جهنم عن البدر الزاهر القمر الباهر والنجم الثاقب و السنان النافذ و الشهاب المنیر و الصراط المستقیم و البحر الخضیم العلیم من قبل أن نطمس وجوها فتردها علی ادبارها و تلعنهم کما لعنا الصحاب السبت و کان امر الله مفعولا... الی آخر آن چه در فضائل پدر خویش گفت چنان که فریقین اعتراف به فضل او کردند و من بنده مترجم چون دید لطف و فصاحت آن در عین عبارت عربی است آن را به عینها آوردم.
145) یعنی: کسی که به درد شکم مبتلا باشد. (م)
146) اسم اعظم لفظ نیست بلکه سایر اسما نیز و آن چه ما بر زبان میآوریم اسلام الاسم است به روایت کافی و دعوت خداوند به اسم اعظم یا اسم دیگر به آن است که داعی در آن اسم فانی شود و چون فانی در آن شد خاصیت اسم در او ظاهر گردد و دعا مستجاب گردد و در دعای سمات است: باسمک الذی اذا دعیت به علی معالق ابواب السماء للفتح بالرمة انفتحت الی غیره ذلک و اسم اعظم دارای خاصیت همه اسما است که ائمه علیهم السلام وقتی بدان اسم خدا را میخواندند و بدان متحقق میشدند هر معجزه اظهار میکردند از مرده زنده کردن و شفا دادن بیماران، خرق قواعد طبیعت و همان میشد که میخواستند و آن از اسرار ما بود که کیفیت آن بر ما مجهول و انیت آن معلوم زیرا که ما نسبت به حقیقت ولایت چنان که دعاینسبت به معنی اجتهاد و برای عوام ممکن ولایت برای ما همچنان است.
147) ابوجعفر طبری در کتاب منتخب گوید:ام اسحق دختر طلحه زوجه امام حسن علیهالسلام پس از آن حضرت به وصیت او به عقد حسین علیهالسلام در آمد و برای او فاطمه و عبدالله را بیاورد و عبدالله با پدرش کشته شد.
و باید دانست که این امرؤ القیس بن حجر بن کندی شاعر معروف است که هشتاد سال پیش از بعثت پیغمبر اکرم از دنیا رفت بلکه او امرؤالقیس بن عدی بن اوس بن جابر کلبی است.
ابن حجر عسقلانی در اصابه از ابن کلبی نسابه که از بزرگان امامیه و معاصر امام جعفر صادق علیهالسلام بود نقل میکند که عمر بن الخطاب او را امامت داد بر جمعی از قبیله قصاعه در شام که مسلمان شده بودند و امیرالمؤمنین علیهالسلام از او دخترش را خواستگاری کرد و دو فرزندش حسن و حسین علیهالسلام با او بودند و او دختران خود را به آنها تزویج کرد.
و داستان آن را مفصلتر از امالی ثعلب روایت میکند به اسناده از عوفی بن خارجه گفت: نزد عمر بودم به عهد خلافتش، مردی کم موی گام بر گردن مردم مینهادو می آمد تا پیش عمر بایستاد و به خلافت تحیت گفت، عمر پرسید: کیستی؟ گفت: مردی نصرانی، نامم امرؤالقیس بن عدی کلبی، عمر او را نشناخت مردی گفت: همان است که در جاهلیت بکر بن وائل را غارت کرد عمر پرسید: چه خواهی؟ گفت: میخواهم مسلمانشوم، عرض اسلام کرد بر وی و او مسلمان شد. پس عمر نیزه طلبید و او را بر آن بست او را امیر مسلمانان قصامه فرمود، پیرمرد برخاست و آن پرچم بالای سر وی، عوف گفت: ندیدم کسی را نماز نخوانده امیر مسلمانان کرده باشند مگر او.
پس علی علیهالسلام با دو پسرش برخاستند و او را دریافتند. علی علیهالسلام با او گفت: من علی بن ابیطالبم علیهالسلام پسر عم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و این دو فرزند من از دختر آن حضرت، و رغبت در مصاهرت تو داریم امرؤالقیس گفت: یا علی علیهالسلام محیاه دخترم را به تو تزویج کردم و ای حسن علیهالسلام سلمی را به تو دادم و ای حسین علیهالسلام رباب را به تو دادم.
148) از بیخ کندن
149) و کوف ریزش سخت و هاطل باران پیوسته
150) ورد مرد دلیر است.
151) آن مرحوم را تحقیقاتیاست در ترجیح قرأ سبع بعضی بر بعضی از جهت قوت سند یا جهات ادبی تناسب لفظی و مع نوی و علمی نظیر الحجههای مجمع، افسوس مبیضه نشده و ناتمام است و غالبا عاصم را مرجع داند و نادرا قرئت غیر او را مثل کفوا به همزه را ترجیح میداد برای آن که اکثر قراء به همزه خواندند و دیگر برای این قول معروف که گفتند اگر قرآن به همزه نازل نشده بود همزه در کلام نمیآوردیم دلالت دارد که تسهیل به همزه در قرآئت بر خلاف اصل است و کمتر تسهیل در آن روا دارند و خاتم النبیین به کسرتا ارجح است به متابعت اکثر قراء و بی تکلف بودن معنی به تفصیلی که ذکر کرده است و گفت: معنی تواتر در قراآت سبع یا عشرات است که علم داریم لفظ تنزل در اینها منحصر است و خارج از اینها شاذ است یعنی به تواتر از طرف علم اجمالی خارجند نظیر جهت در قبله که گویند محصل عین نیست و خارج از آن هم قبله نیست و نظیر ولادت خاتم الانبیاء که در ماه ربیع الاول است به تواتر مرددا بین بعضی ایامه.
152) کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد / تألیف علامه حلی، تصحیح و تعلیق آیة الله حسن زاده آملی/ص 472 (م)
153) ثوب در عربی و جامه در فارسی هر چیز به ریسمان بافته است هر چند نبریده و ندوخته و نپوشیده باشد مرادف با آن که ما امروز قماش گوییم و مخصوص جامه تن نیست که پوشیده باشد شاید امام دستمال پارچه برداشت تا خونپاک کند نه آن که بند زره بگشاید و دامن پیراهن را بالا آورد و بدنش برهنه شود چون در جنگ این کار معقول نیست و دلیلی هم بر آن نداریم وتیر انداختن دشمن و کارگر شدن تیر توقف بر برهنه بودن تن ندارد و تیر چنان میافکندند که حلقههای زره را میدرید و میگذشت اما همه کس نمیتوانست و امام علیهالسلام دستش مشغول پاک کردن پیشانی بود و نمیتوانست پسر جلودی تیر بردارد که تیر آمد.
154) یعنی کلاه دراز (م)
155) در بعض کتب مقاتل ابحر به صیغه تفضیل به حاء مهمله است و در بعضی به همان صیغه به جیم و گویا اصح بحر بی همزه است چنان که در تاریخ طبری است و این غیر ابجر پدر حجار بن ابجر است که نام او مکرر در مقاتل مذکور است چون ابجر نصرانی بود و در روز شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام بر همان دین بمرد و در تاریخ طبری مذکور است.
156) مترجم گوید: پیش از این گفتیم که در جنگ و در نظر دشمن مطلقا لباس فاخر پوشیدن سنت است.
اما خز در ازمنه مختلف بر معانی مختلف اطلاق میگشت و اهل لغت در معنی آن خلاف کردهاند و در همه زمان سخت گران بها بود و ابن اثیر گوید: در زمان ما جامه ابریشمینه است و در بعضی روایات آمده که آن حیوان دریایی است که گاه در خشکی نیز میآید و در مصباح المنیر گوید: خز پشم گوسفند دریایی است پس جامه بافتنی است و بعضی فقها گفتهاند مانند ماهی است بیرون آب زیست نتواند اما بعید مینماید و کلام اهل لغت و دیگران بر آن دلالت ندارد و آنها که گفتند بر حسب ذوق خود و جمع بین روایات و اقوال مورخین و علما گفتند و زهاد قدیم در زمان ائمه برای گرانی و عزت و این که لباس جباران است پوشیدن آن را مطلقا یا در نماز جایز نمیدانستندو در اخبار ما تجویز آن وارد شده است و فقها گویند چون خز در آن زمان حیوان غیر ماکول بود و ائمه آن را تجویز نمیکردند. پس این حیوان از دیگر حرامگوشتها مستثنی است.
157) طبری در منتخذب ذیل المذیل به اسناده از پیرمردی از نخع روایت کرده است که وقتی حجاج با مردم گفت هر کس خدمتی کرده است یعنی به دولت بنی امیه بر خیزد و جماعتی برخاستند و خدمت خویش بگفتند و سنان بن انس هم برخاست و گفت: من کشنده حسینم علیهالسلام حجاج گفت: نیکو خدمتی است و چون به منزل خود بازگشت زبانش بسته شد و عقلش زائل گشت و در همان جا که نشسته بود میخورد و کار دیگر میکرد تا به جهنم رفت. (مترجم).
158) شاهان همه به خاک فکندن تا جها - تا زیب نیزه شد سر شاه جهان عشق
بر پای درست سر نتوان سود جز کسی - کو را بلند گشت سر اندر سنان عشق
از لامکان گذشت به یک لحظهبی براق - این مصطفی که رفت سوی آسمان عشق
شاه جهان عشق که جانانش از الست - گفت: ای جهان حسن فدای تو جان عشق
تو کشته منی و منم خون بهای تو - بادا فدای خون تو کون و مکان عشق
159) در نسخه عربی اورثتها ظاهرا غلط است و صحیح ارثتها است.
