نخستین آیه از آیات فوق مربوط به داستان آدم و همسرش حوّا و مبارزه با شیطان است، مطابق آیات قرآن، خدا آدم را در بهشت جای داد و از نزدیک شدن به شجره ممنوعه نهی فرمود و از تسلیم شدن در برابر وسوسههای شیطان بر حذر داشت، ولی سرانجام وسوسههای شیطان کار خود را کرد و آدم مرتکب ترک اولی شد و از درخت ممنوعه خورد و زندگی بهشتی را از دست داد و در میان انبوه مشکلات این دنیا گرفتار شد.
آیات بالا اشاره به این نکته کرده میفرماید: شیطان او را وسوسه کرد و گفت: ای آدم آیا میخواهی تو را به درخت عمر جاویدان و ملک فناناپذیر راهنمایی کنم؟ (در واقع شیطان شجره ممنوعه را درختی معرّفی کرد که هر کس از آن بخورد عمر جاویدان مییابد و به صورت فناناپذیر میتواند در ناز و نعمت زندگی کند) سرانجام هر دو (یعنی آدم و حوّا) از آن خوردند (و لباس بهشتیشان فرو ریخت) و عورتشان آشکار شد و ناچار از برگهای بهشتی برای پوشاندن خود جامه دوختند و آدم نافرمانی پروردگارش کرد و از پاداش او محروم شد!.
(فوسوس الیه الشّیطان قال یا آدم هل أدلّک علی شجرة الخلد و ملک لایبلی فأکلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنّة و عصی آدم ربّه فغوی)
چه انگیزهای سبب شد که آدم علیه السّلام به وسوسههای شیطان تن در دهد و به وعدههای او اعتماد کند و فرمان صریح الهی را درباره شجره ممنوعه به فراموشی بسپارد؟! آیا جز این است که حرص و فزونطلبی، حجابی در برابر چشمان او شد؟!
به این ترتیب میبینیم بعد از مسئله تکبّر و استکبار که در آغاز خلقت سبب عصیان شیطان گردید و بدترین پایه فساد در جهان نهاده شد، مسئله حرص و طمع و عشق به مواهب مادّی، عامل دیگری برای افزایش ناراحتیهای نسل انسان گشت و به همین دلیل اصول کفر سه چیز شمرده شده، تکبّر که سبب انحراف شیطان گشت و حرص که سبب اغوای آدم شد و حَسد که سبب قتل هابیل به وسیله برادرش گشت.
درست است که نهی آدم علیه السّلام یک نهی تحریمی نبود و مخالفت با آن گناه مطلق محسوب نمیشد، بلکه ترک اولی بود و یا به تعبیر دیگر نوعی نهی ارشادی بود، همانند نهی طبیب نسبت به بیمار به هنگام دستور جهت پرهیز از غذاهای نامناسب، ولی به هر حال از آدم علیه السّلام انتظار ترک اوّلی نیز نمیرفت، ولی صفت حرص و طمع هر چند به صورت کمرنگ در وجود آدم علیه السّلام لانه کرده بود و سبب این خطای بزرگ شد، خطایی که او و نسلش را در این جهان به زحمت افکند و این خود روشنترین هشدار قرآن درباره حرص و فزونطلبی است.
در دوّمین آیه اشاره به داستان قوم شعیب علیه السّلام میکند که حرص و فزونطلبی آنها را به مخالفت با این پیامبر بزرگ و انکار تعلیمات آسمانی او واداشت، میفرماید: و به سوی مدین برادرشان شعیب علیه السّلام را (فرستادیم) گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که جز او معبودی ندارید، دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است بنابراین حقّ پیمانه و وزن را ادا کنید و از اموال مردم چیزی نکاهید و در روی زمین بعد از آنکه (در پَرتوی ایمان و دعوت انبیا) اصلاح شده است فساد نکنید. این برای شما بهتر است اگر با ایمان هستید، (و الی مدین أخاهم شعیباً قال یا قوم أعبدوا اللّه ما لکم من اله غیره قد جائتکم بیّنة من ربّکم فأوفوا الکیل و المیزان و لاتبخسوا النّاس أشیائهم و لاتفسدوا فی الأرض بعد اصلاحها ذلکم خیر لکم ان کنتم مؤمنین).
