در نخستین آیات مورد بحث شجاعت بینظیر قهرمان توحید ابراهیم علیه السّلام در بربر بتپرستان لجوج و متعصّب و خشن به خوبی منعکس شده است و نشان میدهد که این پیغمبر بزرگ الهی، چگونه در مبارزه با بتپرستی در عین تنهایی و نداشتن یار و یاور، و در برابر انبوه دشمنان خشمگین و خطرناک که حکومت وقت آنها را پشتیبانی میکرد کمترین سستی به خود راه نداد.
آیات فوق میگوید: ما وسیله رشد ابراهیم علیه السّلام را از قبل به او دادیم و از (شایستگی) او آگاه بودیم، (و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنّا به عالمین).(337)
در واقع خداوند استعدادهای شایان توجّهی را به ابراهیم علیه السّلام داده بود، ولی بیشک ابراهیم علیه السّلام که در بهرهگیری از این استعدادها آزاد بود از آن بهترین بهرهگیری را کرد، و به مبارزه با عامل اصلی بدبختی انسانها یعنی بتپرستی برخاست و چنانکه در ادامه این آیات آمده است با قوّت و قدرت و صراحت، نخست از عمویش آزر شروع کرد، و گفت: این مجسّمههای بیروحی که پرستش میکنید چیست؟! و هنگامی که آزر به او جواب داد: این رسم و سنّت نیاکان ماست گفت: به یقین هم شما و هم پدران و نیاکانتان در گمراهی آشکاری بودند!
آزر هنوز باور نمیکرد که ابراهیم با این صراحت به طور جدّی به مبارزه با بتها که آن هم خواهان داشت برخیزد، پرسید: آیا شوخی میکنی؟! و ابراهیم علیه السّلام در جواب گفت: این یک مطلب کاملاً جدّی است، پروردگار شما همان آفریننده زمین و آسمان است... سپس افزود: به خدا سوگند من نقشهای برای نابودی این بتها در غیاب شما میکشم!، (و تاللّه لأکیدنّ أصنامکم بعد أن تولّوا مدبرین).(338)
و سرانجام به گفته خود عمل کرد و با استفاده از یک فرصت مناسب همه آنها را جز بت بزرگ آنها قطعه قطعه کرد شاید به هنگامی که به سوی آن بازمیگردند از آن عبرت گیرند، (فجعلهم جذاذاً الّا کبیراً لهم لعلّهم الیه یرجعون).(339)
در اینکه مرجع زمین الیه در بخش اخیر آیه چیست؟ مفسّران احتمالات زیادی دادهاند: بعضی گفتهاند ضمیر به کبیرهم برمیگردد، یعنی به سوی بت بزرگ برگردند و از او سؤال کنند چه حادثهای سبب شکستن سایر بتها شده و چه عاملی سبب نجات او گردیده است و طبیعی است بت از پاسخ به آن عاجز است و از اینجا بیاعتباری بتها را دریابند.
احتمال دیگر این که ضمیر به ابراهیم بازمیگردد، یعنی بتپرستان به سراغ ابراهیم علیه السّلام آیند، و از او درباره انگیزه بتشکنیش سؤال کنند و او حقایق را برای آنان بازگو کند (البتّه در این صورت جمله الّا کبیراً لهم تأثیری در مفهوم آیه ندارد به خلاف تفسیر قبل).
احتمال سوّم اینکه ضمیر به خداوند متعال برمیگردد، یعنی مشاهده ضعف و زبونی بتها در مقابل یک انسان سبب شود که آیین بتپرستی را رها کنند و به سوی خدا بازگردند (این تفسیر نیز اشکال سابق را دارد).
و از همه مناسبتر همان تفسیر اوّل است.
به هر حال آیه نشان میدهد که یکی از فضایل بزرگ پیامبران اولواالعزم شجاعت بینظیر آنها بوده است، آنها از غیر خدا نمیترسیدند، و در راه خدا کمترین سستی به خود راه نمیدادند و از جُبن و ترس که یک رذیله بزرگ اخلاقی است پاک و مبرّا بودند و به همین دلیل یک تنه در برابر انبوه دشمنان میایستادند و پیروز میشدند.
