(ملهوف) راوی گفت: به بودن ملبوس آن حضرت پرداختند پیراهن او را اسحق بن حیوه (به فتح حاء مهمله و سکون یاء دو نقطه و فتح واو بر وزن خیمه) حضرمی بر گرفت و بپوشید و پیس شد و موی او بریخت.
و روایت شده اس که در پیراهن او بیش از صد و ده زخم یافتند از اثر تیر و نیزه و شمشیر و امام صادق علیهالسلام فرمود: بر پیکر مبارک امام علیهالسلام سی و چهار جای شمشیر یافتند و سراویل او را ابحر (در کتابی که به صحت آنها اعتماد بیشتر است بحر بی همزه آمده است) بن کعب تمیمی برداشت.
و روایت است که او زمین گیر شد و پاهای او خشک گردید و از حرکت بماند و عمامه او را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمی و بعضی گویند: جابر بن یزید اودی لعنة الله برداشت و بر سر بست و دیوانه شد.
مترجم گوید: اگر شیعی اندکی از خاک قبر او بردارد شفا است برای او و این دشمنان جامه تن امام را برداشتند و آنان را موجب مرض شد که مؤثر در این جا نیت و اخلاص است و نعلین او را اسود بن خالد گرفت و انگشتری را بجدل بن سلیم کلبی (بجدل به حاء مهمله صحیح و به جیم مشهور است و سلیم به صیغه تصغیر بر وزن زبیر) و انگشتر آن حضرت را با خاتم ببرید و چون مختار او را دستگیر کرد هر دو پا و هر دو دست او را جدا کرد و قیس بن اشعب برداشت و زره او را که موسوم به تبراء بود عمر سعد برگرفت و چون به امر مختار عمر سعد را بکشتند آن زره را به قاتل وی ابی عمره بخشید و شمشیر آن حضرت را جمیع به خلق اودی برداشت.
و بعضی گویند: اسود بن حنظله تمیمی و به قول بعضی فلان نهشلی و این شمشیر ذوالفقار نیست چون ذوالفقار نزد اهل خود مصون و محفوظ است با سایر ذخایر نبوت و امامت و همچنین آن انگشتر که بحدل برداشت نه انگشتر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که از ذخایر نبوت است.
شیخ صدوق از محمد بن مسلم روایت کرده اس که حضرت صادق علیهالسلام را پرسیدم از انگشتری حسین علیهالسلام به که رسید و با او گفتم که من شنیدم از انگشت مبارک علیهالسلام ربودند.
فرمود: چنان نیست که پنداشتند، حسین علیهالسلام علی بن الحسین را وصی خویش گردانید و انگشتری در انگشت او کرد و امر امامت به او واگذاشت چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این امر را با امیرالمؤمنین علیهالسلام گذاشت و آن حضرت با امام حسن علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام با امام حسین علیهم السلام و آن انگشتری به پدر من رسید پس از پدرش و اکنون به من رسیده است و نزد من است هر جمعه در دست میکنم و در آن نماز میگذارم.
محمد بن مسلم گفت: روز جمعه نزد او رفتم نماز میگذاشت چون نماز تمام شد دست سوی من دراز کرد در انگشت او دیدم خاتمی که نقش نگینش این بود لا اله الا الله عدة للقاء الله و گفت: این است انگشتری جدم ابی عبدالله الحسین علیهالسلام.
در امالی صدوق و روضة الواعظین روایت شده است اسب امام علیهالسلام کاکل و موی پیشانی را بر خون حسین علیهالسلام آغشته کرده بود و میدوید و شیهه میکشید دختران پیغمبر بانگ او شنیدند و از سراپردهها بیرون آمدند اسب را بی سوار دیدند و دانستند آن حضرت به شهادت رسیده است.
و در مدینة المعاجز از مناقب ابن شهرآشوب آورده است که ابومخنف از جلودی روایت کرد که چون حسین علیهالسلام بر زمین افتاد اسب به حمایت او بر سواران حمله میکرد تا سواران را بر زمین میافکند و او را زیر پا میمالید و چهل تن را بکشت آن گاه خود را به خون حسین علیهالسلام آغشته کرد و به جانب خیمه روی آورد و بلند شیهه میکشید و دستها بر زمین میزد.