مطابق این آیه انحراف قوم شعیب علیه السّلام نخست شِرک و بتپرستی و سپس کمفروشی و ضایع کردن حقوق مردم و در مجموع فساد در زمین بود، آنها به قدری حریص بر دنیا بودند که با صراحت به پیامبرشان شعیب گفتند ای شعیب! آیا نمازت به تو دستور میدهد که آنچه را پدرانمان میپرستیدند ترک کنیم یا آنچه را میخواهیم در اموالمان انجام ندهیم؟ (قالوا یا شعیب أصلاتک تأمرک أن نترک ما یعبد آبائنا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشاء...)(84)
این در حالی بود که کمفروشی و غصب حقوق مردم نه تنها سبب فزونی اموال آنها نمیشد، بلکه همانطور که قرآن اشاره کرده است، به فساد جامعه آنها منجر میگشت، اعتماد عمومی از میان میرفت و اموال را به کاستی میگذاشت، بنابراین حرص و فزونطلبی آنها نتیجه معکوس میداد.
در سوّمین بخش از آیات، اشاره به داستانی مربوط به زمان داوود علیه السّلام شده است که یکی از چهرههای زشت و نفرتانگیز حرص را منعکس میکند، خلاصه داستان چنین است که: دو برادر به عنوان شکایت نزد داوود علیه السّلام آمدند یکی از آنها گفت: این برادر من نود و نُه میش دارد و من تنها یکی دارم، امّا او اصرار میکند که این یکی را نیز به من واگذار و در سخن بر من غلبه کرده است (آیا این انصاف است که صاحب نود و نُه گوسفند مخصوصاً اگر برادر باشد به تنها گوسفند برادرش چشم دوخته باشد)، (انّ هذا أخی له تسع و تسعون نعجة ولی نعجة واحدة فقال أکفلنیها و عزّنی فی الخطاب).(85)
(هنگامی که داوود علیه السّلام این سخن را شنید ناراحت شد و) گفت: مسلّماً او با در خواست یک میش تو برای افزودن به میشهایش بر تو ستم کرده است، (قال لقد ظلمک بسؤآل نعجتک الی نعاجه...).(86)
(تنها تو نیستی که گرفتار این ستم شدهای) بسیاری از دوستان (حریص و خودخواه و خودمحور) به یکدیگر ستم میکنند، مگر آنان که ایمان آوردهاند و عمل صالح دارند، امّا عدّه آنها کم است.
و در ذیل آیه میخوانیم: داوود علیه السّلام گمان کرد: ما او را (با این ماجرا) آزمودهایم، از پروردگارش طلب آمرزش کرد و به سجده افتاد و توبه نمود؛ (و ظنّ داود أنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راکعاً و أناب)(87)
در اینکه آزمون داوود علیه السّلام در این ماجرا چه بوده است گفتگو است، در تورات محرّف آن را مربوط به مسئله چشمداشت داوود علیه السّلام به همسر یکی از فرماندهان لشکرش به نام اوریّای حِتّی که زن بسیار زیبایی بود و داوود علیه السّلام مایل بود اوریّا او را رها کند تا آزاد باشد و بتواند به همسری داوود علیه السّلام درآید با اینکه خود داوود علیه السّلام همسران متعدّدی داشت میداند در حالی که میدانیم این داستان یک داستان خرافی است که هرگز با قِداست انبیای الهی تناسب ندارد بلکه انسانهایی که در یک سطح اخلاقی معمولی قرار داشته باشند مرتکب چنین کارهای زشتی نمیشوند.
مشهور در میان مفسّران اسلامی این است که آزمایش داوود علیه السّلام مربوط به قضاوت او بود چرا که او در قضاوت عجله کرد و پیش از آنکه طرف مقابل دعوا سخنان خود را بگوید به داوری برخاست، هر چند داوری او به حق بود، خداوند این ترک اولی را شایسته ندانست و او را مؤاخذه فرمود، او هم از خطای خود هر چند یک ترک اولی بیش نبود توبه کرد.
به هر حال آنچه مقصود ما در اینجاست این است که هنگامی که حرص بر انسان غلبه کند حتّی نسبت به برادر ضعیف و ناتوان خود مرتکب ظلم فاحش میشود که هر انسان با وجدانی آن را نکوهش میکند.
آری حرص بر مال دنیا حدّ و مرزی نمیشناسد و انسان را به بدترین ظلم و ستمها وادار میکند.