160) زیج با زای هوز و جیم ابجد کتابی است که آن چه در رصدخانه از مقادیر حرکات کواکب و اطوال و عروض و تعدیلات و دیگر امور مربوطه به فن هیات و نجوم، تحصیل کردهاند در آن ضبط مینمایند و آن معرب است یا از زیگ یا از زه، اما معرب از زیگ را عبدالله بن محمد مخاطب به محارتخان در آغاز تسهیل زیج محمد شاهی آورده است بدین عبارت:
بدان که زیج معرب زیگ است به کاف فارسی، پس زیج به جیم عربی باشد و آن که به جیم فارسی خوانند غلط تمام است. و زیگ نام ریسمانی است که حلاجان بر پارچهای نقش و نگار کنند. و آن قانونی است جامهباف را در معرفت پارچههای منقش، و همچنان زیج نیز قانونی است منجم را در شناختن ااواضع فلکی و خطوط جداول زیج در طول و عرض که کمیات حرکات کواکب از وی ظاهر گردد، و شبیه آن است به آن ریسمانهای زیگ به طول و عرض در هم کشیده که به کیفیاتنقوش ثیاب از آن پیدا شود و راصد در این صنعت بهمنزله نقشبند است. اما معرف از زه را ابوریحان بیرونی در مقاله سوم از قانون مسعودی (ج 1ص 271 طبع حیدر آباد) آورده است و چون زیگ و زه مانند هماند، در عریف نیز تفاوت از حیث معنی ندارند. و کلمه جدول [نیز] در کتب علمی، بر زیج اطلاق میشود. و به همین معنی به لغت فرانسه زیج را لاتابل latable گویند. و مقدار شهور و سنین و تعیین اوائل آنها همه بر ضابطه حرکت وسطی نیرین و کواکب دیگر تنظیم شده است. تا بر نظم و نسق کلی باشد. به نقل از هزار و یک کلمه اثر شریف و گرامی استاد علامه حسن حسنزاده آملی /ص 251 الی 253، 645 و 646 (م)
161) رجوع به حاشیه فصل بعد شود.
162) یعنی: خداوندان دم، کواکب ذواب الاذناب، ذو ذنبها، ستارههای دنباله دار، گیسوداران. (م)
163) یعنی: حامی (م)
164) در جلاء چنین ترجمه کرده است این حسین تو است به تیغ اولاد زنا شهید شده است و عریان در صحرای کربلا افتاده و گویا عبارت عربی نسخه ایشان طور دیگر بوده است.
165) در این حدیث عاشورا صحیح دوشنبه است و هنگام ترجمه این کتاب مقاتل الطالبین را ندیده بودم وقت طبع اتفاقا بدان بر خوردم و ملاحظه کردم شاهزاده اعتضاد السلطنه علی قلی میرزا در حاشیه کتاب بر ابوالفرج که گوید: عاشورا جمعه بود اعتراض کرده است که اول محرم سال 61 هجری در هیچ زیجی چهارشنبه نیست و زیجها در امثال این امور اختلاف ندارند بلکه غره محرم سال شصتم چهارشنبه است و این بنده مترجم این کتاب هم در زیج هندی دیدم اول محرم سال 61 روز یکشنبه است و عاشورا سه شنبه میشود و لیکن حساب زیجات بر حسب امر اوسط است نه رؤیت حقیقی چنان که در همان زیج صریحا مرقوم است شاید یکی دو روز با حساب زیج که به امر اوسط استخراج شده است فرق داشته باشد.
پس آن که گوید عاشورا دوشنبه بود مانند کلینی و طوسی قولش به صحت نزدیکتر است چون ممکن است روایت هلال اول محرم شنبه باشد یک روز پیش از حساب زیج و عاشورا دوشنبه و عوام اهل عراق که در زمان ابوالفرج میگفتند دوشنبه بود دهان به دهان از پدران خود شنیده بودند و صحیح بود و فاصله زمان ابوالفرج از قتل امام علیهالسلام قریب دویست و پنجاه سال است.
و هم این بنده چند واقعه از آن سنوات که مورخان معین کردند چند شنبه بود حساب کردم مانند روز فوت معاویه که در پنجشنبه پانزدهم رجب سنه شصتم گفتهاند دیدم با زیج یک روز اختلاف داشت و شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام را در سال چهلم همچنین دیدم و در این سال 1369 که تاریخ طبع این کتاب است اول محرم و به رؤیت دوشنبه است و به حساب زیج یکشنبه است و یک روز اختلاف است و ناسخ التواریخ گوید: واقعه فاجعه در سال شصتم بود برای این که در این سال دهم محرم جمعه بود و لیکن این طریق ترجیح خطا است زیرا که نباید برای تصحیح روز در روایت آحاد خبر متواتر را در سال رد کرد و برای اهل تاریخ روز بیشتر شبهه میشود تا سال چنان که اکثر مطلعین میدانند مظفر الدین شاه در سال 1324 از دنیا رفت و هیچکس نمیداند چندشنبه بود مگر به مراجعه و این تحقیق از خواص این کتاب است فاعرف قدره.
166) در نفس المهموم کالئا به نصب بود و قیاس به رفع است و ینز المنیع الف و لام لازم ندارد هو فی حومة الحسام منبع کافی است و منفع خبر هو است و قوضی نیز فصیح نیست و فصیح فلیقوض خیام علیا نزار است زیرا که تفویض لازم استعمال نشده است و امر از آن باید به صیغه مجهول و با لام امر باشد و گویا این شاعر عرب با این که مضامین دلپسند در اشعار خویش به کار برده است لفظا چندان فصیح نبوده است.
167) حضرمی منسوب به حضر موت است. اما در جلاءالعیون فرماید: خولی زنی داشت از بنی حضرم من گمان نمیکنم قبیلهای به نام بنی حضرم در عرب بوده است.
168) توبه/ آیه 37
جز این نیست که جابجا کردن [ماههای حرام]، فزونی در کفر است که کافران به وسیله آن گمراه میشوند. (م)
169) توبه/ آیه 36
در حقیقت، شماره ماهها نزد خدا، از روزی که آسمانها و زمین را آفریده، در کتاب [علم] خدا، دوازده ماه است. (م)
170) یعنی: اشک و خون نیسان ماه و ریزش باران است و حزیران موسم جوشش خون و حجامت.
171) به فتح زا گلگونه و سرخابی که زنان به گونههای خود میمالند.%%
172) این عبارت را اگر حدیث به تمام الفاظ صحیح باشد باید تأویل کرد چون دید فرشتگان برای ائمه علیهم السلام بلکه برای اولیای خدا هر چند معصوم نباشند ممکن است.
173) ابراهیم / آیه 42
و خدا را از آن چه ستمکاران میکنند غافل مپندار.... (م)
174) در جلاء العیون در ترجمه این عبارت قصه علی ملحوذه فرموده است نقره که آرایش قبری کرده باشند و گویا در کتاب ایشان به جای قصه فضه بوده است.
175) باید دانست که اهل کوفه غالبا دشمن آل امیه و شیعه امیرالمؤمنین بودند اما بنی امیه بعضی از رؤسا را فریفته بودند و مال و منصب داده و از سایر مردم به کشتن و بستن و آزار و ستم زهر چشم گرفته بودند و به تجربه معلوم گشته است که چون مردم مدتی زیر فرمان جابر باشند اراده از آنها مسلوب میگردد و مانند موش که گربه را مینگرد یا مرد جبان که شیر میبیند شیر گیر میشود و خود را ببازد و دنبال دشمن رود خداوند این نعمت که به انسان داد و دیگر جانورانش فضیلت نهاد که عقل و اختیار است در دولتجبابره معطل ماند لذا مردم آلت دست باشند و به ضرر خویش اقدام کنند آزادی فردی نماند و امروز دول ملاحده بندگان خدا را چنین دارند تا آلت اجرای مقاصد آنها شوند به ضرر خویش و سنت انبیا بر خلاف این است که استقلال و آزادی افراد را میپرورند و مداخلتدر مال و عرض دیگری را حرام میفرمایند و خداوند هم بندگان را بر این فطرت بیافرید که مرد میخواهد در کار و مال و همه چیز خود آزاد باشد و اگر کسی را حبس کنند و همه نعمتها برای او فراهم آورند باز در عذاب است اما این که زینب سلام الله علیها فرمود مثل شما مثل آن زن است آه مقصود آن است که ما را به کمک خود خواستید و نزدیک بود دشمن را از خود برانید اگر متابعت ما میکردید اما باند رشته خود را باز کردید و برادرم را کشتید و دشمن بر شما مسلط گشت.
176) این الفاظ ترجمه تقریبی صلحاء عنقاء الی آخر است و این غایت جهد ماست در ترجمه این خطبه بلیغه و آن کس که از کلام و مزایای آن اندکی خبر داند که چنین خطبه از زن پردهنشین بلکه ازمردان نیز بینیروی الهی و مدد غیبی متحذر است که میتواند بگوید: و هل فیکم الا الصلف و العجب و الشنف الی آخره نام المعنی و صحیح اللفظ و موجز و وافی اگر بلغاء صفحات پر کنند مانند این چند کلمه نتوانند مردمی رسول خدا مجسم نشان دهند چنان که در آیینه بر فرض آن که خود فهمیده باشند.
