تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد دوم - فروع مسائل اخلاقی
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

بلای بزرگ در طول تاریخ بشر

آیات قرآن مجید مملّو است از بیان مفاسد استکبار و بدبختی‏های ناشی از تکبّر و مشکلاتی که در طول تاریخ بشر از این صفت مذموم در جوامع انسانی به وجود آمده، تأثیر این صفت رذیله در پیشرفت و تکامل انسان در جهات معنوی و مادّی بر هیچ کس پوشیده نیست و آنچه در آیات بالا آمده در واقع گلچینی از آیات ناظر به این موضوع است.
در آیه اوّل و دوّم سخن از ابلیس و داستان معروف او به میان آمده، هر آن هنگام که خداوند به همه فرشتگان دستور داد که به خاطر عظمت آفرینش آدم علیه السّلام سجده کنند - و ابلیس در آن زمان به خاطر مقام والایش در صف فرشتگان جای گرفته بود - همگی سجده کردند جز ابلیس که در برابر این فرمان خدا سرپیچی کرد و استکبار ورزید و از کافران شد، و به دنبال این سرپیچی صریح و آشکار و حتّی آمیخته به اعتراض نسبت به اصل فرمان خدا، فرمود از آن مقام و مرتبت فرود آی! تو حق نداری در آن جایگاه تکبّر کنی! بیرون رو که از افراد پَست و حقیر خواهی بود. (و اذ قلنا للملائکة أسجدوا لآدم فسجدوا الّا ابلیس أبی و أستکبر و کان من الکافرین...(1) قال فاهبط منها فما یکون لک أن تتکبّر فیها فاخرج انّک من الصّاغرین)(2)
در حقیقت این نخستین گناهی است که در جهان به وقوع پیوست، گناهی که سبب شد فردی همچون ابلیس که سالیان دراز - و به تعبیر امیرمؤمنان علی علیه السّلام در خطبه قاصعه شش هزار سال خدا را عبادت کرده بود - به خاطر تکبّر یک ساعت تمام اعمال و عبادات او بر باد رفت (و از آن مقام والا که همنشین با فرشتگان و مقام قرب خدا بود یکباره سقوط نمود).
(اذ أحبط عمله الطّویل وجهده الجهید، و کان قد عبداللّه ستّة آلاف سنة... عن کبر ساعة واحدة)(3)
در این داستان عبرت‏انگیز نکات بسیار مهمّی درباره خطرات تکبّر نهفته شده و از آن به خوبی استفاده می‏شود که این صفت رذیله ممکن است سرانجام به کفر و بی‏ایمانی منتهی گردد، چنانکه در آیات بالا آمده بود أبی و أستکبر و کان من الکافرین(4)
همچنین این داستان نشان می‏دهد که ابلیس به خاطر حجاب خطرناک کِبر و غرور از واضح‏ترین مسائل بی‏خبر ماند، چرا که هنگامی که زبان به اعتراض در برابر خداوند سبحان گشود عرض کرد: قال لم أکن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حمأ مسنون؛ گفت: من هرگز برای بشری که او را از گِل خشکیده‏ای که از گِل بدبویی گرفته شده است آفریده‏ای، سجده نخواهم کرد!(5)
در حالی که پر واضح است شرف آدم به خاطر آفرینش از گِل بدبو نبود، بلکه به خاطر همان روح الهی بود که قرآن در سه آیه قبل از آیه فوق به آن اشاره کرده است: فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ هنگامی که (آفرینش آدم را نظام بخشیدم) و کار او را به پایان بردم و در وی از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگی برای او سجده کنید.(6)
حتّی ابلیس نتوانست برتری خاک را از آتش درک کند، خاکی که منبع تمام برکات و پیدایش حیات و محل زندگی انسانها و انواع معادن و منابع و حتّی منبع ذخیره آب و ذخیره مواد آتش‏زاست، لذا با خیره‏سری گفت: خلقتنی من نار و خلقته من طین؛ (من چگونه او را سجده کنم در حالی که) مرا از آتش آفریده‏ای و او را از خاک!
اضافه بر این، بسیاری از افراد هستند که گرفتار لغزش و خطا می‏شوند، ولی هنگامی که به اشتباه خود پی‏بردند بازمی‏گردند و توبه و اصلاح می‏کنند، ولی تکبّر و استکبار، از اموری است که حتّی اجازه بازگشت بعد از بیداری را نیز به انسان نمی‏دهد، به همین دلیل شیطان هنگامی که متوجّه خطای خود شد توبه نکرد، زیرا کبر و غرور به او اجازه نداد سر تسلیم و تعظیم در برابر پدیده بزرگ آفرینش (انسان) فرود آورد، بلکه بر لجاجت خود افزود و سوگند یاد کرد که همه انسانها را - جز عباد مخلصین خداوند - گمراه سازد و به این نیز بسنده نکرد، از خدا عمر جاویدان خواست تا این برنامه زشت و انحرافی را تا پایان جهان ادامه دهد!