در چهارمین بخش از این آیات، اشاره به حرص یهود شده و مورد نکوهش شدید قرار گرفتهاند میفرماید:
آنها را حریصترین مردم بر زندگی دنیا مییابی حتّی حریصتر از مشرکان، (و لتجدنّهم أحرص النّاس علی حیاة و من الّذین أشرکوا).
حریص در اندوختن اموال و ثروتها، حریص در قَبضه کردن دنیا و حریص در انحصارطلبی و عجب اینکه آنها از مشرکان که پایبند به هیچ دین و آیین آسمانی نبودند نیز حریصتر بودند، در حالی که تعلیمات آیین آسمانی میبایست آنها را از این کار بازمیداشت، ولی آنها آنقدر حریص بودند که بر افراد بیدین نیز پیشی میگرفتند.
آنها چنان علاقه به دنیا داشتند که هر کدام آرزو میکردند هزار سال عمر کنند، (یودّ أحدهم لو یعمّر ألف سنة).
برای گردآوری ثروت بیشتر، یا به خاطر ترس از مجازات الهی که به جهت ستمهایی که در جمعآوری ثروتهای حرام یا خونریزی بیگناهان مرتکب شده بودند، آرزوی چنین عمر طولانی میکردند.
قابل توجّه اینکه امروز نیز همان خوی زشت حرص شدید در آنان دیده میشود، بلکه شدیدتر و گستردهتر از گذشته! تاریخ معاصر گواهی میدهد که آنها برای افزودن به حجم ثروتهای کَلان خویش از هیچ جنایتی اِبا ندارند، جنگهای خونین به راه میاندازند، خونهای بیگناهان را میریزند، آتش فتنه و فساد برپا میکنند، همسایگان را به جان هم میاندازند و برای فروش اسلحه بیشتر و موادّ مخدّر و ثروتاندوزی بیشتر هر کاری از دستشان ساخته باشد انجام میدهند و برای تحکیم پایههای قدرت خود پنجه بر وسایل ارتباط جمعی دنیا افکنده و از هیچ دروغ و تهمتی نسبت به دیگران اِبا ندارند.
اگر کسی بخواهد آثار شوم و مرگبار حرص و دنیاپرستی را ببیند، باید اعمال این قوم و ملّت را بنگرد!
تعبیر به حیاة به صورت نَکره، در آیه مورد بحث، گویا اشاره به این حقیقت است که آنها فقط میخواهند زنده بمانند، لذّت ببرند، امّا کدام حیات و زندگی، حیات انسانی؟ یا حیات حیوانات؟ یا درندگان بیابان؟ هر چه باشد برای آنها تفاوتی ندارد.
به گفته بعضی از مفسّران این آیه تنها سخن از یهود نمیگوید، بلکه هشداری است به همه افراد در عاقبت حرص و دنیاپرستی بیندیشند مبدا در همان گردابهایی که قوم یهود افتادند گرفتار شوند.
در آیات قرآن و روایات اسلامی آمده است که یهود، بسیاری از پیامبران را کُشتند، تنها به دلیل اینکه آنها را مخالف منافع نامشروعشان میدیدند و نیز بسیاری از آیات الهی را به همین جهت تحریف کردند و اینها همه از پیامدهای حرص آنها بود.
در پنجمین آیه اشاره به حرص و کمدقتی انسان به طور کلّی کرده، میفرماید: انسان حریص و کمطاقت آفریده شده، هنگامی که شرّی به او رسد بیتابی میکند و هنگامی که خیری به او رسد بُخل میورزد و از دیگران دریغ میدارد، (انّ الانسان خلق هلوعاً اذامسّه الشّرّ جزوعاً و اذا مسّه الخیر منوعاً).
مفسّران و ارباب لغت برای هلوع معانی زیادی گفتهاند که بسیاری از آنها نزدیک به هم یا لازم و ملزوم یکدیگر است، از جمله در لسانالعرب چهار معنی برای آن ذکر کرده: حرص، جزع و کمصبری، یا بدترین جزع و در مجمعالبیان نیز آن را به معنی شخص ضجور یعنی بیقرار و بیحوصله، شحیح یعنی بخیل و جزوع یعنی بیتابیکننده و شدیدالحرص ذکر کرده است.
نویسنده محترمالتحقیق معتقد است که ریشه اصلی این مادّه تمایل به بهرهگیری از نعمتها و لذّتهاست امّا جزع و حرص و کمصبری، همه از آثار همین ریشه نخستین است.(88)
از مجموع سخنانی که گفته شد چنین به نظر میرسد که این واژه به سه نکته منفی اخلاقی اشاره میکند، حرص، بیتابی و بُخل.