177) مؤلف در منتهی الامال در ترجمه این جمله گوید حزن و اندوه بر ایشان در حلق من کاوش میکند و تلخی آن در دهانم و سینهام فرسایش مینماید اما من لهازم را به معنی حلق در کتب لغتی که در دست داشتم نیافتم و شق لهازم کنایه از دمیدن موی سپید است که ما در ترجمه آوردیم.
178) زید بن موسی بن جعفر معروف به زید النار است به علتی که ذکر آن طول دارد و تقیید، فاطمه به صغری دلالت بر آن دارد که فاطمه دیگر بزرگتر از وی هم بود دختر سیدالشهداء علیهم السلام و این که یکی از علما گوید آن حضرت یک دختر فاطمه نام داشت که به حسن مثنی داده بود و فاطمه دیگر نداشت که به قاسم دهد این سخن مسلم نیست مگر این که کسی گوید این فاطمه صغری است نسبت به فاطمه دیگری بزرگتر از وی در قافله که دختر سیدالشهداء نبود مثلا دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و چون هر دو در اسراء بودند برای امتیاز به صغری و کبری تقیید میکردند و لیکن این احتمال اول نیست و هر دو ممکن است.
179) به نظر میرسد که در مصرع اول تصحیف است و وزن شعر درست نمیآید و وزن اصلی فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن است و ممکن است به فعلاتن مفاعلن فعلاتن تغییر کند.
180) اصلا جانوری خرد است بحری که در سواحل عربستان و فارس بسیار است و گاه در کنار دریا نزدیک آب پس از مردن پارهای از بدن آن منجمد میماند و آن را زبد البحر و کف دریا گویند و در طب به کار میبردند و در منتهی الارب گوید: به فارسی کفچلیز نامند و غرض از تمثیل آن است که دین ما جهانگیر شد و مردم آن را پسندیدند و پذیرفتند اما شما که دشمن دین بودید رأیتان باطل است و مردم قبول نکردند و شما حسد میبرید بر ما و ما را آزار میکنیدو هنوز هم اهل الحاد و بیدینان از رواج دین تعجب میکنند حسد میبرند و دریغ میخورندو شنیدم یکی از ایشان میگفت: آن کس که در مصر اختراع شیشه کرد نعوذ بالله اشرف است از موسی بن عمران علیهالسلام که تورات آورداما مردم جاهل اورا فراموش کردند و موسی را هزاران سال است احترام میکنند گفتم موسی علیهالسلام چیزی آورد که قیمتش از همه اختراعات مخترعین و از همه دنیا و مافیها بیشتر است گفت: چیست؟ گفتم: آزادی افراد و احترام نفوس و اموال مردم که فرعون وسایر کافران آن را ناچیز میشمردند و مردم قیمت آن را دانستند و موسی و همه انبیا علیهم السلام را احترام کردند و مخترعین را فراموش و چیزی نگذرد که مخترع بی سیم و خط آهن و برق را هم فراموش کنند و موسی و انبیا هر روز نامشان بلندتر و قدرشان ظاهرتر شود.
181) جمعه / آیه 4 و حدید / آیه 21 این فضل خداست، آن را به هر که بخواهد عطا میکند (م)
182) نور/ آیه 40 و خدا به هر کس نوری ناده باشد او را هیچ نوری نخواهد بود. (م)
183) مرحوم مجلسی در جلاءالعیون شقه را کجاوه و محمل ترجمه کرده است و من در کتب لغت بدین معنی نیافتم هر چند عبارت روایت بر این دلالت دارد.
184) ابن عاصم بن ابی الجنود قاری معروف است که قرائتش را بر قرائان دیگر مرجع نهادهاند و رسم قرآن امروز بر طبق قرائت او است و او شاگرد زر بن حبیش و ابوعبدالرحمن سلمی بود در قرائت.
و زر به ضم زای نقطهدار از بزرگان زهاد و تابعین و معلم قرآن بود در صدر اول و قرآن را از امیرالمؤمنین علیهالسلام فرا گرفته و همچنین ابوعبدالرحمن سلمی پس، عاصم به امیرالمؤمنین علیهالسلام نزدیکتر بود از دیگران وفاتش در سال 129 به کوفه بود و حفص شاگرد عاصم قرائتش بر روایات دیگران ترجیح دارد.
و چون انسان در کلمات قرآن که در قرائتها مختلف آمده است دقت کند مییابد که غالبا اختیار عاصم با سیاق کلام مناسبتر است و باید دانست که قرآن را از زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کلمه به کلمه میآموختند و نوع اختلافی که امروز میان قاریان است در زمان پیغمبر هم بود و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را تجویز کرده بود و مردم عنایت شدید داشتند به ضبط قرآن و کلمات آن که فلان صحابی کلمه را به مد خواند یا به قصر یا مالک را به اماله خواند یا بی الف در نوشته چند جا تاء رحمت و سنت را کشیده نوشتند و یکجا شیء را شایء و هکذا سایر امور برای آن که متاخرین مطمئن شوند قرآن تحریف نشده است.
و یکی از رسوم قدیمه پیش از خلافت عثمان و سوزاندن مصاحف نماز تراویح بود. در ماه مبارک رمضان هزار رکعت به جماعت در شبها تمام قرآن را در این رکعات میخواندند و قرآن را هزار قسمت کرده بودند هر قسمت در یک رکعت در تمام شهرها این عمل رائج بود هر قسمتی را یک رکوع میگفتند و هنوز نوشتن این رکوعات در مصاحف معمول است به طوری که همه مسلمانان همه قرآن را در ماه رمضان میشنیدند پس عثمان نمیتوانست از آن چیزی را حذف کند.
185) عبارت مثلی است که ما در فارسی به جای آن هزلا گوییم: مرده را که رو بدی کفن خود را آلوده میکند. و ترجمهاش این است که بنده بنده دیگر رامالک شد پس همه را خانهزاد خود فرض کرد. و مقصود این است که بنی امیه از اندازه بدر رفتند و ابن زید بن ارقم انصاری بود از خزرج و هفده عزوه از غزوات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دریافت و در احد صغیر بود پذیرفته نشد و یتیم بود عبدالله بن رواحه او را تکفل میکرد و خبر عبدالله بن ابی را که گفته بود: لیخرجن الاعز منها الاذل او به نبی صلی الله علیه و آله و سلم برسانید و پس از رحلت آن حضرت در کوفه ساکن شد و در کنده خانه ساخت و از خواص امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در صفین در رکاب آن حضرت بود با این حال همه مسلمانان از اهل سنت و شیعه وی را محترم دارند و گروهی موثق شمارند وفاتش در کوفه به عهد مختار در سال 66 بود و بعضی گویند در سال 68.
186) ابوالحسن علی بن عبدالله مدائین از بزرگان اهل تاریخ است ولادتش به سال 135 و وفات او در سال 215 است یا 225 و نزدیک 250 کتاب در تاریخ و مایتعلق به تصنیف کرد.
از جمله آنها کتاب خطب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است و دیگر کتاب خطب امیرالمؤمنین علیهالسلام و نامهها که به عمال خود نوشت نظیر نهج البلاغه و کتاب آیات النبی در معجزات و ادله نبوت و کتاب من قتل من الطالبین و غرض ما از ذکر کتب وی آن است که خوانندگان بدانند به خطب و کتب امیرالمؤمنین و معجزات پیغمبر صلوات الله علیهما از همان عصر اول اسلام عناست بود و سید رضی که نهج البلاغه نوشت مدارک قوی داشت و همچنین کسانی که سیرت رسول نوشتند برای معجزات آن حضرت ماخذهای محکم داشتند و از جمله کسانی که خطب امیرالمؤمنین را در کتابی فراهم کرد حضرت عبدالعظیم عبدالله حسنی است و از کسانی که در معجزات و اعلام نبوت کتاب نوشتند مامون خلیفه است چنان که ابن ندیم ذکر کرده است.
187) زمر/ آیه 41 خدا روح مردم را هنگام مرگشان باز میستاند. (م)
188) احزاب / آیه 33 خداوند آلودگی را از آنها دور کرد. (م)
189) کهف/ آیه9 مگر پنداشتی اصحاب و کهف و رقیم [خفتگان غار لوحهدار] از آیات ما شگفت بوده است؟ (م)
190) مجسد به ضم میم و سکون جیم و فتح سین جامه رنگ شده به زعفران.
191) سوره مریم/ آیه 59 و به زودی [سزای] خود را خواهید دید.
192) زمر / آیه 46 بار الها، ای پدید آورنده آسمانها و زمین، [ای] دانای نهان و آشکار، تو خود در میان بندگانت بر سر آن چه اختلاف میکردند، داوری میکنی. (م)
193) زحر بن قیس به فتح زای معجمه و سکون حاء (م) همله است و در کتاب اصابه به جیم سهو کاتب و مطبعه است در کتاب مزبور از ابن کعبی که از بزرگان شیعه است روایت میکند که زحر بن قیس بن مالک بن معاویه بن سعنه (بین مهمله و نون) جعفی ادراک عهد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کرد و از دلاوران بود و با علی علیهالسلام بود امیرالمؤمنین هر وقت او را مینگریست میفرمود: هر کس خواهد شهید زنده را نگرد او را ببیند (نمیدانم مدح است یا زم) و او را عامل مدائن فرمود و چهار پسر داشت همه از اشراف و اعیان کوفه بودند یکی فرات نام داشت که مختار او را کشت و دیگری جبله بود با ابن شعت کشته شد. و در سپاه ابن شعث قاریان خوارج سپرده بدو بودند و حجاج گفت: هر فتنه که بر خیزد خاموش نمیشود مگر یکی از سران و بزرگان فتنه کشته شود و این از عظمای یمن است و سوم جهم نام داشت با قتیبه بن مسلم به خراسان بود ولایت گرگان داشت و چهارم حمال نام داشت در روستا میزیست انتهی.