به این ترتیب کبر و خودخواهی و خودبرتر بینی مایه لجاجت، حَسد، کفر، ناسپاسی در برابر حق و ویرانگری و فساد خَلق خدا شد.
و به این ترتیب، شیطان - همان‏گونه که مولای متّقیان امیرمؤمنان علی علیه السّلام در خطبه قاصعه می‏فرماید - پایه استکبار و تعصّب را در زمین گذاشت و با عظمت خداوند به مبارزه برخاست! فعدوّ اللّه امام المتعصّبین و سلف المستکبرین الّذی وضع أساس العصبیّة و نازع اللّه رداء الجبریّة وادّرع لباس التّعزّز، و خلع قناع التّذلّل؛ این دشمن خدا پیشوای متعصّبان و سرسلسله مستکبران جهان است که اساس تعصّب را پی‏ریزی کرد و با خداوند در مقام جبر و تیتش به ستیز و نزاع پرداخت و لباس استکبار را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنی را فرو گذارد.(7)
و درست به همین دلیل خدا او را ذلیل و خوار و پَست کرد، همان‏گونه که امیرمؤمنان علی علیه السّلام در ادامه همان خطبه می‏فرماید: ألا ترون کیف صغّره اللّه بتکبّره و وضعه بترفّعه فجعله فی الدّنیا مدحوراً، و أعدّ له فی الآخرة سعیراً؟!؛ آیا نمی‏بینید چگونه خداوند او را به خاطر تکبّرش، تحقیر کرد و بر اثر بلند پروازی بی‏دلیلش، وی را پَست و خوار نمود، از همین رو او را در دنیا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت برای او مهیّا نمود.(8)
کوتاه سخن اینکه: هر قدر بیشتر در داستان ابلیس و پیامدهای تکبّر او اندیشه می‏کنیم به نکات مهمتری درباره خطرات تکبّر و استکبار دست می‏یابیم.
در سوّمین آیه به داستان نوح علیه السّلام که نخستین پیامبر اولواالعزم و صاحب شریعت بود می‏رسیم، این داستان نیز نشان می‏دهد که سرچشمه کفر و لجاجت بت‏پرستان زمان او مسئله استکبار بود.
هنگامی که شکایت آنها را به درگاه خدا می‏برد عرض می‏کند: (بارالها!) من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند تا آنها را بیامرزی انگشتان خود را در گوشهای خود قرار داده و لباسهایشان را به خود پیچیدند و در مخالفت لجاجت ورزیدند و به شدّت استکبار نمودند. (و أنّی کلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا أصابعهم فی آذانهم و أستغشوا ثیابهم و أصرّوا و أستکبروا استکباراً)(9)
باز در اینجا می‏بینیم که استکبار و خودبرتربینی سرچشمه کفر و لجاجت و دشمنی با حق گردید.
بلای استکبار در میان آنها به حدّی بود که از شنیدن سخنان حق که احتمالاً مایه بیداری آنها می‏شد وحشت داشتند، انگشت در گوشها می‏گذاردند و لباس بر سر می‏کشیدند، مبادا امواج صوتی نوح علیه السّلام وارد گوش آنها شود و مغزشان را بیدار کند! این دشمنی و عداوت با سخن حق دلیلی جز تکبّر شدید نداشت.
همانها بودند که به نوح علیه السّلام خُرده گرفتند و گفتند: چرا گروهی از جوانان با ایمان و تهیدست اطراف تو را گرفته‏اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسان‏های بی سر و پا یاد کردند و گفتند: تا اینها در اطراف تو هستند، ما به تو نزدیک نمی‏شویم!
آری تکبّر و خودخواهی بلای عجیبی است، همه فضایل را می‏سوزاند و خاکستر می‏کند.
در واقع صفت رذیله استکبار عامل اصلی اصرار و لجاجت آنها بر کفر بود تا آنجا که از ترس تأثیر سخنان نوح علیه السّلام انگشت در گوششان می‏کردند و جامه بر سر می‏افکندند مبادا حرف حق را بشنوند.
جالب این که این عمل دلیل بر آن بود که آنها به حقّانیّت دعوت نوح علیه السّلام و تأثیر سخنان وی ایمان داشتند، وگرنه دلیلی نداشت که انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپیچند.
