تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد دوم - فروع مسائل اخلاقی
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

آتش‏سوزان حسد

در نخستین آیات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است که یکی بر دیگری حسد بُرد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستین قتل و جنایت در روی زمین صورت گرفت و سرآغازی برای جنایتهای دیگر شد!
می‏فرماید: داستان دو فرزند آدم را آن‏گونه که بوده است بر آنها بخوان آن زمان که هر کدام کاری برای تقرّب به پروردگار انجام دادند امّا از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد (برادری که عملش مردود شده بود به برادر دیگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کُشت! (او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذیرفته نشده است من گناهی ندارم زیرا) خداوند تنها از پرهیزکاران می‏پذیرد! (و أتل علیهم نبأ أبنی آدم بالحقّ اذ قرّبا قرباناً فتقبّل من أحدهما و لم یتقبّل من الآخر قال لأقتلنّک قال انّما یتقبّل اللّه من المتّقین).(150)
یعنی من مشکلی برای تو ایجاد نکرده‏ام که قصد جان مرا کرده‏ای، مشکل تو از درون جان توست، تو عملت ناخالص بوده و باتقوا آمیخته نشده و به همین دلیل مقبول درگاه خداوند نگردیده است، او پاک است و جز پاک نمی‏پذیرد!
سپس افزود: اگر تو برای کُشتن من دست دراز کنی من هرگز این کار نمی‏کنم و دست به قتل تو نمی‏گشایم، چون از پروردگار جهانیان می‏ترسم. (لئن بسطت الیّ یدک لتقتلنی ما أنا بباسط یدی الیک لأقتلک انّی أخاف اللّه ربّ العالمین).(151)
سرانجام آتش کینه و حسد در دل او چنان شعله‏ور شد که پیوندهای برادری و اُخوّت را نابود کرد، خون چشمان قابیل را گرفت و آن‏گونه که قرآن می‏گوید: نفس سرکش او، وی را مصمّم به کشتن برادر کرد و او را کشت و از زیانکاران شد! (فطوّعت له نفسه قتل أخیه فقتله فأصبح من الخاسرین).(152)
آری او گرفتار زیان و خُسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنیا را، چرا که قاتل اگر ذرّه‏ای وجدان داشته باشد پیوسته در عذاب وجدان است و آرامشی در دنیا نخواهد داشت و آخرت خود را نیز به تباهی می‏کشاند.
در بعضی از روایات آمده است: او برادرش را در حال خواب کُشت(153) و این جنایتی است مضاعف و نشان می‏دهد که وقتی آتش حسد در درون انسان زبانه بکشد همه چیز را خاکستر می‏کند!
ولی به زودی از کار خود پشیمان شد، اندوه عمیقی بر سراسر وجود او حاکم گشت، هر زمان چشمش به بدن خونین و بی‏جان برادر می‏افتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامی‏گرفت، جسد برادر را بر دوش گرفت نمی‏دانست چه کند و کجا ببرد که هم آثار جنایت خود را بپوشاند و هم این منظره هولناک آزاردهنده را از برابر چشمان خود دور کند، در این هنگام علی‏رغم جنایت هولناک و گناه بزرگی که او مرتکب شده بود باز گوشه‏ای از لطف خدا برای او نمایان گشت: خداوند زاغی را فرستاد که در زمین کَند و کاو کند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن کند، هنگامی که این درس را از آن پرنده آموخت گفت: ای وای بر من! آیا من نمی‏توانم (حدّاقل) مثل این زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمین پنهان کنم؟! سرانجام (این کار را انجام داد) و از کرده خود سخت پشیمان شد. (فبعث اللّه غراباً یبحث فی الأرض لیریه کیف یواری سوأة أخیه قال یا ویلتی أعجزت أن أکون مثل هذا الغراب فاواری سوأة أخی فأصبح من النّادمین).(154)
در بعضی از روایات آمده است که قابیل در برابر چشمان خود دو زاغ را دید که با هم می‏جنگند و یکی دیگری را کُشت سپس زمین را با چنگال خود حَفر کرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود.(155)
و بعضی گفته‏اند آن زاغ جسد مرده زاغی را آورد دفن کرد و گاه گفته شده او ملاحظه کرد که زاغ بعضی از موادّغذایی خود را برای محفوظ ماندن در زیر خاک دفن می‏کند و از آن کار، دفن اموات را یاد گرفت.