و جهم با قتیبه بن مسلم داستانی دارد که ذکر آن کنیم انشاء الله و از این عبارت ارشاد و عبارت دیگران معلوم میشود که سر مطهر را زودتر فرستادند و خاندان رسول صلی الله علیه و آله و سلم در کوفه بودند تا ابن زیاد نامه به یزید نوشت و درباره اسرا تکلیف خواست و یزید جواب نوشت که آنها را به شام فرستد چنان که عمر سعد هم سر مطهر را برای ابن زیاد زودتر فرستاد همان عصر عاشورا و فردای آن روز خود با اهل بیت روانه شد و در این مواقع رسم است که زیردستان پرای چاپلوسی و اظهار خدمت زودتر سرهای مقتولین و شهداء را برای امرای خود میفرستند.
194) ابراهیم / آیه 42 و خدا را از آن چه ستمکاران میکنند غافل مپندار (م)
195) شعراء/ آیه 227 و کسانی که ستم کردهاند به زودی خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت. (م)
196) بردی - به فتح باء و راء در آخر آن الف - نهری است در دمشق از جانب مغرب به شهر میآید و از مشرق بیرون میرود.
197) حمص به کسرء و تخفیف میم مثل حبر شهری است میان دمشق و حلب در معجم البلدان گوید:
قبوری از اولاد جعفر طیار در آن جا است.
198) یعنی: نظاره کنندگان.
199) از عبارت سید رحمة الله چنان معلوم میشود که اسرا را با سرهای مطهره با هم به شام بردند و با هم وارد شهر شدند.
و همین که از عبارت او مفهوم میشود در ذهن غالب مردم مرکوز است اما از دو روایت معتبر که احتمال ضعف و کذب در آن دو داده نمیشود معلوم میگردد که سر مطهر را زودتر فرستادند و اهل بیت را پس از آن یک روایت آن که سر مطهر اول ماه صفر به دمشق رسید این را ابوریحان بیرونی و دیگر علما روایت کردند و ابوریحان سخت پای بسته به صحت منقولات خویش و مردی متعمق و دقیق بود و عقل و عادت موید آن است چون عامل و حاکم و سرهنگ سلطان همیشه برای چاپلوسی و اظهار خدمت خود خبر مغلوب شدن دشمن و سر او را هر چه زودتر به امیر خود میرساند همچان که وقتی حضرت را شهید کردن فورا سر مطهر را با خولی بن یزید به کوفه فرستادند و بقیه سرها و اسرا را فردای آن روز آوردند عبیدالله نیز برای اظهار خدمت به یزید سر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام را با چابکسواران تندرو هر چه زودتر به شام فرستاد و آنها اول صفر رسیدند به رسم چارپایان.
و روایت صحیح و معتبر دیگر درباره اهل بیت بگذشت که ابن زیاد آنها را در کوفه به زندان کرد و نگاهداشت و به یزید نامه نوشت و دستوری خواست که آنها را نگاه دارد یا روانه مدینه کند و این قصه را چنان که گفتیم عوانه بن حکم نقل کرد که خود مورخی معتبر بود و کتاب در تاریخ بنی امیه نوشت و بسیار قدیم است که اگر واقعه طف را خود در نیافت با مردی که آن واقعه را دریافته بودند معاصر بود و در عهد او هنوز پیرمردانی که عبیدالله را دیده و اسرا را مشاهده کرده بودند حیات داشتند.
و روایات دیگر به اعتبار این دو روایت نیست پس طریقه جمع آن است که سر مطهر آن حضرت را زود فرستادند و اول صفر به شام رسید و اهل بیت علیهم السلام را و همچنین سایر سرها را پس از آن فرستادند با هم یا اول سرها را پس از آن اهل بیت را و نزدیکدمشق باز سرها را بیرون فرستادند و با اهل بیت وارد کردند برای نظاره مردم و ترغیب آنها والله العالم.
200) سهل بن سعد ساعدی انصاری زمان رحلت پیغمبر پانزده ساله بود و آخرین کس بود از صحابه که به مدینه وفات یافت به سن نود و شش سالگی.
201) مترجم گوید: در این روایت شانزدهم ربیع الاول چهارشنبه است و این هم مونید گفتار کسانی است که عاشورا را دوشنبه دانند چون بر حسب زیج روز اول ربیع الاول 61 چهارشنبه است و پانزدهم نیز چهارشنبه و با این روایت یک روز اختلاف دارد برای اختلاف رؤیت و حساب اما غره ربیع الاول سال 60 که ناسخ التواریخ برگزیده است شنبه بود و شانزدهم یکشنبه میشود.
202) شوری / آیه 23 بگو: من به ازای آن [رسالت] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره خویشاوندان (م)
203) احزاب/ آیه 33 خدا فقط میخواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند. (م)
204) احتمال قوی میرود محفن بفاء و نون به صیغه اسم آلت صحیح باشد و در نسخ مختلف است چنان که گذشت.
205) در نسخه اخبار الطوال به جای جزر جزور خزر خزور است و ما سابقا ترجمه کردیم (نگذشت مگر به قدر کشتن ذبیحه) و در این جا باید ترجمه کرد نگذشت مگر به اندازه دوختن چند درز مشک.
206) در معجم البلدان گوید: جیرون نزدیک دروازه دمشق سقفی مستطیل است بر ستونها بنا کرده و بر گرد آن شهری است و از یکی از اهل سیر نقل کرده است که یکی از جبابره در زمان قدیم قلعه آن را ساخت و پس از آن صائبین آن را عمارت کردند و در داخل آن معبدی برای مشتری ساختند آه و چنان مینماید که این بنادر زمان یاقوت بود و گویا معبد بت پرستان فینقیها بود و چون بنای عالی و عجیب داشت تفریحگاه اهل دمشق بود.
207) ممتحنه/ آیه 12
... و دزدی نکنند، و فرزندان خود را نکشند... (م)
208) در تاریخ طبری مصرع اخیر چنین است: و لیس لال المصطفیالیوم من نسل و قافیه به این روایت اصح است.
209) سوره حدید / آیه 22
هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفسهای شما [ به شما ]نرسد، مگر آن که پیش از آن که آن را پدید آوریم، در کتابی است. این [کار] بر خدا آسان است.م)
210) شوری/ آیه 30
و هر [گونه] مصیبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست و [خدا] از بسیاری در میگذرد. (م)
211) امام باید چنین فطن و زیرک باشد که مردم از متعابت وی عار ندارند و غرض خداوند از نصب او حاصل شود نه این که منفعل باشد و فریب خورد که مردم خود را از وی برتر شمارند چنانکه گذشت.
212) شوری/ آیه 30
و هر [گونه] مصیبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست. (م)
213) حدید / آیه 22
هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفسهای شما [ به شما] نرسد، مگر آن که پیش از آن که آن را پدید آوریم، در کتابی است. (م)
214) حدید / آیات 22 و 23
هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفسهای شما [ به شما] نرسد، مگر آن که پیش از آن که آن را پدید آوریم، در کتابی است این [کار] بر خدا آسان است. تا بر آن چه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آن چه به شما داده است شادمانی نکنید، و خدا هیچ خودپسند فخرفروشی را دوست ندارد.(م)
215) شوری/ آیه 30
و هر [گونه] مصیبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست. (م)
216) و این بیت او صریح است که نور در رخسار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و همچنین مهر نبوت در پشت دوش آن حضرت خارق عادت بود و دلیل صدق آن حضرت بود و چونابن زبعری معاصر است با آن حضرت دلیل بر صحت روایاتی است که درباره مهر نبوت و امثال آن آمده است.
217) روم/ آیه 10
انگاه فرجام کسانی که بدی کردند [بسی] بدتر بود، [چرا] که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند میگرفتند. (م)
218) آل عمران/ 169
هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند، مرده مپندار، بلکه زندهاند که نزد پرورگارشان روزی داده میشوند. (م)
219) در جلاء العیون در ترجمه چنین آورده است و این که من قدرت را کم میشمارم و سرزنش تو را عظیم میدانم نه برای آن است که خطاب در تو فایده میکند بعد از آن که دیدههای مسلمانان را گریان و سینههای ایشان را بریان کردی و موعظه چه سودی میبخشد در دلهای سنگین و جانهای طاغی و بدنهای مملو از سخط حق تعالی و لعنت رسول خدا و سینهها که شیطان در آن آشیان کرده است و به اعانت این قسم گروه تو کردی آن چه کردی، پس زهی تعجب است کشته شدن پرهیزگاران و فرزندان پیغمبران و سلاله اوصیای ایشان به دستهای آزادشدگان خبیث و نسلهای زناکاران فاجر که خون ما از دستهای ایشان میریزد و گوشتهای ما از دهانهای ایشان بیرون میافتد آه و ترجمه تنتابها العوامل و تعفرها امهات الفواعل را نیاورده است و چون در بسیاری از کلمات دیگر نیز مخالف با عبارت عربی است احتمالمی رود که مرحوم مجلسی رحمه الله نسخه دیگر از این خطبه داشتند که عبارت آن غیر از این عبارت بود و آن جمله تنتابها العوامل و نیز و لئن جرت علی را نداشت.