در واقع تفسیری که بعد از هلوع در دو آیه بالا آمده است مفهوم واقعی این واژه را روشن میسازد و هر سه مفهوم را دربرمیگیرد؛ زیرا جزوع از ماده جزع به معنی بیتابی کردن، و منوع از مادّه منع به معنی بُخل و حرص است.
به هر حال آیات فوق در مقام مذمّت است و افراد حریص و بخیل و جزوع را نکوهش نمیکند.
میتوان گفت حرص است که سرچشمه بُخل میشود، چرا که حریص میخواهد همه چیز را برای خود حفظ کند، همچنین حرص است که گاه سبب جزع و بیتابی میشود، چرا که حریص هر گاه بعضی امکانات خود را از دست دهد پریشانحال و مشوّش میشود و بیتابی میکند.
آیه میگوید انسان با این صفات آفریده شده است، امّا اینکه چطور انسان با این نقایص آفریده شده در حالی که میدانیم خداوند حکیم، انسان را برای سعادت آفریده و ممکن نیست چنین نقایصی را که بزرگترین مانع راه سعادت بشر است بر سر راه او قرار دهد.
بعضی در پاسخ این سؤال گفتهاند: این صفات مربوط به انسانهایی است که فاقد ایمان باشند اگر طبیعت آدمی با ایمان همراه گردد، کانونی از صبر و حوصله و سخاوت خواهد شد، ولی هنگامی که با ایمان وداع گوید طبیعی است که در برابر کمترین ناملایمات بیتابی میکند، زیرا تکیهگاه محکمی ندارد که بر آن اعتماد کند و با توکّل بر او به جنگ با مشکلات برخیزد و نیز حریص و بخیل میشود، چرا که به لطف خداوندی که کلید خزانههای غیب به دست اوست و سرچشمه همه نعمتها و برکات است امیدوار نیست.
شاهد این تفسیر آیات بعد از آن است که نمازگزاران با ایمان را از آن استثنا میکند.
این احتمال نیز وجود دارد که آیات فوق مانند بسیاری دیگر از آیات قرآنی که انسان را ظلوم و جهول (احزاب، 72) و بؤوس و کفور (هود، 9) و طغیانگر به هنگام وفور نعمتها (علق، 6) شمرده، اشاره به دو بُعد وجود انسان داشته باشد که در قوس صعودی آن قدر بالا میرود که به اعلی علّیین میرسد و در قوس نزولی آن قدر پایین میآید که به اَسفلالسّافلین کشیده میشود.
مرحوم علّامه طباطبایی در المیزان نظر دیگری در این زمینه دارد و میگوید: حرص و (هلوع بودن) که ذاتی انسان است و از شاخههای حبّ ذات میباشد، در اصل از رذایل نکوهیده نیست، چرا که حبّ ذات که این صفات از آن برمیخیزد وسیله منحصر به فردی است که انسان را به سوی سعادت و تکامل دعوت میکند، این صفات هنگامی مذموم و نکوهیده است که انسان با تدبیر صحیح آنها را در آنچه شایسته است به کار نگیرد و در واقع مانند سایر صفات نفسانی است که اگر در حدّ اعتدال باشد فضیلت است و اگر به جانب افراط و تفریط منحرف شود نکوهیده و رذیلت است.
به هر حال آیات فوق نشان میدهد که قرآن انسانها را به سوی ایمان و نماز و نیایش و انفاق در راه او دعوت میکند تا آتش حرص و بخل و جزع را در درون او فروبنشاند.
در ششمین آیه سخن از ماجرایی در عصر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و آن اینکه در یکی از سالها که مردم مدینه گرفتار خشکسالی و گرسنگی و افزایش قیمت اجناس بودند، کاروانی از شام وارد مدینه شد که با خود مواد غذایی حمل میکرد ورود این کاروان درست همزمان با روز جمعه و خطبههای پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در نماز جمعه بود.