این احتمال نیز وجود دارد که پیچیدن لباس بر خود برای این بود که نه آنها نوح علیه السّلام را ببینند و نه نوح آنها را، مبادا دیدن آن پیامبر موجب تمایل به او گردد و مشاهده آنها به وسیله نوح موجب شناسایی آنها برای تکرار دعوت گردد.
بالاخره حالت عُجب و خودبزرگ‏بینی موجب شد که هشدارهای نوح علیه السّلام را تا آخرین لحظات که فرصتی برای نجات داشتند نادیده بینگارند و حتّی کمترین احتمال صدق را برای گوینده این هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامی که نوح علیه السّلام کِشتی می‏ساخت گروه گروه که از کنار او می‏گذشتند او را به باد تمسخر می‏گرفتند، ولی نوح علیه السّلام باز به آنها هشدار داد و گفت: ...ان تسخروا منّا فأنّا نسخر منکم کما تسخرون؛ اگر (شما امروز) ما را مسخره می‏کنید، ما همین‏گونه در آینده شما را مسخره خواهیم کرد (ولی در آن روز که در میان امواج طوفان سراسیمه به هر سو می‏روید و فریاد می‏کشید و التماس می‏کنید و هیچ پناهگاهی ندارید!).(10)
اصولاً یکی از نشانه‏های مستکبران این است که همیشه مسائل جدّی را که در مسیر خواسته‏ها و منافع آنان نیست به بازی و شوخی می‏گیرند و همیشه مسخره کردن مستضعفان جزئی از زندگی آنان را تشکیل می‏دهد و بسیار دیده‏ایم که در مجالس پُر گناه خود به دنبال فرد با ایمان تهیدستی می‏گردند که او را به اصطلاح ملعبه و مَضحکه خود سازند و بدین وسیله تفریح کنند!
آنها به خاطر همین روح استکبار، خود را عقل کل می‏پندارند و به گمان اینکه ثروت انبوه آنان که از طرق حرام به دست آمده، نشانه هوشیاری و کاردانی و لیاقت آنان است به خود اجازه می‏دهند دیگران را تحقیر کنند.
در چهارمین آیه زمان نوح علیه السّلام را پشت سر می‏گذاریم، به عصر قوم عاد و پیامبرشان حضرت هود علیه السّلام می‏رسیم، در اینجا باز می‏بینیم عامل اصلی بدبختی، همان استکبار است، می‏فرماید: امّا قوم عاد به ناحق در زمین استکبار جستند و گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است؟ آیا آنها نمی‏دانستند خداوندی که آنها را آفریده از آنان قوی‏تر است؟! آنها (به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انکار می‏کردند، (فأمّا عاد فاستکبروا فی الأرض بغیر الحقّ و قالوا من أشدّ منّا قوّة أولم یروا أنّ اللّه الّذی خلقهم هو أشدّ منهم قوّة و کانوا بآیاتنا یجحدون).(11)
باز می‏بینیم در اینجا صفت رذیله استکبار سبب شد که به راستی خود را قوی‏ترین موجود جهان بدانند و حتّی قدرت خدا را فراموش کنند و در نتیجه آیات الهی را انکار نمایند و میان خود و حقّ مانع بزرگی ایجاد کنند.
جالب اینکه آیه بعد از آن (آیه 16 سوره فصّلت) نشان می‏دهد که خدا برای تحقیر این متکبّران لجوج آنها را به وسیله تند بادی شدید و هول‏انگیز در روزهای شوم پُرغباری (که اجساد آنها را مانند پَر کاه به این سو و آن سو پرتاب می‏کرد) مجازات نمود!
آری تکبّر، حجابی است که به انسان اجازه نمی‏دهد حتّی برتری قدرت خدا را بر نیروی ناچیزی خودش ببیند و باور کند!
تعبیر بِغیر الحقّ در واقع قید توضیحی است، چرا که تکبّر و استکبار برای انسانها در هر حال حق نیست و سزاوار نمی‏باشد، این قبایی است که بر قامت انسانها نارساست، بزرگی تنها به خدا می‏برازد و بس!
در پنجمین آیه به زمان شعیب علیه السّلام می‏رسیم، در آنجا نیز می‏بینیم عامل اصلی بدبختی و گمراهی قوم شعیب استکبار بود، می‏فرماید: زورمندان قوم شعیب که تکبّر می‏ورزیدند گفتند: ای شعیب! سوگند یاد می‏کنیم که تو و کسانی را که به تو ایمان آورده‏اند از شهر و آبادی خود بیرون خواهیم کرد، مگر اینکه به آیین ما بازگردید آیا (می‏خواهید ما را بازگردانید) اگر چه مایل نباشیم؟!؛ (قال الملأ الّذین أستکبروا من قومه لنخرجنّک یا شعیب و الّذین آمنوا معک من قریتنا أو لتعودنّ فی ملّتنا قال أولو کنّا کارهین).(12)
چرا شعیب به افرادی که به او ایمان آورده بودند و راه خداپرستی و تقوا را پیش گرفتند باید از شهر و دیار خود تبعید شوند؟ آیا دلیلی جز این داشت که زورمندان و ثروتمندان متکبّر که ایمان آوردن به شعیب و ملحق شدن به مؤمنان را برای خود کوچک می‏شمردند، به مقابله با او برخاستند؟!