و شاعر گوید:
و راح جواد السبط نحو نسائه - ینوح و ینعی الظامیء المترملا
خرجن بُنَیّات الرسول حواسرا - فعاین مهر السبط و آلسرح قد خلا
فادمین باللطم الخدود لفقده - و اسکبن دمعا حره لیس یصطلی
یعنی: اسب سبط رسول صلی الله علیه و آله و سلم به جانب زنان او رفت. شیون کنان و خبر مرگ آن تشنه خاک آلوده را به آنها داد. دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سر برهنه بیرون آمدند و اسب او را دیدند زین از سوار خالی مانده. پس برای فقد او به سیلی چهره خویش را خون آلوده کردند و با سوز درون اشک از چشم فرو ریختند (گویا این شعر از فصحای عرب نیست و یکی از متاخرین گفته است الفاظ آن فصیح نیست).
و از صاحب مناقب و محمد بن ابی طالب نقل است که اسب امام علیهالسلام از دست دشمن گریزان سوی امام آمد و کاکل در خون آغشته کرد و از آن جا سوی سراپرده زنان آمد شیهه زنان و نزدیک خیام سر بر زمین میکوفت تا بمرد و چون خواهران و دختران و اهل بیت او اسب را بی سوار دیدند فریاد به گریه و شیون بر آوردند و ام کلثوم دست بر سر نهاد، گفت:
وامحمدا، واجداه وا نبیاه وا ابالقاسماه و اجعفراه و احمزتاه و احسناه هذا حسین بالعراء صریع بکربلاء محزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء این حسین است در میدان افتاده در کربلا سر او از قفا بریده و عمامه و رداء او ربودهاند. این بگفت و بی هوش شد.
و در زیارت مرویه از ناحیه مقدسه است:
و اسرع فرسک شاردا الی خیامک قاصدا محمحما باکیا فلما راین النساء جوادک مخزیا و نظرن سرجک علیه ملویا برزن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدود لاطمات الوجوه سافرات و بالعویل داعیات و بعد العز مذللات و الی مصرعک مبادرات و الشمر (با الف و لام) جالس علی صدرک مولغ سیفه علی نحرک قابض علی شیبتک بیده و ذابح لک بمهنده و قد سکنت حواسک و خفیت انفاسک و رفع علی القناة راسک.
یعنی: اسب تو شتابان آمد به آهنگ سراپردههای تو شیههزنان و گریان و چون زنان آن اسب را زبون دیدند و زین را بر آن واژگون از پرده بیرون آمدند موی بر روی ریخته و پریشان کرده و سیلی بر رخسار زنان و رویها گشاده شیون کنان پس از عزت خوار گشته سوی قتلگاه تو شتابان، شمر بر سینه تو نشسته و شمشیر بر گلوی تو نهاده محاسن تو را به دست گرفته و تیغ هندی... حواس تو خاموش و دم فروبسته و سر مطهر تو را بالای نیزه زدند.
مترجم گوید: این اسب معروف به ذوالجناح است ودر تواریخ و مقاتل معتبر قدیم که در دست ما است این نام نیست مگر در روضة الشهداء ملا حسین کاشفی و چنان که گفتیم اکثر کتب قدیم به دست ما نرسیده است و نمیتوان گفت همه مطالب آن کتاب در این کتابها که داریم مندرج است.
ابن ندیم در کتاب فهرست خود که در سال 377 تألیف کرده است سه چهار هزار کتاب تاریخ و انساب و سیر شمرده است همه از مصنفین معتبر و شاید ما سی کتاب از آن قبیل در دسترس خود نداشته باشیم پس چگونه توانیم عدم وجدان را دلیل عدم وجود دانیم و ملا حسین کاشفی عالمی متبحر بود و در مقتلی که منسوب به ابی اسحاق اسفراینی است و اعتبار ندارد نام آن را میمون آورده است و گوید: از اسبان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و در این امور که صحت و بطلان آن معلوم نیست توقف باید کرد.
بناگه رفرف معراج آن شاه - ابا زین نگون شد سوی خرگاه
پر و بالش پر از خون دیده گریان - تن عاشق کشش آماج پیکان
برویش صیحه زد دخت پیمبر - که چون شد شهسوار روز محشر
کجا افکندی و چونست حالش - چه با او کرد خصم بدسگالش
مر آن آدم وش پیکر بهیمه - همی گفت الظلیمه الظلیمه
سوی میدان شد آن خاتون محشر - که جویا گردد از حال برادر
ندانم چون بدی حالش در آن حال - نداند کس به جز دانای احول