به هر حال او پشیمان شد امّا نه آن پشیمانی پایدار که مقدّمه توبه و اِنابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ این گناه بر او ماند!
در اینجا دو سؤال مطرح است، نخست اینکه: منظور از قربان (وسیله قُرب به خدا) در جمله اذ قرّبا قرباناً که فرزندان آدم به پیشگاه خدا تقدیم داشتند چیست؟ و دیگر اینکه از کجا معلوم شد که تقدیمی هابیل در پیشگاه خدا پذیرفته شد و تقدیمی قابیل مردود گشت.
در قرآن مجید در پاسخ این دو سؤال چیزی نیامده و به صورت سربسته ذکر شده است و روایات در این زمینه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است، آنچه با منطق و عقل و قراین موجود سازگارتر است روایتی است که از امام صادق علیه السّلام نقل شده که فرمود: آدم از سوی خدا مأمور شد که هابیل را به عنوان وصّی خود برگزیند و اسم اعظم را به او تعلیم دهد، در حالی که قابیل از او بزرگتر بود، هنگامی که قابیل این سخن را شنید خشمناک شد و گفت: من به این امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد که هر کدام قربانی (وسیله تقرّب) به پیشگاه خدا تقدیم دارد (طبق روایت دیگری هابیل که دامداری داشت بهترین دام خود را برای قربانی برگزید و قابیل که کشاورزی داشت از بدترین محصول زراعت خود برای این کار انتخاب کرد، هر دو قربانی خود را بالای کوهی گذاشتند، صاعقه‏ای آمد و قربانی هابیل را - به علامت قبولی - سوزاند و قربانی قابیل همچنان به جا ماند و این تأییدی بود بر شایستگی هابیل برای امر جانشینی آدم!) این امر آتش حسد را در دل قابیل برافروخت و خون برادر را ریخت!(156)
در هر حال قابیل برای برطرف کردن وضع ناهنجار خود دو راه در پیش داشت: یکی اینکه توبه به درگاه خدا آورد و سعی کند یا عمل‏های خالص‏تر و پاک‏تر عقب‏ماندگی معنوی خویش را در پیشگاه خدا جبران نماید (این همان کاری است که علمای اخلاق آن را غبطه می‏نامند و امری شایسته و سازنده و مُستحسِن است)، ولی قابیل راه دیگری را برگزید، یعنی تلاش کرد نعمت را از برادر خود بگیرد و برای این کار نیز بدترین راه را انتخاب کرد، دست خود را به خون او آغشته کرد تا سوز دل خود را که از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!
اگر تکبّر ابلیس سبب شد برای همیشه از درگاه خدا رانده شود و حرص آدم سبب شد برای همیشه از بهشت محروم گردد، حسد قابیل سبب شد که با ریختن خون برادر، برای همیشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلی در دنیا واقع می‏شود او به عنوان بنیانگذار اصلی! در آن سهیم باشد.
تاریخ پر است از جنایات فجیعی که انگیزه اصلی آن فقط حسد بوده است.
در بخش دوّم از آیات به چهره دیگری از صفت زشت حسد و آثار مرگبار آن در زندگی انسانها برخورد می‏کنیم و آن مربوط به داستان حضرت یوسف علیه السّلام و برادران اوست.
یوسف علیه السّلام نه تنها چهره بسیار زیبایی داشت بلکه خلق و خوی او نیز در نهایت زیبایی بود و همین امر که از آینده درخشانی خبر می‏داد نظر تیزبین پدرش یعقوب پیامبر را به خود جلب کرد و نخستین بذر حسد در دل برادرانش که از او بزرگتر بودند پاشیده شد.