اینکه می‏گفتند: أو لتعودنّ فی ملّتنا (یا اینکه به آیین ما بازگردید) نه به خاطر این بود که به آیین خود ایمان داشتند، بلکه به خاطر این بود که منسوب به آنها و متعلّق به آنها بود و تکبّر و حبّ ذات ایجاب می‏کرد که آنچه متعلّق به آنهاست، مورد علاقه آنها باشد!
آیه ششم ناظر به عصر موسی و فرعون و قارون است، در داستان آنها نیز عامل اصلی انحراف و گمراهی و بدبختی - یا یکی از عوامل اصلی - تکبّر ذکر شده، می‏فرماید: ما قارون و فرعون و هامان را نیز هلاک کردیم، موسی با دلایل روشن به سراغ آنها آمد ولی آنها در زمین استکبار و برتری‏جویی کردند (به همین دلیل تسلیم حق نشدند و ما آنها را هلاک کردیم) و آنها نتوانستند بر خدا پیشی گیرند (و از چنگال عذاب الهی فرار کنند)، (و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسی بالبیّنات فاستکبروا فی الأرض و ما کانوا سابقین).(13)
قارون مرد ثروتمندی بود که ثروت باد آورده‏اش را دلیل بر عظمت خود در پیشگاه خدا می‏پنداشت و معتقد بود بر اثر لیاقتش دارای این ثروت عظیم شده، پیوسته به خود می‏بالید و با تکبّر و غرور خوشحالی می‏کرد و اصرار داشت با نمایش ثروت، فقیران و تهیدستان را هر چه بیشتر تحقیر کند، هر چه به او نصیحت کردند که این ثروت را وسیله‏ای برای وصول به سعادت اخروی قرار دهد در او اثر نکرد، چرا که غرور و کبر اجازه نمی‏داد واقعیّتهای زندگی را ببیند و این امانت‏های الهی را که چند روزی در دست اوست به صاحبانش بسپارد!
فرعون که بر تخت سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تکبّر بیشتری بود او حتّی قانع به این نبود که مردم او را پرستش کنند، مایل بود که او را ربّ أعلی (خدای‏بزرگ) بدانند!
هامان وزیر مقرّب فرعون که در تمام مظالم و ستمها یار و یاور او بود بلکه این امور به دست او انجام می‏شد نیز به تصریح قرآن گرفتار کبر و غرور شدیدی بود.
و هر سه دست به دست هم دادند و با پیامبر بزرگ خدا موسی علیه السّلام به مبارزه برخاستند و در زمین فساد کردند و سرانجام گرفتار شدیدترین عذاب الهی شدند، فرعون و هامان در میان امواج نیل که سرمایه اصلی قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهایش در زمین فرو رفت.
در هفتمین آیه سخن از قوم عیسی بن مریم علیه السّلام است و تفاوت میان آنها و قوم یهود را بیان می‏کند، می‏فرماید: به یقین یهود و مشرکان را دشمن‏ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت و نزدیکترین آنها را از نظر دوستی و محبّت به مؤمنان کسانی می‏یابی که می‏گویند ما نصرانی هستیم، (لتجدنّ أشدّ النّاس عداوة للّذین آمنوا الیهود و الّذین أشرکوا و لتجدنّ أقربهم مودّة للّذین آمنوا الّذین قالوا انّا نصاری ذلک بأنّ منهم قسّیسین و رهباناً و أنّهم لایستکبرون).(14)
سپس به دلیل و علّت این تفاوت اشاره کرده، می‏فرماید: این به خاطر آن است که در میان آنها (مسیحیان) افرادی دانشمند و تارک دنیا، هستند و آنان تکبّر نمی‏ورزند، (ذلک بأنّ منهم قسّیسین و رهباناً و انّهم لایستکبرون)
از این تعبیر به خوبی روشن می‏شود که یکی از عوامل اصلی عداوت یهود نسبت به اهل ایمان تکبّر و استکبار آنان بود، در حالی که یکی از دلایل محبّت گروهی از نصاری نسبت به اهل ایمان عدم استکبار آنها بود.