در آن زمان معمول بود که برای اعلام ورود کاروان طبل میزدند و آلات موسیقی دیگر را مینواختند، این امر سبب شد که مردم به سرعت خود را به بازار برسانند، گروهی از تازه مسلمانان که در مسجد برای نماز اجتماع کرده بودند خطبه پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را رها کرده و برای تأمین نیاز خود به سوی بازار شتافتند، در حالی که این کار ضرورتی نداشت، بعد از نماز نیز میتوانستند به بازار روند و از اجناس کاروان بهره بگیرند، تنها دوازده مرد و یک زن در مسجد باقی ماندند، آیات فوق نازل شد و حریصانی را که نماز جمعه را برای بدست آوردن مال دنیا رها کرده بودند سخت مذمّت کرد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اگر این گروه اندک نیز میرفتند از آسمان سنگ بر مردم میبارید.(89)
از لحن آیه فوق استفاده میشود که انگیزه هجوم به بازار، مسئله تأمین نیازهای اصلی زندگی نبود بلکه بعضی از سر هوسبازی به سراغ ساز و آوازها رفتند و بعضی هم برای ثروتاندوزی به سراغ تجارت.
به هر حال قرآن در بیان این ماجرا میگوید: هنگامی که تجارت یا سرگرمی لهوی را دیدند (از گرد تو) پراکنده شدند و به سوی آن رفتند و تو را در حالی که (برای خواندن خطبهها) ایستاده بودی رها کردند، (و اذا رأوا تجارة أو لهواً أنفضّوا الیها و ترکوک قائماً).
سپس در ذیل آیه میفرماید: بگو آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترین روزیدهندگان است، (قل ما عند اللّه خیر من اللّهو و من التّجارة و اللّه خیر الرّازقین).
ممکن است در میان گروهی که نماز و ذکر خدا و پیامبرش را رها کرده، به سوی بازار دویدند، افرادی بودهاند که واقعاً برای نیازهای ضروری خود دست به چنین کاری زدند (هر چند آنها هم وقت کافی برای تهیّه نیاز خود داشتند، ولی تعبیر بالا به خوبی نشان میدهد که گروهی از حریصان به قصد اینکه اجناس را بخرند و گرانتر بفروشند و ثروتی بیندوزند و گروهی برای مشاهده صحنههای هوسآلود، به سوی کاروان کشیده شدند و خود را از سعادت نماز در محضر بزرگترین پیامبر الهی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم محروم ساختند.
در هفتمین و آخرین آیات مورد بحث سخن از عیبجویان استهزاکنندهای است که به خاطر مال و ثروت، مغرور شدهاند و به خود اجازه میدهند مؤمنان راستین تهیدست را به سخریّه کشند، میفرماید:
وای بر هر عیبجوی مسخرهکنندهای، همان کس که اموال ناچیزی گردآوری کرده و شماره میکند (و به دقّت مراقب حفظ آن است، بیآنکه حساب حلال و حرام آن را داشته باشد) و گمان میکند که اموالش سبب جاودانگی اوست (نه مرگی به سراغ او میآید، نه حادثهای که سبب زوال مال و ثروت او شود!)، (ویل لکلّ همزة لّمزة الّذی جمع مالاً و عدّده یحسب أنّ ماله أخلده).
جمله وعدّده که ناظر به شمارش کردن اموال از سوی این دنیاپرستان است، اشاره به حرص و ولع شدید آنهاست که هر قدر بر اموالشان افزوده میشود باز طالب بیشترند، به همین دلیل پیوسته آنها را شمارش میکنند.
جمله الّذی جمع مالاً و عدّده در واقع به منزله علّت برای همز و لمز و عیبجویی کردن آنهاست، یعنی ثروت سرشار دنیا آنها را چنان مَست و مغرور ساخته که افراد تهیدست با ایمان را به باد سخریّه و استهزاء میگیرند و گمان میکنند نه تنها این ثروتها جاودانی است، بلکه به آن نیز آب و رنگ جاودانگی میدهد در حالی که از نسیمی دفتر ایّام بر هم میخورد!
بررسی حال دنیاپرستان عجایب و شگفتیهایی به ما نشان میدهد که عقل آدمی را مات و مبهوت میکند، بعضی از آنان را سراغ داریم با اینکه در علوم ظاهری و مادّی پیش رفته بودند، هدفی جز جمعآوری ثروت نداشتند و هنگامی که از آنها سؤال میشد شما با این ثروت چه خواهید بکنید، نه تشکیل خانواده دادهاید نه مسافرتهای تفریحی میروید و نه...در پاسخ میگفتند: ما از این دلخوش هستیم که یک صفر بر ارقام اموال ما افزوده شود!