این موضوع هنگامی به اوج شدّت خود رسید که یوسف علیه السّلام به پدرش گفت: پدر! من در خواب دیدم یازده ستاره به اضافه خورشید و ماه در برابرم سجده می‏کنند! (اذ قال یوسف لأبیه یا أبت انّی رأیت أحد عشر کوکباً و الشّمس و القمر رأیتهم لی ساجدین).(157)
یعقوب که می‏دانست این خواب یک خواب کودکانه نیست بلکه نشانه بارزی از آینده بسیار درخشان یوسف علیه السّلام است به او گفت: فرزندم خواب خود را برای برادرانت نقل نکن، مبادا برای تو نقشه خطرناکی بکشند چرا که شیطان دشمن آشکار انسان است. (قال یا بنیّ لاتقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیداً انّ الشّیطان للانسان عدوّ مبین)(158)
آیا برادران یوسف علیه السّلام از جریان این خواب عجیب که از آینده بسیار درخشان یوسف علیه السّلام خبر می‏داد آگاه شدند یا نه؟ دقیقاً روشن نیست، اگر با خبر شده باشند این دوّمین پایه حسادت و کینه آنها را تشکیل داد، ولی به هر حال پدر می‏دانست که اگر برادران از این خواب شگفت‏انگیز باخبر شوند نقشه خطرناکی بر ضدّ یوسف علیه السّلام خواهند کشید و به همین دلیل اصرار بر کتمان آن داشت.
در بعضی از روایات آمده است که یعقوب از شدّت خوشحالی این خواب را با همسرش در میان گذاشت به گمان اینکه فاش نخواهد شد، ولی از آنجا که هر سِرّی از دو نفر تجاوز کند، فاش می‏شود، این داستان فاش شد و برادران یوسف از آن آگاه شدند و در روایت دیگر آمده که یوسف نتوانست خواب را کتمان کند (و نهی پدر را نهی ارشادی می‏دانست نه تحریمی) هنگامی که برادران آگاه شدند گفتند یوسف سر پادشاهی دارد!(159)
امّا اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لااقل رفتار پدر را با یوسف می‏دیدند که همچون جان گرامی او را دوست می‏دارد، در آغوش می‏کشد و نوازش می‏کند، به خصوص اینکه یادگار مادر از دست رفته‏اش راحیل بود.
قرآن می‏گوید: برادران یوسف علیه السّلام گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدر از ما محبوب‏ترند، در حالی که ما نیرومندتریم (و پدر را در حلّ مشکلات یاری می‏کنیم) به یقین پدر ما در گمراهی آشکار است! (اذ قالوا لیوسف و أخوه أحبّ الی أبینا منّا و نحن عصبة انّ أبانا لفی ضلال مبین).(160)
به این ترتیب حکم ضلالت پدر را صادر کردند! و به دنبال آن تصمیم نهایی را برای برداشتن این مانع بزرگ - یعنی یوسف - از سر راه خود گرفتند و در یک مشاوره شیطانی چنین نظر دادند: یوسف را بکُشید، یا او را به سرزمین دوردستی بیفکنید تا توجّه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه می‏کنید و) افراد صالحی خواهید بود! (اقتلوا یوسف أو اطرحوه أرضاً یخل لکم وجه أبیکم و تکونوا من بعده قوماً صالحین).(161)
همان‏گونه که می‏دانیم با وساطت بعضی از برادران قتل یوسف انجام نشد، ولی مقدّمات تبعید او به سرزمینهای دوردست فراهم گردید، درست است که این تبعید، یعقوب را چنان اندوهگین کرد که چشمانش از کثرت گریه و اندوه نابینا شد امّا برخلاف آنچه برادران می‏خواستند این تبعید مقدّمه عظمت یوسف و فرمانروایی او بر کشور مصر را که از مهمترین کشورهای بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجّهی به آنها ننمود.