220) هود/ آیه 90
همانا که او مهربان و دوستدار [بندگان] است. (م)
221) در کتاب جلاء العیون چنین ترجمه کرده است: منم فرزند آن که مقام ابراهیم را به ردای خود برداشت و من ندیدمرکن را به معنی مقام ابراهیم علیهالسلام در تاریخ ذکر یا اشاراتی به برداشتن آن مقام مبارک با رداء نیافتیم بلکه رکن گوشههای کعبه است که رکن عراقی و شامی و یمانی و مغربی گویند و گاهی بر حجر الاسود اطلاق گنند که در رکن عراق است چون آن را حجر الرکن گفتند و به کثرت استعملا حجر حذف شد و برای تسهیل بر کن تنها اکتفا میکردند و کعبه را در زمانی که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به رسالت مبعوث نشده بود تجدید عمارت کردند.
طبری گوید: چون نباید به آن حد رسد که باید حجر الاسود را نصب کنند قبائل در آن خلاف کردند و نزاع برخاست و مصمم به جنگ شدند بنی عبدالله کاسه بزرگ پر خون آوردند و دست در آن نهادند و پیمان بستند به جنگ و قریش چهار، پنج روز درنگ نمودند و با هم مشورت میکردند که جلوگیری آن فتنه را چگونه کنند تا ابوامیه بن مغیره سالخوردهتر از دیگر قریشیان گفت: هر کس نخست از مسجد الحرام در آمد هر چه فرمان دهد او را گردن نهید و فتنه نیانگیزید.
پس اول کس که در آمد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود گفتند: این امین است حکم او را بپسندیم این محمد است چون نزدیک رسید و خبر بگفتند، فرمود جامه آورید و آوردند رکن را بر گرفت یعنی حجر الاسود را و به دست خود در آن جامه نهاد و فرمود هر قبیله جانبی از این جامه را به دست گیرد و بر دور برداشتند تا محاذی محل آن رسید خود آن را به دست خود در جای نهاد و آن بنا فرموده قریش آن حضرت را پیش از نزول وحی امین میگفتند. انتهی
و این کار در نظر قریش و دیگر قبایل بزرگ آمد و آن را منتی دانستند بر عرب که اگر نبود بنای کعبه ناتمام مانده و جنگ عرب را تمام میکرد و ظاهرا آن عبارت جلاءالعیون در ترجمه و الله العالم.
222) کهف/ آیه 9 مگر پنداشتی اصحاب کهف و رقیم [ خفتگان غار لوحه دار] از آیات ما شگفت زده است. (م)
223) مترجم گوید: حدیثی که یقینا بطن قوی بر خلاف واقع باشد نقل کردن آن جایز نیست مگر به ضعف یا کذب آن اشاره شود و این حدیث را مرسلا روایت کردهاند و سندی بر آن نیاوردهاند و به نظر مجعول میآید یا تغییر و تصرفی در آن شده است. چون به تواتر معلوم است که میان دریای عمان و چین یعنی در اقیانوس هند جزائر بسیار است و اکثر مردم آن جا نه قدیم نصرانی بودهاند و نه امروز در زمان یزید نصاری به این نواحی راه نیافته بودند و اکثر در بحرالروم بودند و جزائر آن جا را در تصرف داشتند اما این که نصاری به حضرت عیسی علیهالسلام و مادرش احترام بسیار میکنند و به اندک مناسبتی مکانی را متبرک میشمرند و به زیارت آن میروند صحیح است و شاید کلیسای حافر در محل دیگری بوده است غیر اقیانوس هند و یا در آن جا است بی آن تفاصیل که در این روایت آمده است و نقل این گونه احادیث بدون تنبیه بر ضعف آن موجب تزلزل مردم میشود و مخصوصا ملاحده آن را دستاویز مقاصد خویش و تمسخر مؤمنین میکنند و علامه حلی (ره) در نهایة الاصول گوید ملاحده عمدا حدیث بر خلاف عقل جعل کردند و در احادیث داخل کردند تا مردم را از دین نفور کنند.
224) ابراهیم/ 6 پسرانتان را سر منی بریدند و زنانتان را زنده میگذاشتند (م)
225) حافظ ابوالعلاء همدانی نامش حسن است و یاقوت در معجم الادباة ترجمه او را به تفصیل آورده است.
226) مترجم گوید: این مشهد که ابن بطوطه ذکر کرده است امروز نسبت به زینب کبری میدهند مشهد دیگر در تربت باب الصغیر در خود دمشق است منسوب بهام کلثوم و مشاهدی چند امروز در آن تربت است منسوب به اهل بیت از جمله مشهد سکینه بنت الحسین مشهد سیده زینب صغری مکناه بام کلثوم فاطمه صغری بنت الحسین عبدالله ابن امام زینالعابدین علیهالسلام عبدالله بن امام جعفر صادق علیهالسلام رؤس شهدا، یاقوت در معجم البلدان در ضمن وصف دمشق قبوری از صحابه و تابعین و اهل بیت که بدان جا مدفونند ذکر کرده است و از اهل بیت ام الحسن بنت امام جعفر صادق علیهالسلام و علی بن عبدالله بن عباس و پسرش سلمان و زوجهاش امالحسن بنت علی بن ابی طالب علیهالسلام و خدیجه دختر امام زینالعابدین علیهالسلام و سکینه بنت الحسین.
و خود او گوید: صحیح آن است که سکینه در مدینه مدفون گشت و دیگر محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب علیهالسلام و فضه کنیز فاطمه زهراء سلام الله علیها و از صحابه بلال و ابوالدرداء را نام برده است گوید: بیرون شهر نزدیک مشهد خضر قبر محمد بن عبدالله بن الحسین بن احمد بن اسماعیل بن جعفر صادق است علیهالسلام و در باب الفرادیس مشهد حسین بن علی علیهالسلام است.
و گوید در جامع دمشق از جهت مشرق مسجد عمر بن الخطاب و مشهد علی بن ابی طالب و مشهد حسن و زینالعابدین علیهم السلام و مقصود از مشهد بنایی است کهبه یاد آنها بر پای کنند برای علاقه و خصوصیتی ک آن مکان با ایشان داشت و باب الفراودس درب شمالی مسجد بزرگ دمشق گویا سر مطهر را در آن جا آویخته بودند و پس از آن که ولید بن عبدالملک چهار در برای مسجد ساخت موسوم به باب افرادیس شد.و این جامع که ولید ساخت پیش از وی کلیسای نصاری بود به نام یحیی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم.
227) مترجم گوید: قول صحیح در مدفن حضرت سیدة النساء زهرا سلام الله علیها آن است که در خانه خود بود و این قول شیخ صدوق (ره) است در فقیه و کلینی در کافی و شیخ طوسی در تهذیب گوید: آن کس که گفت: فاطمه سلام الله علیها در بقیع مدفون شد از صواب دور است و قول آن که گوید در روضه دفن شد و آن که گوید: در خانه خود قولشان به هم نزدیک است.
مترجم گوید: مقصود شیخ طوسی رحمه الله این است چون فاطمه سلام الله علیه ملاحق آن جزء مسجد است که روضه گویند و البته در آن وقت در جای در، دیوار و شباکی فاصله نبود ممکن است اطلاق روضه بر خانه مبارک آن حضرت به علاقه مجاورت و آن که گفت: در روضه مدفون است مقصودش همان خانه است چون اگر فاطمه زهرا در روضه مدفون باشد در غیر خانه خدا باید او را در مسجد پیغمبر که از زمان آن حضرت تا کنون پیوسته مجمع خلایق بود مدفون کرده باشد و این با تستر قبر که مقصود اهل بیت بود مناسب نیست و چون در آن عهد دفن کردن در خانه معهود بود هیچ علت ندارد بگوییم با آن قصد تستر که داشتند حضرت زهراء را از خانه بیرون برند و در مسجد یا بقیع دفن کنند.
پس در صحت قول مشایخ ثلاثه تردید نباید کرد و اکنون قبر مطهر آن حضرت در ضریح پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و پشت سر آن حضرت است و خانه حضرت زهرا سلام الله علیها مواصق خانه عایشه بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن جا دفن شد.
228) یعنی مولانا ابی عبدالله الحسین علیهالسلام را در زمین مشرق یا مغرب جستجو نکنید همه را رها کنید و سوی من آیید که قبر او را در دل من است.