افراد مستکبر خواهان این هستند که دیگران در مقابل آنها ذلیل و حقیر و فقیر و ناتوان باشند، به همین دلیل اگر آنان از نعمتی برخوردار شوند به عداوت و ستیز با آنان برمی‏خیزند، آری استکبار سبب حَسد و کینه و عداوت می‏شود.
درست است که این سخن درباره همه نصاری نیست بلکه بیشتر ناظر به نجاشی و قوم او در حبشه است که از مسلمانان مهاجر استقبال کردند و به توطئه‏ها و وسوسه‏های نمایندگان قریش بر ضد آنان وقعی ننهادند و همین امر سبب شد که مسلمانان پناهگاهی مطمئن در سرزمین حبشه برای خود یافتند و خود را از شرّ مشرکان قریش که سخت کینه‏توز بودند حفظ کردند، ولی به هر حال این آیه نشان می‏دهد که استکبار خمیر مایه عداوت و دشمنی با حق و پیروان حق است در حالی که تواضع مایه محبّت و دوستی و خضوع در برابر حق و پیروان حق است.
هشتمین آیه بر این معنی تأکید می‏کند که استکبار سبب کفر و بی‏ایمانی و لجاجت و انعطاف‏ناپذیری در برابر حق است، در اینجا سخن از عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و زمان ظهور اسلام است. سخن از ولید بن مغیره مخزومی است، که می‏فرماید: سپس چهره در هم کشید و با عجله دست به کار شد، آنگاه پشت به حق کرد و تکبّر ورزید و گفت: این (قرآن) چیزی جز یک سِحر جالب همچون سِحرهای پیشینیان نیست! (ثمّ عبس و بسر ثمّ أدبر و أستکبر فقال ان هذا الّا سحر یؤثر).(15)
تعبیر به سِحر به خوبی نشان می‏دهد که ولید این واقعیّت را پذیرفته بود که قرآن تأثیر فوق‏العاده‏ای در افکار و دلها می‏گذارد و جاذبه عجیبی دارد که دلها را به سوی خود می‏کشاند، اگر ولید به دیده حق‏طلبانه در آن می‏نگریست، این تأثیر فوق‏العاده را دلیل بر اعجاز قرآن می‏شمرد و ایمان می‏آورد، ولی چون با دیده غرور و استکبار به آن نگاه کرد قرآن را به صورت سِحری همچون سِحرهای پیشینیان مشاهده کرد.
آری هرگاه حجاب استکبار بر چشم دل انسان بیفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه می‏کند.
مشهور است که ولید به قدری مغرور و خودخواه بود که می‏گفت: أنا الوحید بن الوحید، لیس لی فی العرب نظیر، و لا لأبی نظیر!؛ من منحصر به فردم! پدر من نیز منحصر به فرد بود! در میان عرب همانندی ندارم، پدر من نیز همانند نداشت!.
این در حالی است که ولید نسبت به مردم آن محیط فرد دانشمندی محسوب می‏شد و عظمت قرآن را به خوبی دریافته بود و جمله عجیب او درباره قرآن که محرمانه به طایفه بنی مخزوم گفت شاهد این مدّعاست: انّ له لحلاوة، و انّ علیه لطلاوة، و انّ أعلاه لمثمر و انّ أسفله لمغدق، و انّه لیعلو و لا یعلی علیه؛ گفتار او (قرآن) شیرینی خاص و زیبایی و طراوت ویژه‏ای دارد، شاخه‏هایش پُر میوه و ریشه‏هایش قوی و نیرومند است، سخنی است که از هر سخنی بالاتر می‏رود و هیچ سخنی بر آن برتری ندارد!(16)
این تعبیر نشان می‏دهد که او بیش از هر کس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولی کبر و غرورش اجازه نمی‏داد که آفتاب عالمتاب حق را ببیند و در برابر آن تسلیم گردد!
در نهمین آیه که به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشی از سخنان او و یا جمله مستقل معترضه‏ای از آیات قرآن مجید باشد می‏خوانیم: (اسرافکاران وسوسه‏گر) کسانی هستند که در آیات الهی به مجادله برمی‏خیزند بی‏آنکه حجّتی برای آنها آمده باشد! (الّذین یجادلون فی آیات اللّه بغیر سلطان أتاهم).(17)
سپس می‏افزاید: این کار (یعنی جدال بی‏اساس در مقابل حق) خشم عظیمی (برای آنها نزد خدا و کسانی که ایمان آورده‏اند برمی‏انگیزد)، (کبر مقتاً عند اللّه و عند الّذین آمنوا)
و در پایان آیه در واقع به دلیل این اعمال یعنی عدم تسلیم آنها در برابر حق اشاره کرده، می‏فرماید: این‏گونه خداوند بر قلب هر متکبّر جبّاری مهر می‏نهد، (کذالک یطبع اللّه علی کلّ قلب متکبّر جبّار).