آری امواج خروشان و خطرناک حسد آن قدر قوی و هولناک است که برادران را دعوت به کُشتن برادر می‏کند و سبب گناهان زیاد دیگری از جمله گفتن دروغهای مختلف برای کتمان جنایت خود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهی و اِهانت آشکار به مقام والای این پیامبر بزرگ.
در سوّمین آیه اشاره به داستان یهود شده است. می‏دانیم گروه عظیمی از آنان که نشانه‏های پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را در کتابهای خود خوانده بودند از شامات به سرزمین مدینه کوچ کردند تا به افتخار دیدار آن حضرت برسند و پیوسته ظهورش را انتظار می‏کشیدند و به خود نوید می‏دادند.
امّا پس از ظهور آن حضرت بسیاری از آنان نه تنها بر تعهّدات باطنی خود نسبت به حمایت از آن حضرت باقی نماندند، بلکه در صف مخالفین سرسخت درآمدند و دلیل عمده آن یکی حسد و دیگری به خطرافتادن منافع مادّی!
قرآن مجید در این زمینه می‏گوید: آیا آنها نسبت به مردم (پیامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد می‏ورزند؟ با اینکه به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و حکومتی عظیم در اختیار آنان قرار دادیم. (أم یحسدون النّاس علی ما آتاهم اللّه من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم مُلکاً عظیماً).(162)
آری یک روز به آل ابراهیم که یهود از خاندان او هستند نبوّت و دانش و حاکمیّت بخشیدیم، روز دیگر اراده ما بر این قرار گرفت که به محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خاندان او این نعمتها را ببخشیم، و همه اینها بر طبق مصالحی بود، آیا یهود در آن زمان خوش داشتند که دیگران نسبت به آنان حَسد ورزند؟ پس چرا اکنون که نوبت دیگران شده است آتش حسد در درون آنان شعله‏ور گردیده و از هیچ جنایتی فروگذار نیستند؟!
چهارمین آیه باز اشاره به گروهی از اهل کتاب دارد و ظاهراً بیشتر ناظر به یهود می‏باشد، می‏فرماید: بسیاری از اهل کتاب دوست دارند که شما را بعد از اسلام و ایمان آوردن، به حال کفر برگردانند و این به خاطر حسدی است که در وجود آنان ریشه دوانده، بعد از آنکه حق برای آنها روشن شده است (ولی) شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خود را (در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چیزی تواناست، (ودّ کثیر من أهل الکتاب لو یردّونکم من بعد ایمانکم کفّاراً حَسداً من عند أنفسهم من بعد ماتبیّن لهم الحقّ فأعفوا و اصفحوا حتّی یأتی اللّه بأمره انّ اللّه علی کلّ شی‏ء قدیر).(163)
کار حسد در وجود انسان به جایی می‏رسد که نه تنها در امور مادّی که مورد تزاحم و کشمکش بین انسانهاست اثر می‏گذارد، بلکه در امور معنوی که هیچ مزاحمتی در آن نیست و هر کس می‏تواند به آن دست یابد نیز اثر می‏گذارد، گاه می‏شود که انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق می‏گذارند و راه سعادت را به روی خود می‏بندد و در همین حال حسد سبب می‏شود که دیگران را نیز از راه سعادت بازدارد و این راستی عجیب است.
بسیاری از مفسّران گفته‏اند جمله حسداً من عند أنفسهم اشاره به این است که عامل این کار حسدی است که در وجود آنان ریشه دوانده و مربوط به جهل و نادانی و بی‏خبری نیست، بلکه همان‏گونه که در جمله بعد آمده (من بعد ماتبیّن لهم الحقّ) بعد از آگاهی از حق، راه غلط می‏پیمایند!