بیشک اگر رذیله اخلاقی ترس و جُبن بر آنها مسلّط میشد هرگز نه قادر به انجام رسالت خویش بودند، و نه بر دشمنان پیروز میشدند.
در دوّمین آیه مخاطب موسی بن عمران علیه السّلام است، آنجا که برای نخستین بار مخاطب به خطاب وحی شد و به او دستور داده شد عصایش را بیفکند، و عصا به اعجاز الهی به مار عظیمی تبدیل شد، موسی وحشت کرد و فرار نمود. در اینجا نخستین درس اخلاق به موسی علیه السّلام داده شد که: ای موسی! نترس که رسولان در نزد من نمیترسند! (...یا موسی لاتخف انّی لایخاف لدیّ المرسلون).(340)
و با توجّه به اینکه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاکش حاضر و ناظر است مؤمنان در هیچ حال و در هیچ جا نباید بترسند، بلکه بر ذات پاک او توکّل کنند و با شجاعت و شهامت به سوی اهداف مقدّسی که دارند پیش بروند.
مطابق آنچه در سوره قصص آیه 31 آمده است، به موسی علیه السّلام گفته شد: ای موسی! نترس و پیش بیا که تو در امن و امانی! (یا موسی أقبل و لاتخف انّک من الآمنین).
موسی با این خطاب الهی آرامش خود را باز یافت و در اینجا دستور مهمتری به او داده شد و آن اینکه نه تنها از آن مار عظیم نباید بترسد بلکه باید به سوی آن پیش برود، و آن را با دست خود بگیرد! (قال خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الاولی).(341)
به یقین این کار برای موسی علیه السّلام بسیار شاقّ و سنگین بود ولی آن را انجام داد و بر آن پیروز شد.
آری موسی علیه السّلام باید این تجربه بزرگ را در محضر الهی فراگیرد تا بتواند در برابر اژدهای دیگری همچون فرعون و فرعونیان بایستد، و حکومت و ملک آن را در واقع عصای دست خود کند!
بسیاری از مفسّران جانّ را که در آیه بالا آمده به معنی مار کوچک و باریک که با سرعت حمله میکند تفسیر کردهاند، در حالی که در جای دیگر که موسی عصا را در برابر فرعون انداخت تعبیر به ثعبان شده که به معنی اژدهای عظیم است، به همین دلیل بعضی احتمال دادهاند عصا در آغاز کار مبدّل به مار کوچکی شد و تدریجاً به صورت اژدهای عظیمی درآمد!
بعضی نیز گفتهاند عصا مبدّل به مار عظیمی شد، ولی از نظر سرعت همچون مارهای کوچک حرکت میکرد!
جالب اینکه در قرآن مجید نُه بار جمله لاتَخَف (نترس) آمده است که در پنج مورد، مخاطب موسی بن عمران است، شاید به این جهت که موسی علیه السّلام دشمن بسیار بزرگ و خطرناکی همچون فرعون داشت، و باید با این خطابهای الهی برای مبارزه با او آماده میشد.
سوّمین بخش از این آیات درباره قوم طالوت است همان مردی که از سوی پیامبر زمان (اشموئیل) به عنوان زمامدار و فرمانده لشکر بنیاسرائیل برای مبارزه با جالوت بیدادگر انتخاب شده بود.
او هنگامی که میخواست برای مبارزه با جالوت قیام کند، آزمونی برای لشکر خود ترتیب داد، تا سَره از ناسَره جدا شود، و سست عنصران ترسو که وجود آنها در یک لشکر سبب سستی دیگران میشود، باز شناخته شوند.