یطبع از مادّه طبع در این‏گونه موارد به معنی مُهر نهادن است و اشاره به کاری است که در گذشته و حال انجام می‏شود که هرگاه بخواهند چیزی دست نخورده باقی بماند و دخل و تصرّفی در آن نشود، آن را محکم می‏بندند و گره می‏زنند و روی آن گره را مادّه چسبنده‏ای گذاشته و بر آن مُهر می‏نهند که اگر کسی بخواهد در آن تصرّفی کند مجبور است مُهر را بشکند، در نتیجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقیب قرار خواهد گرفت و در فارسی امروز از آن تعبیر به لاک و مهر یا سیم و سرب می‏کنند.
بنابراین، مُهر نهادن بر دلهای متکبّران جبّار اشاره به این است که لجاجتها و دشمنی‏ها در برابر حق چنان پرده ظلمانی بر فکر آنها می‏اندازد که به هیچ‏وجه قادر به درک حقیقتی نیستند، تنها خودشان را می‏بینند و منافعشان و هوا و هوسهایشان را، فکر آنها به صورت ظرف دربسته‏ای در می‏آید که نه محتوای فاسد را می‏توان از آن بیرون کرد و نه محتوای صحیح را وارد آن ساخت، این نتیجه تکبّر و جبّاریّت است که در واقع صفت دوّم نیز از صفت اوّل متولّد می‏شود؛ زیرا جبّار در این‏گونه موارد به معنی کسی است که از روی خشم و غضب، مخالفان خود را می‏زند و می‏کشد و نابود می‏کند و پیرو فرمان عقل نیست، و به تعبیر دیگر کسی که به خاطر خودمحوری و خودبزرگ‏بینی، دیگران را مجبور به پیروی از خود می‏کند (بنابراین جبّاریّت ثمره شوم تکبّر است).
البتّه این واژه (جبّار) گاهی بر خداوند اطلاق می‏شود که مفهوم دیگری دارد و به معنی شخص جبران کننده نقایص و اصلاح کننده شکستگی‏ها و کاستی‏هاست.
در دهمین آیه به یک اصل کلّی اشاره شده است که مخصوص به گروه معیّنی نیست و آن اینکه هنگامی که کافران را به کنار دوزخ می‏برند: به آنها گفته می‏شود از دَرهای جهنّم وارد شوید و جاودانه در آن بمانید سپس می‏افزاید: چه بد جایگاهی است جایگاه متکبّران!، (قیل أدخلوا أبواب جهنّم خالدین فیها فبئس مثوی المتکبّرین).(18)
شبیه همین معنی در آیات متعدّد دیگری نیز آمده است، از جمله در آیه 60 سوره زمر می‏خوانیم: ألیس فی جهنّم مثوی للمتکبّرین؛ آیا در جهنّم جایگاه خاصّی برای متکبّران نیست؟!
این نکته قابل توجّه است که از میان تمام صفات رذیله دوزخیان، تکیه بر تکبّر آنها شده است و این نشان می‏دهد تا چه حدّ این صفت رذیله در سقوط و بدبختی انسان مؤثّر است، تا آنجا که انسان را به دوزخ می‏کشاند و در دوزخ نیز جایگاه ویژه‏ای که عذابی سخت‏تر و دردناکتر دارد برای او مهیّا می‏سازد.
این نکته نیز شایان دقّت است که مثوی از مادّه ثوی به معنی قرارگاه و محلّ استقرار و یا اقامت توأم با استمرار است، اشاره به اینکه آنها خلاصی از دوزخ ندارند.
در یازدهمین آیه باز به صورت یک اصل کلّی سخن از متکبّران به میان آمده می‏فرماید: به زودی کسانی را که در روی زمین به ناحق تکبّر ورزیدند از ایمان به آیات خود روی گردان می‏سازیم، به گونه‏ای که هر آیه و نشانه‏ای را (از حق) ببینند به آن ایمان نمی‏آورند،اگر راه هدایت را ببینند آن را انتخاب نمی‏کنند و اگر راه ضلالت را مشاهده کنند، آن را راه خود برمی‏گزینند! (همه اینها) به خاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل ماندند، (سأصرف عن آیاتی الّذین یتکبّرون فی الأرض بغیر الحقّ و ان یروا کلّ آیة لایؤمنوا بها و ان یروا سبیل الرّشد لایتّخذوه سبیلاً و ان یروا سبیل الغیّ یتّخذوه سبیلاً ذلک بأنّهم کذّبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین).(19)
تعبیرات تکان‏دهنده این آیه از عمق مصایبی که متکبّران به آن گرفتار می‏شوند خبر می‏دهد، خداوند این‏گونه افراد را چنان مجازات می‏کند که در برابر حق نفوذناپذیر شوند، به گونه‏ای که اگر تمام آیات الهی و معجزات گوناگون را ببینند باز ایمان نمی‏آورند، اگر راه راست را مقابل پای آنها بنهند از آن راه نمی‏روند و اگر طریق گمراهی را مشاهده کنند فوراً آن را به عنوان طریق و مسلک خود می‏پذیرند.