ولی قرآن به مسلمانان دستور می‏دهد که این حسودان را به حال خود واگذارند (چرا که آتشی که از حسد به جان آنها افتاده، بهترین مجازاتشان است) ولی تصوّر نکنند این عفو و گذشت همیشه به همین صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلایی را بر سر بندگان خدا خواستند بیاورند، نه، هرگز!
زمانی فرامی‏رسد که یا از دنیا می‏روند و به مجازات الهی گرفتار می‏شوند، یا در همین دنیا، سپاه نیرومند حق، توطئه‏های آنها را در هم می‏کوبد.
به هر حال آیه اشاره به این است که مسلمانانی که تازه در آغوش اسلام قرار گرفته‏اند، تسلیم وسوسه‏های یهود و سایر بداندیشان نشوند، چرا که آنچه آنها می‏گویند از سر حسد است، آنها از خوشبختی مسلمانان در سایه ایمان و تقوا رنج می‏برند.
پنجمین آیه که آیه پنجم سوره فلق است اشاره به شَرّ حاسدان می‏کند و به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور می‏دهد که از شرّ آنها به خدا پناه برد و بگوید: به خدا پناه می‏برم از شَرّ حسود هنگامی که حسد بورزد. (و من شَرّ حاسد اذا حسد)
در آغاز این سوره به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می‏گوید: بگو: پناه می‏برم به پروردگار سپیده صبح از شَرّ تمام مخلوقات (شرور).
سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره می‏کند که اساس شَرّ و عامل اصلی شرارت در جهانند:
نخست مهاجمان شروری که از تاریکی شب استفاده می‏کنند و به انسانها در حال خواب و بیداری حمله‏ور می‏شوند، تعبیر به غَاسق (موجود شروری که شب حمله‏ور می‏شود) به خاطر آن است که نه فقط حیوانات درنده و گزنده، شب هنگام از لانه‏های خود بیرون می‏آیند و زیان می‏رسانند، بلکه افراد شرور و ناپاک و پلید نیز غالباً از تاریکی شب برای وصول به مقاصد خود استفاده می‏کنند.
ولی تاریکی و ظلمت در اینجا می‏تواند معنی گسترده‏تری داشته باشد و شامل هرگونه ناآگاهی و جهل و پنهان کاری شود، چرا که راهزنان طریق حق همیشه از جهل و ناآگاهی مردم استفاده می‏کنند و با نقشه‏های شوم و پنهانی خود به مؤمنان پاکدل حمله‏ور می‏شوند.
سپس به شرورانی اشاره می‏کند که در گره‏ها می‏دمند و این تعبیر اشاره به زنان وسوسه‏گر یا مطلق وسوسه‏گران است که همچون ساحران به هنگام سحر اورادی را می‏خوانند و در گره‏ها می‏دمند، پی در پی مطالب بی‏اساس خود را در گوش مردم می‏خوانند تا با این وسوسه‏ها اراده آنان را سست کنند و به حالت تردید بکشانند و هنگامی که اراده‏ها سست شد راه برای حمله لشگر هموار می‏شود.
سپس به سوّمین و آخرین گروه از سروران اشاره کرده، می‏فرماید: بگو به خدا پناه می‏برم از شَرّ حاسدان، هنگامی که حسد می‏ورزند.
از اینجا روشن می‏شود که یکی از عمده‏ترین عوامل تخریب و فساد در جهان، تخریب و فسادی است که از حسودان سرچشمه می‏گیرد و به این ترتیب منابع سه‏گانه مهّم شَرّ و فساد (مهاجمان تاریک‏دلی که از تاریکی‏ها استفاده می‏کنند و بر مردم هجوم می‏آورند و وسوسه‏گرانی که با تبلیغات سوء خود ایمان و عقیده و پیوندهای مردمی را سست می‏کنند و حسودانی که کارشان همواره تخریب است) در عبارات کوتاهی بیان شده و شاهد گویایی بر مقصود یعنی آثار زیانبار حسد است.