آری آنها را در حالی که شدیداً تشنه بودند به وسیله نهر آبی آزمود، و گفت هر کس از آن بنوشد از ما نیست، و آنان که مقاومت کنند و ننوشند و فقط گلوییتر کنند از ما هستند. اکثریّت لشکر که افرادی سست و کممقاومت بودند از عهده این امتحان برنیامدند، تنها گروه اندکی باقی ماندند، ولی شجاع و نیرومند که قرآن درباره آنان میگوید: هنگامی که لشکر طالوت در برابر جالوت قرار گرفت، شجاعان نخبه با این سخن که چه بسیار گروه اندکی که به فرمان خدا بر گروه کثیری پیروز شدهاند به دیگران دلداری داده و سپس افزودند: ...ربّنا أفرغ علینا صبراً و ثبّت أقدامنا و أنصرنا علی القوم الکافرین؛ پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فروریز و گامهای ما را استوار دار، و ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان!(342)
خداوند به برکت شجاعت و پایمردی همین گروه اندک آنان را بر آن لشکر عظیم و سر تا پا مسلّح طالوت پیروز کرد.
در آیات بعد سخن از ترس و جُبن گروهی از منافقان و افراد ضعیفالایمان عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در جنگ احزاب، و نیز سخن از شجاعت و پایمردی و ثبات قدم مؤمنان راستین است.
نخست میفرماید: به خاطر بیاورید زمانی را که گروهی از آنها (منافقان) گفتند: ای مردم مدینه! اینجا (میدان جنگ احزاب) جای توقّف نیست، به خانههای خود بازگردید، و گروهی از آنان از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اجازه بازگشت میخواستند و میگفتند: خانههای ما بدون حفاظ است، در حالی که بدون حفاظ نبود بلکه (اینها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت) میخواستند فرار کنند! (و اذ قالت طائفة منهم یا أهل یثرب لامقام لکم فارجعوا و یستأذن فریق منهم النّبیّ یقولون انّ بیوتا عورة و ما هی بعورة ان یریدون الّا فراراً).(343)
البّته میدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونی لشکر دشمن و تجهیزات زیاد آنها وحشتناک بود که افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.
ولی چنان که در آیه 22 همین سوره آمده مؤمنان راستین نه تنها از مشاهده لشکر احزاب هراسی به دل راه ندادند، بلکه آن را دلیل بر صدق وعدههای الهی و پیامبر دانستند، و بر ایمان و تسلیم و پایمردیشان افزوده شد! (و لمّا رأی المؤمنون الأحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و ما زادهم الّا ایماناً و تسلیماً).(344)
جالب اینکه از بعضی روایات استفاده میشود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به منافقان و افراد ضعیفالایمان و ترسو اجازه بازگشت به مدینه را داد، چرا که اگر میماندند نه تنها کاری از آنها ساخته نبود، بلکه بذر ضعف و سستی را در دل دیگران میپاشیدند!
به همین دلیل در آیه 47 سوره توبه درباره جمعی از اینگونه افراد میخوانیم: لو خرجوا فیکم ما زادوکم الّا خبالاً...؛ اگر آنها همراه شما (به سوی میدان جهاد) خارج میشدند جز اضطراب و تردید، چیزی بر شما نمیافزودند!
باید توجّه داشت که خَبَل و خَبَال به معنی اضطراب و تردید است که از ضعف عقل و عدم قدرت بر تصمیمگیری حاصل میشود که یکی از عوامل آن ترس و وحشت زیاد است که موجب میشود انسان تعادل فکری خود را از دست بدهد.
در پنجمین آیه با چهره دیگری از شجاعت یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رو به رو میشویم، شجاعتی که از منطق ایمان سرچشمه میگرفت، آنها به خوبی میدیدند که در میدان نبرد بر سر دو راهی قرار دارند که هر دو به سوی بهشت و خشنودی خدا میرود: راهی به سوی شهادت پیش میرود که نهایت آن سعادت است و راهی به سوی زنده ماندن و پیروز شدن بر دشمن، که آن هم باعث افتخار در دنیا و آخرت است این در حالی است که دشمن در هر صورت محکوم به شکست است یا مرگ ذلّتبار در این دنیا یا عذاب پروردگار در آخرت.