تعبیر به بغیر الحقّ در واقع قید توضیحی است، چرا که عظمت و کبریایی تنها خدا را می‏سزد که وجودش بی‏نهایت در بی‏نهایت است، امّا برای انسان که ذرّه ناچیز و بی‏مقداری در پهنه عالم هستی است هرگونه خودبزرگ‏بینی غلط و ناحق است.
بعضی آن را به اصطلاح قید احترازی شمرده‏اند و گفته‏اند تکبّر دو گونه است، تکبّر در مقابل اولیاء اللّه ناحق است، ولی در مقابل دشمنان خدا حق است.
امّا با توجّه به جمله یتکبّرون فی الأرض؛ آنها در روی زمین تکبّر می‏ورزند روشن می‏شود که این تفسیر مطابق محتوای آیه نیست؛(20) زیرا تکبّر در زمین (استکبار در روی زمین و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نکوهیده است.
به هر حال در ادامه این آیه به یکی از مهمترین آثار زیان‏بار تکبّر اشاره کرده می‏فرماید: آنها هر آیه و نشانه‏ای را از حق ببینند به آن ایمان نمی‏آورند و به عکس اگر راه ضلالت و گمراهی را مشاهده کنند فوراً به آن متمایل می‏شوند.
آری کبر و غرور حجابی است که سبب می‏شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببیند، حجابی که شاهراه‏های سعادت را از نظر پنهان می‏کند و کوره‏راه‏های خطرناک ضلالت را شاهراه سعادت نشان می‏دهد، چه بدبختی از این بالاتر که انسان تمام نشانه‏های حق را نادیده بگیرد و قدم در راه ضلالت بگذارد و گمان کند در مسیر سعادت گام برمی دارد.
در دوازدهمین آیه می‏فرماید: به یقین خداوند از آنچه آنها پنهان می‏کنند یا آشکار می‏سازند با خبر است او مستکبران را دوست نمی‏دارد، (لاجرم أنّ اللّه یعلم ما یسرّون و ما یعلنون انّه لایحبّ المستکبرین).(21)
شبیه این تعبیر در قرآن مجید کراراً دیده می‏شود مانند:
واللّه لا یحبّ الظّالمین؛ خدا ظالمان را دوست ندارد (سوره آل عمران، آیه 140)
واللّه لا یحبّ المفسدین؛ خداوند مفسدان را دوست ندارد (سوره مائده، آیه 64)
انّ اللّه لایحبّ المعتدین؛ خداوند تجاوزگران را دوست ندارد (سوره مائده، آیه 87)
انّه لایحبّ المسرفین؛ خداوند اسرافکاران را دوست ندارد (سوره انعام، آیه 141)
انّ اللّه لایحبّ الخائنین؛ خداوند خائنان را دوست ندارد (سوره انفال، آیه 58)
انّ اللّه لایحبّ الفرحین؛ خداوند شادی‏کنندگان مغرور و سرکش را دوست نمی‏دارد (سوره قصص، آیه‏76)
در آیه مورد بحث می‏فرماید: انّه لایحبّ المستکبرین.
دقّت در این‏گونه تعبیرات نشان می‏دهد که رابطه خاصّی در میان آنها وجود دارد.
می‏توان گفت قدر مشترک میان صفات رذیله‏ای که در آیات هفتگانه بالا آمده، همان حبّ ذات و خودبزرگ‏بینی است که سرچشمه ظلم و فساد و اسراف و فخرفروشی بر دیگران می‏شود.
اینکه می‏فرماید: خدا این گروه‏های هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش این است که آنها را از ساحت قدسش طرد می‏کند؛ چرا که بدترین و خطرناکترین رذایل اخلاقی که مانع قرب الی اللّه است بر وجود آنها حاکم است.