توصیفی که در آغاز آیه برای خداوند ذکر شده (بربّ الفلق) می‏تواند اشاره به این نکته باشد که طوایف سه‏گانه شرور بالا همیشه از تاریکی جهل و اختلاف و کفر استفاده می‏کنند که اگر این تاریکی مبدّل به روشنایی علم و اتّحاد و ایمان شود، حربه‏های آنان به کندی می‏گراید.
در ششمین آیه مورد بحث قبل از مدح و ستایش بلیغی که از انصار شده است (همانها که پیغمبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یارانش را به شهر خود (یثرب) دعوت کردند و با آغوش باز از آنان استقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذیرایی کردند و امکانات خود را به پای آنها ریختند) سخن از تابعین به میان آورده (همانها که بعد از مهاجران و انصار روی کار آمدند و خطّ ایمان و انقلاب اسلامی را تداوم بخشیدند) می‏فرماید: او کسانی که بعد از آنها آمدند و می‏گویند ما و برادرانمان را که در ایمان به ما پیشی گرفتند بیامرز و در دلهایمان کینه و حسدی نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا! تو مهربان و رحیمی، (و الّذین جائوا من بعدهم یقولون ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الّذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فی قلوبنا غلّاً للّذین آمنوا ربّنا انّک رؤوف رحیم).(164)
به این ترتیب آنها بعد از طلب آمرزش برای خود و پیشگامان در اسلام و ایمان (مهاجران و انصار) تنها چیزی را که از خدا می‏طلبند، از بین رفتن هرگونه غلّ و کینه و حسد نسبت به مؤمنان است، چرا که می‏دانند تا این امور از دل ریشه‏کَن نشود، رشته‏های محبّت و برادری و اتحّاد هرگز محکم نخواهد شد و بدون آن به هیچ موفقیّتی نایل نمی‏شود.
واژه غِلّ که از غَلَل گرفته شده و به گفته راغب در کتاب مفردات در اصل به معنی چیزی است که مخفیانه و تدریجاً در میان درختان نفوذ پیدا می‏کند.
سپس به خیانت، غَلُول گفته شده، به خاطر اینکه نفوذی مخفیانه و تدریجی دارد و نیز به کینه و حسد که نفوذ تدریجی مخفیانه در دل دارد، غِلّ گفته می‏شود.
در لسان‏العرب، حسد را نوعی غِلّ می‏شمرد، همان‏گونه که کینه و عداوت را نیز از مصادیق آن می‏دانند.
بسیاری از مفسّران نیز در تفسیر غِلّ، حسد را ذکر کرده‏اند، مانند فخر رازی در التّفسیر الکبیر و مراغی در تفسیر خود و قرطبی در الجامع لاحکام القرآن در ذیل آیه مورد بحث.
در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث، سخن از صفات بهشتیان است، می‏فرماید: بعد از آنکه فرشتگان الهی به استقبال آنان می‏آیند و از آنان دعوت می‏کنند که در نهایت سلامت و امنیّت وارد بهشت شود: ما هرگونه غلّ (حسد و کینه و عداوت) را از سینه آنها برمی‏کنیم، در حالی که همه برادرند و بر تختهای رو به روی یکدیگر قرار دارند. (و نزعنا ما فی صدورهم من غِلّ اخواناً علی سرر متقابلین).(165)
آری بهشتیان از هرگونه حسد و کینه و عداوت که از صفات دوزخیان است پاکند و اگر اخوّت و برادری در میان آنهاست و در سلامت و امنیّت به سر می‏برند به خاطر ریشه‏کن شدن همین امور از وجود آنها (به لطف پروردگار و در سایه اعمال پاکشان) است.
بی‏شک در دنیا نیز اگر خوهای زشت، کینه و عداوت و حسد از میان انسانها برچیده شود، زندگی مردم همچون زندگی بهشتیان خواهد شد و در امن و امان و اخوّت و برادری خواهند زیست.