و سبط از این بیت تنبه آنان خواست که از اختلاف اخبار وحشت کنند و از این جا باید متنبه شویم که اگر چه در اخبار و احادیث اختلاف است دین را زیانی نباشد چون اصول دین ما به براهین عقلی که علمای کلام در کتب خویش ذکر کردهاند ثابت و مبرهن است و به قدری آسان که همه کس میتواند با حذف اصطلاح ادراک آن کند و احتیاجی به اخبار آحاد نداریم و معجزات و آیات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به قرآن و نقل متاوتر قطعی ثابت است و در فروع دین فقها میتوانند حدیث قطعی وغیر قطعی و صحیح و ضعیف آن دشوار نیست و این که عوام اخباریین پندارند که باید همه مردم به مضامین احادیث معتقد باشند البته باطل است چون خداوند عالم به محال تکلیف نمیکند و مردم را نمیتوان معتقد به صحت همه احادیث کرد و نه مامور به تشخیص صحیح از سقیم دانست اما یاد گرفتن اصول دین به ادله کلامیه سهل است.
229) کتابی است مشتمل بر حکایاتی به زبان حیوانات که اصل آن به زبان سانسکرین بوده است که توسط ابن مقفع به عربی ترجمه شده است و پس از آن توسط نصرالله منشی به فارسی ترجمه شده است که هم اکنون نسخههای متعددی در دسترس میباشد و نسخه منحصر به فردی نیز با اضافات و تعلیقات بسیار زیادی به تصحیح استاد علامه آیة الله حسن زاده آملی به چاپ رسیده است که متأسفانه امروزه نایاب میباشد که امید آن است تا به لطف پروردگار مجددا به حیلت طبع آراسته شود. (م)
230) کتابی است شامل مکالمات حسنیه که در زمان هارون الرشید با علما و فقهای مخالفین واقع گردیده است که در اثبات حقانیت مذهب تشیع به دلایل و براهین میباشد و این کتاب به طور مکرر در انتهای کتاب شریف حلیهالمتقین مرحوم علامه مجلسی به چاپ رسیده است. (م)
231) بلوهر؛ زاهدی که یزواسف شاهزاده هندی را هدایت کرد و ذکر این قضیه در این کتاب آمده است.(م)
232) ما برای این خلفای اسماعیلیه امامت و ولایت ثابت نمیکنیم و آنها با خلفای بنی عباس و بنی امیه در نظر ما یکسانند بلکه در متابعت احکام شرع و حفظ اسلام اهل سنت به ما نزدیکترند از شیعه اسماعیلیه و لیکن بعضی اهل حدیث گفتهاند که مردی در جزیره خضراء خدمت نواب یا فرزندان مهدی علیهالسلام رسید و گمان کردهاند آن سلاطین مغرب اولاد امام دوازدهم ما بودند با آن که امرای جزیره خضراء و سایر نواحی مغرب نواب و فرزندان مهدی اسماعیلیه بودند مهدی منتظر عجل الله تعالی فرجه که امام دوازدهم ماست و شهر مهدیه در مغرب هم منسوب به مهدی اسماعیلی است که عبیدالله نام داشت و دعوی مهدویت کرد.
233) دخان / آیه 29 و آسمان و زمین بر آنان زاری نکردند و مهلت نیافتند. (م)
234) سوره شعراء/ آیه 101 و 100 در شفاعتگرانی نداریم و نه دوستی نزدیک
235) دخان/ آیه 29 و آسمان بر آنان زاری نکرد و مهلت نیافتند (م)
236) براء و عین هر دو مهمله
237) در فرهنگ اخترشناسی مقارنه به این صورت معنی شده است: اجتماع، اتصال، اقتران، موقعیتی که زمین و یکی از سیارات، همراه با خورشید در امتداد یک خط واقع شوند، به گونهای که زمین در یک طرف و خورشید و سیاره دیگر در طرف مقابل قرار گرفته باشد. و مقارنه هم خارجی و هم داخلی صورت میگیرد. که مقارنه خارجی با مقارنه علوی حالتی از مقارنه است که خورشید بین زمین و یکی از سیارات قرار بگیرد و مقارنه داخلی یا مقارنه سفلی حالتی از مقارنه است که یکی از سیارههای داخلی مثل عطارد یا زهره یا مریخ بین زمین و خورشید قرار بگیرد. (م)
238) یعنی: خورشیدگرفتگی، انکساف، حالتی که ماه بین زمین و خورشید واقع شده و قسمتی یا تمام سطح خورشید را از دید ناظر زمینی مخفی میسازد. گرفتگی خورشید میتواند کامل یا جزیی باشد. در هر 18 سال به طور متوسط 42 کسوف رخ میدهد. (م)
239) یعنی انخساف، ماه گرفتگی، وضعیتی که در آن زمین با قرار گرفتن میان خورشید و ماه، مانع تابش نور آفتاب به سطح ماه شود. خسوف بر حسب این که سایه زمین تا چه میزان سطح ماه را پوشانده باشد، کامل یا جزیی خواهد بود در هر سال تقریبا 39 خسوف رخ میدهد. (م)
240) یعنی، باز شدن، از کسوف بیرون آمدن (م)
241) یعنی: ستاره دنباله دار (م)
242) یعنی: سنگ آسمانی، شهاب سنگ (م)
243) شاید منظور از وزرای دانشمند آقای حکمت باشد که وزیر معارف بودند و با توجه به وضعیت دوران ستم شاهی علاقمند نبودند که نامی از ایشان برده شود. همچنین قابل ذکر است که به همت ایشان تفسیر عرفانی رشید الدین میبدی که معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصاری است توسط انتشارات امیرالمؤمنین کبیر در 10 مجلد به چاپ رسید است. (م)
244) مترجم این کتاب گوید: به مقتضای این روایت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام در زمان منصور نیز به عراق آمد و منصور ده سال پس از حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام زیست و در سال 158 که به حج رفت روز ششم ذی الحجه نزدیک مکه در حال احرام درگذشت و ده سال از امامت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام در زمان منصور بودو احتمال بودن این واقعه و گفتگو در مدینه ممکن نیست چون منصور در این ده سال دو بار به حج رفت یکی در سال 152 و دیگر در سال 158 و در هیچ از این دو سال نوروز در ایام حج نبود بلکه در جمادی الاولی یا پیش از آن بود بر فرض صحت این حدیث دلالت دارد که نوروز عید گرفتن اگر نه برای احیاء سنت مجوس باشد جائز است و اولی آن است که مرد مؤمن به قصد وقوع نصب امیرالمؤمنین علیهالسلام به خلافت در این ایام آن را عید گیرد چون بر حسب بعض روایات آن روز نوروز بود و من از زیج هندی استخراج کردم تحویل آفتاب به برج حمل در سال دهم هجری چهارشنبه بیست و یکم ذی الحجه بود و سه روز پس از غدیر خم و جشن گرفتن، پس از سه روز هم مناسب است.
و به روایت معلی بن خنیس از حضرت صادق علیهالسلام بسیاری از وقایع در نوروز اتفاق افتاد و اهل علم را در آن سخنی است و گروهی آن را ضعیف شمارند به نظر من روایت مجعول نیست اما سهوی از روات در آن راه یافته از جمله وقایع نروزو وزیدن بادهای لواقع ودمیدن شکوفه و گل است و در آن شکی نیست و دیگر قرار گرفتن کشتی نوح بر کوه جودی در تورات آمده است که کشتی روز 17 از ماه 7 بر کوه آراراط قرار گرفت و روز اول از ماه اول زمین خشک بود که نوح بیرون آمد و ظاهرا روز اول از ماه اول همان نوروز است و سال رسمی یهود از اول بهار بود و سال شرعی اول پاییز و دیگر کشته شدن عثمان و خلافت ظارهی امیرالمؤمنین علیهالسلام و لیکن کشته شدن عثمان در هیجدهم ذی الحجه سال 35 بود در برج سرطان و ضعف حدیث از این جهت است.
گویا امام فرمود: غدیر نوروز بود و همان روز یعنی روز غدیر امیرالمؤمنین علیهالسلام به خلافت ظاهری رسید و راوی از آن نوروز فهمید اما این که در روایت است که مبعث پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و شکستن بتهای کعبه هم در نوروز بود چون راجع به قبل از حجه الوداع است حساب نجومی در آن مضبوط نیست و پیش از این گفتیم عرب بعض سالها را سیزده ماه میگرفتند و این حساب منظم زیج به برکت حکم خدا و قرآن و برافتادن نسیء است.
245) این کایت در کتاب شریف قصص العلماء تألیف مرحوم میرزا محمد تنکابنی (ره) در صفحه 313 آمده است (چاپ دوم، تابستان 1364، انتشارات علمیه اسلامیه) (م)
246) انعام/9 و اگر او را فرشتهای قرار میدادیم، حتما وی را [به صورت] مردی در میآوردیم، و امر را همچنان بر آنان مشتبه میساختیم (م)
247) به قاف مفتوحه و تاء دو نقطه مشدده
248) شاه زنان همان است که ما امروزه ملکه میگوییم وهمچنین شهربانو یعنی بانوی کشور و مملکت و شهر در زمان قدیم به معنی مملکت بود و ایران شهر میگفتند یعنی مملکت ایران، پس هر دو لقب است و هیچ یک اسم خاص نیست اما صلافه و غزاله و بره نیز نام فارسی نیستند و طبری گوید نام او جیدا بود. و الله العالم.
و یکی از زوجات آن حضرت عایشه بنت خلیفه بن عبدالله جعفیه بود که هنگام خروج مختار در کوفه بو و جسد فراد بن زجر بن قیس را از مختار خواست و به خاک سپرد چنان که در تاریخ طبری است.