بدیهی است کسی که چنین درک و دیدهای داشته باشد هرگز ترس و سستی به خود راه نمیدهد، و از این رذیله بزرگ اخلاقی برکنار است (قل هل تربّصون بنا الّا احدی الحسنیین و نحن نتربّص بکم ان یصیبکم اللّه بعذاب من عنده أو بأیدینا فتربّصوا انّا معکم متربّصون).(345)
و به گفته بعضی از دانشمندان عامل اصلی پیروزی مسلمانان همین شجاعت زاییده از ایمان و منطق قل هل تربّصون بنا الّا احدی المحسنیین بود.
در ششمین آیه، با چهره دیگری از شجاعت این دین باوران شجاع در جنگ اُحد رو به رو میشویم.
میدانیم در اُحد مسلمانان بر اثر غفلت گروهی از افراد دنیاپرست که سنگرهای حسّاس خود را رها کردند و به جمع غنایم پرداختند گرفتار شکست سختی شدند، و ضایعات فراوانی به بار آمده است دشمن پیروزمند به هنگام بازگشت از میدان جنگ در اثنای راه مکّه از بازگشت خود پشیمان شد و با یکدیگر توافق کردند که به مدینه بازگردند و از فرصت به دست آمده استفاده کنند و ضربه نهایی را بر مسلمین وارد کنند.
هنگامی که پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از این مسئله آگاه شد ابتکار مهمّی به خرج داد، دستور داد لشکر اسلام حتّی کسانی که جراحتی در میدان اُحد بر تن داشتند به استقبال لشکر دشمن بروند.
این دستور بسیار مؤثّر واقع شد و وحشت و اضطرابی در لشکر دشمن افکند به گونهای که ترجیح دادند، پیروزی نسبی خود را با حمله مجدّد به خطر نیافکنند و به مکّه بازگشتند.
آیه مورد بحث به این معنی اشاره کرده، و شجاعت مسلمانان و عدم ترس آنها را از دشمن میستاید، میفرماید: آنها که دعوت خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را پس از آنکه جراحاتی به آنها رسیده بود اجابت کردند (و در حالی که هنوز زخمهای میدان اُحد التیام نیافته بود، به سوی میدان حمراءالاسد شتافتند آری) کسانی از آنها که نیکی کردند و تقوا پیش گرفتند پاداش بزرگی دارند، (الّذین استجابوا للّه و الرّسول من بعد ما أصابهم القرح للّذین أحسنوا منهم و اتّقوا أجر عظیم).(346)
سپس ایمان و شهامت را چنین میستاید: آنها کسانی بودند که مردم به آنان گفتند: مردم (لشکر دشمن) برای حمله به شما اجتماع کردهاند، از آنان بترسید، امّا (نه تنها نترسیدند بلکه) بر ایمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را کافی است و بهترین حامی است! (الّذین قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایماناً و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوکیل).(347)
در کجای دنیا دیده شده است که مجروحان جنگی فوراً به میدان بازگردند و در صفوف مقدّم جای گیرند، آری این شجاعت و شهامت بینظیر بود که وسوسههای دشمن را خنثی کرد، و با چنین حضوری در میدان جنگ او را مأیوس و ناکام نمود.
به هر حال حمراءالاسد صحنه عجیبی بود که طعم پیروزی موقّت اُحد را در کام قریش تلخ کرد، و به آنها نشان داد که مسلمانان اگر چه بر اثر اشتباه گروهی موقّتاً عقب نشستند ولی ابتکار عمل را از دست ندادهاند، و دشمن باید منتظر ضربات آینده مسلمین باشد.
به این ترتیب نه تنها در یک شکست خطرناک پیشگیری کردند بلکه پایه پیروزیهای آینده را نهادند و آثار منفی شکست را از دل دوستان خود زدودند و با توکّل بر پروردگار چراغ امید را در قلبها فروزان ساختند.
از آیه فوق استفاده میشود که سخنان وحشتانگیز بعضی از شیاطین که مسلمانان را از اجتماع لشکر قریش میترساندند، نه تنها ترس و وحشتی در آنها ایجاد نکرد، بلکه بر ایمانشان افزود، و میزان توکّل آنها را بالا برد، این به خاطر آن بود که متذکّر وعدههای الهی و صدق گفتار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شدند که اگر در میدان اُحد به دستور حضرتش عمل میکردند، هرگز آن شکست نیز به وجود نمیآمد.