249) یعنی: داماد شدن و شوهر خواهر یا دختر کسی شدن، با کسی خویشی کردن به وسیله زن دادن و زن گرفتن. (م)
250) و شرح این حدیث را در حواشی ارشاد القلوب دیلمی ذکر کردهام.
251) عطیة بن سعد عوفی ساکن کوفه بود از تابعین است و گویند حجاج او را چهارصد تازیانه زد که علی علیهالسلام را دشنام دهد نپذیرفت وفات او در سال 111 هجری است و جابر بن عبدالله انصاری از صحابه پیغمبر است و در صحابه دو تن به این نام و نسب بودند و این که معروفتر است جابر بن عبدالله بن عمرو است و آن دیگری ابن رئاب و غیر این دو هم در صحابه جابر بن عبدالله بود نه انصاری واین جابر بن عبدالله معروف است که از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیار حدیث روایت کرده است از شیعیان امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در جنگ صفین در رکاب با معاویه جنگ میکرد و به نظر میرسد که از آن زمان تا زمان شهادت حضرت حسین علیهالسلام در بصره یا کوفه منزل داشت که در روز اربعین یا روز دیگر به زیارت آن حضرت مشرف شد اما آخر عمر در مدینه طیبه بود و در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حلقه درس و حدیث داشت و چشمش نابینا شده بود و موی سر و محاسن را به صفرت خضاب میکرد و گویند وصیت کرد حجاج بر او نماز نگذارد و بر طبق این روایت حجاج در آن وقت والی مدینه بود و به روایت دیگر در آن وقت رحلت کرد ابان بن عثمان بن عفان والی مدینه بود و او نماز بگذاشت و بر روایت اول وفات او به سال 24 بود و به روایت دوم به سال 78 از دنیا رفت.
252) سعد کوفی ریشهای است قابض و خوشبوی در طب برای محکم کردن لثه و بن دندان به کار میرود، عطاران زمان ما آن را تاپلاق گویند و جابرخود را به کوبیده آن معطر ساخت.
253) فاطر/ آیه 37 مگر شما را [آنقدر] عمر دراز ندادیم که هر کس که باید در آن عبرت میگرفت. (م)
254) تمام ابیات این است:
تبصر کانی قد اتیتک معلما - علی ابلغ الوادی اجش هزیم
طویل القری نهد الشواء ملقص - ملح علی فاس اللجام اروم
بکل فتی لایماء الروع نحره - محس لعض الحرب غیر سؤوم
اخی ثقه ینوی الاله بسعیه - ضروب بنصل السیف غیر اثیم
اشعاری است سخت نیکو و برای اهل ادب نقل کردیم.
255) مترجم گوید: جرجی زیدان و دیگران از مولفین جدید مسیحی و پیروان ایشان گمان برند خراج اسلم همان زکوة است واین از غایت نادانی است چون زکاة مصارفی معین دارد و مردم به اختیار میدهند و توانند مال خود را از والی پوشیده دارند و والی حق تفحص و تفتیش ندارد و شرط وجوب آن در بسیار بلاد نباشد مانند آنها که برنج خورند و چهارپایانشان در همه سال صحرا نروند و خراج برای مصلحت ملک است که تاب این شرایط ندارد و باید از زمین شهر یا کشتزار از هر نوع غله و کاشتی خواه زکوی باشد یا غیر آن و باغ و دکاکین و غیر آن گرفت مگر زمین کفار که اهل آن به اختیار خود مسلمان شوند و ازدادن مالیات معافند و ظاهرا در ممالک اسلامی منحصر به مدینه و بحرین و در مکه خلاف است و سیرت خلفاء بر گرفتن خراج بود از زمان ائمه علیهم السلام و بعد از آن و ائمه علیهم السلام هم آن را تقریر و تجویز فرمودند و خمس و زکوه برای امور خیر و قربات است از مصالح ملکی.
256) طلحه جد این ابراهیم و محمد پدرش هر دو در جنگ جمل کشته شدند و هر دو با امیرالمؤمنین علیهالسلام بیعت کردند از این جهت مسیب گفت: ای زاده دو پیمان شکن.
257) مترجم گوید: پس از مردن یزید ابن زبیر دعوی خلافت کرد و قریش به او میل کردند و کسی باور نمیکرد بنی امیه بتوانند ملک خویش نگاه دارند که مردم سخت رنجیده بودند اما مروان در شام بر تخت خلافت نشست و دشمن او ابن زبیر بود و لشگر به عراق فرستاد تا عمال ابن زبیر را براند عبدالله بن زیاد والی کوفه مردی عاقل بود و میدانست باید هل کوفه را راضی نگاهدارد تا بتوانند به یاری آنها با شامیان نبرد کند اما ابراهیم جوان بود و بغض و کینه و تعصب را بر مصالح ملکی ترجیح میداد و نمیخواست شیعیان را که مخالف مرام او بودند آزاد گذارد هر چند صلاح مملکت باشد و همیشه عادت جوانان این است.
258) گویند مختار با عم خود گفت: حسن بن علی را بگیریم وتسلیم معاویه کنیم.
259) مترجم گوید: این زائده بن قدامه ثقفی پسر عم مختار است و مردی دیگر بدین نام و نسب حدیث معروف ام ایمن را روایت کرد با یکدیگر اشتباه نشود و اولی از اعمال حجاج شد و دوم محدث بود صد سال پس از اولی میزیست و به سال 161 در گذشت.
260) مترجم این کتاب گوید: روایت آمدن مختار روز جمعه پانزدهم رمضان در غایت اعتبار است و اول ماه رمضان 64 به حساب شنبه است و ممکن است با رویت یک روز اختلاف داشته باشد و این کلام موید آن است که درباره عاشورا گفتیم دوشنبه بود و با حساب یک روز اختلاف دارد.
261) از کلام مختار و عمل او معلوم میشود که خبر آمدن مهدی صحیح است و در همان زمان معروف بود و گرنه مختار آن حدیث را دستاویز خویش نمیکرد و تفصیل این اجمال آن که بشارت ظهور مهدی علیهالسلام را در آخرالزمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داد و آن را علمای اهل سنت در صحاح معروفه و دیگر کتب خو با اسانید متعدده روایت کردهاند چنان که شک در صحت آن نیست و دعوی مهدویت برای محمد بن حنفیه در قرن اول هجری و برای محمد بن عبدالله حسنی در قرن دوم دلیل بر آن است که مسلمانان آن قرون هم معترف به مهدی علیهالسلام بودند و آن حدیث رسول صلی الله علیه و آله و سلم نزد ایشان معروف بود و اینها همه به تواتر معلوم است و صحت آن قابل تردید نیست و نیز همه مسلمانان به نزول عیسی بن مریم در آخر الزمان مقرند حتی روایت آن را بخاری و مسلم نیز آوردهاند و زنده بودن یک تن سالهای بسیار نزد موحد محال نیست چون خداوند به هر چیز قادر است و این سه مذهب بزرگ توحیدی که مذهب یهود و مسیحی و اسلام است هر یک به آن معتقدند چنان که یهود گویند ایلیاد اکنون در آسمان زنده است و در آخرالزمان میآید و نصاری و مسلمانان درباره مسیح همین گویند ملحدان قدرت خدا را باور ندارند انکار مهدی از آنها غریب نیست.
و نیز گوییم مهدی عباسی این نام بر خود نهاد اما زمین را پر از عدل نکرد و کار نیکی از او صادر شد که برانداختن ملاحده یعنی بیدینان بود و آنها قبل از وی در دستگاه دولت رخنه کرده بودند و غالب مشاغل مهمه را منحصر به خویش ساخته و مهدی میدانست که وجود ایشان سبب فساد دولت است و اگر پادشاهی خواهد سلطنت خود را مستقر سازد و کشور خویش را امن دارد باید بی دین را در دستگاه دولت راه ندهد که بی دین دزد است و بی وفاء.
بلعمی در ترجمه طبری گوید: هه علماء معتقدند که مذهب زنادقه بدتر است از جهودی و دمغ و بت پرستیدن. و نیز گویند این زنادقه گفتندی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مردی حکیم بود و به حکمت این مذهب بنهاد و بیشتر آن مردمان مهتران بودند... و این مهتران خلق را بدین مذهب خواندندی و خلایق ایشان را اجابت کرده بودند و هم از دبیران و عقلاء و خداوندان ادب و مهترزادگان از خاص و عام و خلق بسیار اندرین مذهب آمده بودند به وقت مهدی و آن کسان که دشوار آمدی شریعت مسلمانان نگاه داشتن و به نماز کاهلی کردندی و از جنابت تن شستن گران میآمدشان و دست در آب سرد کردن و تابستان روزه داشتن و زکوه دادن سخت آمدشان و از هوا و مرا دل باز ایستادن و فرمان خدای عز و جل بردن قوله تعالی: للمومنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم... [نور/ 30 یعنی: به مردان با ایمان بگو: دیده فرو نهند و پاکدامنی ورزند... (م)] و نگاهداشتن امر خدای عز و جل سخت گران است پس این مهتران که به وقت مهدی اجابت کرده بودند اندرین مذهب در آمدند و پس از اینها بلعمی داستان اتفاق زنادقه با ابن مقفع را آورده است که گفتند همه فخر مسلمانان به قرآن است که گویند اگر همه سخن گویان از آدمیان و پریان گرد آیند این همه خلایق هرگز این چنین حدیث نگویند و ابن مقفع متعهد گردید تا قرآنی بیاورد و حجت مسلمانان را نقض کند و هه بی دینان وی را به مال و نعمت و وسائل م کنند و او شش ماه بنشست و هیچ نتوانست از معارضه یک آیت یا ارض ابلعی ماءک [هود/ 44 یعنی: و گفته شد: ای زمین! آب خود را فرو بر. (م)] به تصدیق خود و یارانش فرو ماند.
و باز بلعمی گوید: ایشان به مذهب خود میافزودند تا به وقت مهدی خواستند غلبه کنند پس مهدی ایشان را هلاک کرد.تا از این مهتران و مردمان کس نماند.
مترجم گوید: غرض بلعمی آن است که از این بی دینان کسی در دستگاه دولت و مشغل عامه نماند وگرنه به عهد بنی عباس و پس از ایشان هم ملاحده بودند تا به عهد ما و مهدی مامورین دولت را تتبع کرد که کس بی نماز و ملحد و بی دین بود براند و اگر بسیار قوی بود بکشت و این خلفاء معتقد بودند که اگر بی دین هم در کشور هست نباید در شغل دولتی دخل کند و باید کار دست اهل دین باشد و آزاد بودن کفار به معنی همه کاره بودن آنها نیست ملاحده و بیدینان زمان ما پندارند این مذهب زندقه چیزی است نو که تا عقول بشر ناقص بود در زمان قدیم آن را نیافته بودند و امروز به ترقی علوم روشن شدن افکار آن را یافتند ولی حقیقت این است که بی دینی مخصوص مردم شهوتپرست و عقول ضعیفه است که قدرت بر ادراک معانی باریک و غیر محسوس ندارند و ضعیف العقل همه وقت بود.
262) عبارت مختار که در تاریخ طبری نقل کرده است این است:
انی قد جئتکم من قبل ولی الامر و معدن الفضل و وصی و الامام المهدی بامر فیه الشفاء و کشف الغطاء و قتل الاعداء و تمام النعماء اءنّ سلیمان بن صرد یرحمنا الله و ایاه و انما هو عشمه من العشم و خفش بال لیس بذی تجربه للامور و لا له علم بالحروب... آه و از این جا توان دانست که چون اختیار نصب امیرا با عامه مردم باشد کسی را بر میگزینند که بیشتر او را دوست دارند و مصالح ملک را مراعات نمیکنند و همانطور که مختار از پیش دیده بود سلیمان فاتح نشد و دخالت عامه مردم در امر حکومت همچنان که محاسن دارد مفاسد نیز دارد و امام معصوم علیهالسلام را باید خدا معین فرماید.
263) جوخی به فتح جیم و غاء معجبه در آخر آن الف روستایی است در واسط پیش از این گفتیم خراج در اسلام غیر از زکوه و خمس است.
264) هر کس از کوفه به جانب موصل و جزیره رود از کربلا گذرد از این جهت گفتیم زیارت اربعین هنگام رفتن اهل بیت به شام بود.
265) وال به صیغه اسم فاعل از ولی مانند قاض
266) طبری از ابی مخنف از سلیمان بن راشد از حمید بن مسلم روایت کرده است و حمید بن مسلم از توابین است گفت: چون آماده بازگشتنشدیم عبدالله بن غزیه بر سر کشتگان بایستاد و گفت: خدا شما را رحمت کند که راست گفتید و شکیبایی نمودید و ما دروغ گفتیم و گریختیم و چون روانه شدیم و بامداد شد دیدیم عبدالله بن غزیه با بیست مرد دیگر بسیج بازگشتن کردهاند تا با دشمن جهاد کنند و رفاعه و عبدالله بن عوف احمر و دیگران آنها را سوگند دادند که مانند شما مردم با نیت و همت روا نیست از ما جدا گردید و سبب سستی ما شوید و به اصرار آنها را منصرف کردند مگر یک تن از بنی مزنیه که او را عبیده بن سفیان میگفتند نخست با ما آمد و ظاهرا قانع شد اما چون از او غافل شدند بازگشت و به شمشیر بر اهل شام حمله کرد و کشته شد.
و حمید بن مسلم گفت: این مرد با من دوست بود میخواستم بدانم بر وی چه گذشت مردی ازدی را در مکه دیدم سخن از آن روز به میان آمد گفت: شگفتترین چیزی که در روز عین ورده دیدم این که پس از هلاک آن قوم مردی با شمشیر بر ما حمله کرد و ما به رزم او بیرون شدیم پی اسبش بریده بود و میگفت: انی من الله الی الله افر رضوانک اللهم ابدو اسر تا کشته شد حمید گفت: اشک من از شنیدن آن روان شد آن مرد پرسید تو را با او خویشی بوده است گفتم نه و لکن دوست و برادر من بود گفت: اشک تو بایستاد بر مردی مضری که بر گمراهی کشته شد گریه میکنی گفتم: گمراه نبود و برهدی به نیت کشته شد گفت: خدا تو را هم به آن جا برد که او را برد گفتم: آمین و تو را بدانجا برد که حصین بن نمیر را برد آه. انتهی مخلصا.
267) انفال / 30 و [یاد کن] هنگامی را که کافران درباره تو نیرنگ میکردند تا تو را به بند کشند یا بکشند یا [از مکه] اخراج کنند... (م)
268) مترجم گوید: شعبی از فقهای جمهور است نامش ابوعمرو عامر بن شرحبیل بن معبد شعبی همدانی است ولادت او سال ششم از خلافت عثمان است و گویندکاتب عبدالله بن مطیع بود و قبل از آن کاتب عبدالله بن یزید خطمی و شاید این حکایت به اصحاب مختار و ابن اشتر منافات دارد و گویند وقتی از جانب عبدالملک به سفارت روم رفت وفات او در سال 104 است و موافق روایت من و شیعی کیسانی بود یا عامی بود متمایل به شیعه و به هر حال از اهل مذهب ما نبود زیرا که شرط امامی بودن قائل بودن به عصمت امام است و شعبی خود در فقه مذهبی داشت.
269) از این جا معلوم میشود که شیعه در همان زمان معتقد بودند ولیِّ امر باید معصوم باشد هر چند در تشخیص ولی اشتباه کرده بودند.
270) یعنی جایی که بعد از این مصلای خالد بن عبدالله قسری شد.
271) مترجم گوید: قائلین به امامت محمد حنفیه را کیسانیه گویند منسوب به این مرد که نگاهبان مختار بود و عرب، وقتی توهین جماعتی را میخواستند آنها را نسبت به مردی از عجم میدادند یعنی از دین عرب بیگانهاند چنان که گاهی شیعه را فیروزانیه گویند یعنی منسوب به فیروز کشنده عمر.
272) سوره سجده / آیه 22 قطعا ما از مجرمان انتقام کشندهایم.
273) ایرانیان پیش از اسلام با کتاب و قلم آشناتر بودند از عرب و پس از مسلمان شدن هم به ضبط و تدوین علوم پرداختند و ابن حجر در اصابه گوید مردی از عجم موسوم به اپوشاه پای منبر حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود چون خطبه بلیغ و مواعظ آن حضرت را شنید پس از آن انجام خطبه به محضر مبارک مشرف شد و عرضه داشت که این مواعظ را دستور بفرمایید بنویسند آن حضرت فرمود: اکتبوا لابیشاه از اول در فکر ضبط و نوشتن بودند هر چند علوم عجم پیش از اسلام بسیار اندک بود و قابل اعتناء نبود چنان که از تاریخ مملکت خود شاهان پیش از ساسانیان هیچ آگاه نبودند و هر چه میدانستند غلط بود اما به سبب اسلام در علوم ترقی کردند.
274) یعنی: خوشرفتاری کردن (م)
275) توبه/ آیه 123 ... با کافرانی که مجاور شما هستند کارزار کنید.م)
276) یعنی: فرو بردم (م)
277) سوره مجادله / آیه 22 وقتی قومی را نیابی که به خدا و روز باز پسین ایمان داشته باشند [و ]کسانی را که خدا و رسولش مخالفت کردهاند - هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند - دوست بدارند.م)
278) نوعی کلاه (م)
279) زلزال / 7 پس هر که هموزن ذرهای نیکی کند [نتیجه] آن را خواهد دید. (م)
280) طبری گوید: شب بالای بام خفته بود و شمشیر زیر بالین نهاده او را ناگهان از بستر بگرفتند و شمشیرش را برداشتند و همان شب نزد مختار آوردند و مختار او را حبس فرمود تا بامداد شد بار عام داد و مردم به کوشک در آمدند و عمرو بن صبیح را در بند در آوردند و او اصحاب مختار را خطاب کرد و میگفت: ای مردم کافر و فاجر اگر شمشیر در دست داشتم شما را معلوم میکردم که قوت بازوی من به چه حد است و اکنون باید کشته شوم همین بهتر که شما مرا بکشید که شریرترین خلق خدایید آن گاه به مشت بر چشم ابن کامل کوفت ابن کامل بخندید و دست او را بگرفت و نگاهداشت و گفت: این مرد به قول خود چند تن از خاندان رسول را طعن زد و مجروح ساخت.
281) کلیاتی از زندگینامه مرحوم ثقة المحدثین آقای شیخ عباس قمی (ره) به زبان خود ایشان به صورت مقدمه در صفحات 1 الی 4 کتاب شریف فوائد الرضویه که از قلم مبارک خود آن جناب میباشد، مزین شده است.