از شگفتیهای این جنگ آن است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: تنها کسانی که در اُحُد شرکت کردند به میدان حمراءالاسد بیایند، و به دیگران اجازه نداد که در این پیکار شرکت جویند، تا به دشمن بفهماند لشکر اُحد حتّی با وجود آن همه مجروحان جنگی باز نیرومند و آماده پیکار است، و به هیچ وجه ضعف و فتوری در آن راه نیافته، و این همان است که دشمن را به شدّت مضطرب ساخت.
در ادامه این آیات، در آیه 175 همین سوره به تفاوت میان افراد جُبان و ترسو و شجاعان مؤمن اشاره میکند، و چنین میفرماید: این فقط شیطان است که پیروان خود را میترساند، از آنها نترسید و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید، (انّما ذلکم الشّیطان یخوّف أولیائه فلاتخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین).(348)
از این تعبیر به خوبی استفاده میشود که اینگونه ترسها جنبه شیطانی دارد و هدفش تضعیف روحیّه مؤمنان و کشاندن آنها به موضع انفعالی است تا از زیر بار مسؤلیّتها فرار کنند، در حالی که مؤمنان راستین هیچگونه ترس و وحشتی جز از خدا ندارند!
مطابق این تعبیرات، ترس و جُبن ریشه شیطانی دارد، در حالی که شجاعت و شهامت دارای ریشه ایمانی است، آری شجاعت از آثار ایمان است، چرا که مؤمن با اِتّکا به خدا که قدرتش مافوق همه قدرتهاست خود را در همه صحنهها پیروز میبیند و افراد ضعیفالایمان با اِتّکا به قدرت خود که به هر حال شکستپذیر است خویش را ناتوان مشاهده میکنند و به همین دلیل ترس و وحشت در صحنههای مهّم زندگی بر آنها چیره میشود.
در داستان غزوه حمراءالاسد شیاطین انس و جنّ دست به دست هم دادند تا قدرت لشکر قریش را بزرگ نشان دهند، و مؤمنان را از رویارویی با آنها بترسانند، در حالی که به تعبیر قرآن تنها اولیای شیطان و دوستان او از اینگونه امور میترسند، و اولیاءاللّه وحشتی به خود راه نمیدهند.(349)
در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث یکی از صفات ویژه مبلّغان رسالتهای الهی پاک بودن از رذیله ترس از غیرخدا ذکر شده، میفرماید: آنها کسانی بودند که تبلیغ رسالتهای الهی را میکردند و از او میترسیدند و از هیچ کس جز خدا ترسی به خود راه نمیدادند و همین بس که خداوند حسابگر است! (الّذین یبلّغون رسالات اللّه و یخشونه و لایخشون أحداً الّا اللّه و کفی باللّه حسیباً)(350)
تبلیغ رسالات الهی مهمترین وظیفه پیامبران خداست، و شرط اصلی آن خالی بودن از رذیله خوف و ترس است.
این آیه که ناظر به پیامبران پیشین است به پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در درجه اوّل و در درجه بعد به همه پیروان راستین او هشدار میدهد که در مقام ابلاغ رسالتهای الهی از هیچ چیز و هیچ کس جز خدا ترس و واهمهای نداشته باشند و مفهوم این سخن آن است که افراد جُبان و ترسو نه شایسته ادای این رسالتند و نه قادر بر این کار!
بعضی از مفسّران معتقدند که این آیه دلیل بر این است که پیامبران الهی در مقام تبلیغ رسالت الهی نباید تقیّه کنند، ولی این سخن در صورتی صحیح است که تقیّه به معنی ترس و وحشت از مخالفین باشد، در حالی که تقیّه همیشه ناشی از ترس نیست، بلکه گاه هدف جلب و جذب مخالفین و رساندن آنها به اهداف الهی به صورت تدریجی است، و شاید گفتار ابراهیم ((هذا ربّی در برابر ستارهپرستان و ماهپرستان و خورشیدپرستان از این باب بوده است (دقّت کنید).