در سیزدهمین آیه مورد بحث که طبق شأن نزولی که مفسّران ذکر کرده‏اند ناظر به گفتگوی گروهی از مسیحیان نجران است، می‏فرماید: مسیح هرگز از این استنکاف نداشت که بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او (از بندگی خدا استنکاف دارند) و آنها که از عبودیّت و بندگی او خودداری کنند و تکبّر ورزند به زودی همه آنها را در قیامت محشور خواهد کرد (و مجازاتشان می‏کند)، (لن یستنکف المسیح أن یکون عبداً للّه و لا الملائکة المقرّبون و من یستنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشرهم اللّه جمیعاً).(22)
در آیه بعد به عنوان تأکید بیشتر بر این اصل مهّم سرنوشت‏ساز، می‏فرماید: امّا آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور کامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را که استنکاف کردند و تکبّر ورزیدند مجازات دردناکی خواهد نمود (و در برابر این مجازات سخت الهی) برای خود غیر از خدا یار و یاوری نخواهند یافت!، (فأمّا الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات فیوفّیهم اجورهم و یزیدهم من فضله و أمّا الّذین أستنکفوا و أستکبروا فیعذّبهم عذاباً ألیماً و لایجدون لهم من دون اللّه ولیّاً و لا نصیراً).(23)
این آیات ناظر به ادّعاهای بی‏اساس گروهی از مسیحیان است که به الوهیّت مسیح علیه السّلام قائل بودند و تصوّر می‏کردند اگر کسی مسیح علیه السّلام را از مقام خدایی پایین آورد و او را بنده خدا بداند اهانتی به مقام والای او نموده است.
قرآن می‏گوید: نه مسیح و نه هیچ یک از فرشتگان مقرّب خدا چنین مقامی برای خود قائل نبوده و نیستند، همه خود را بنده خدا می‏دانند و در برابر ساحت مقدّسش خاضعند و رسم عبودیّت بجا می‏آورند. سپس به عنوان یک اصل کلّی می‏گوید: هر کس - حتّی پیامبر بزرگ الهی یا فرشتگان - از عبودیّت او روی برگردانند و به استکبار روی آورند، مجازات دردناکی خواهند دید و هیچ کس نمی‏تواند در برابر این مجازات آنها را یاری دهد.
قابل توجّه اینکه: در آیه اخیر، ایمان و عمل صالح در نقطه مقابل استکبار و خودبرتر بینی قرار گرفته است و از آن به خوبی می‏توان نتیجه گرفت آنها که راه استکبار را در پیش می‏گیرند نه ایمان درستی دارند و نه عمل صالحی!
استنکاف در اصل از مادّه نَکف (بر وزن نصر) در اصل به معنی پاک کردن قطرات اشک از صورت به وسیله انگشتان است، بنابراین استنکاف از عبودیّت خداوند به معنی دور شدن و فاصله گرفتن از اوست که ممکن است منشأهای گوناگونی از قبیل جهل و نادانی، سستی و تنبلی و غیر آن داشته باشد، ولی هنگامی که جمله اِستکبَروا بعد از آن قرار می‏گیرد، اشاره به استنکافی است که سرچشمه آن کبر و غرور است و ذکر این جمله پشت سر یکدیگر اشاره به همین نکته لطیف است (دقّت کنید).
به هر حال تعبیرات کوبنده این آیات دلیل بر اهمّیّت خطراتی است که صفت زشت استکبار برای هر انسانی به بار می‏آورد و این همان چیزی است که ما به دنبال آن هستیم.
در چهاردهمین آیه و آخرین آیه مورد بحث به یکی دیگر از پیامدهای دردناک استکبار اشاره کرده، می‏فرماید: کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکبّر ورزیدند، دَرهای آسمان به روی آنان گشوده نمی‏شود و هرگز داخل بهشت نمی‏شوند، مگر این که شتر از سوراخ سوزنی بگذرد! این چنین ظالمان را کیفر می‏دهیم!، (انّ الّذین کذّبوا بآیاتنا و أستکبروا عنها لاتفتّح لهم أبواب السّماء و لایدخلون الجنّة حتّی یلج الجمل فی سمّ الخیاط و کذالک نجزی المجرمین).(24)
در این آیه اوّلاً تکذیب آیات الهی در کنار استکبار قرار گرفته، و همان‏گونه که سابقاً نیز اشاره شد یکی از علل مهّم انکار آیات خدا و قیام در برابر پیامبران، مسئله استکبار بوده است، گاه می‏گفتند: این پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چه برتری بر ما دارد؟ چرا آیات الهی بر ما نازل نشده است؟ و گاه می‏گفتند: گرداگرد او را گروهی از جوانان فقیر و تهیدست گرفته‏اند! ما اجازه نمی‏دهیم آنها با ما در یک صف قرار گیرند، اگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این مؤمنان فقیر را کنار نزند شرکت ما در مجلس او امکان‏پذیر نخواهد بود! و به این بهانه‏ها و امثال آن از پذیرش آیات خداوند سر باز می‏زدند.
تعبیر به لایدخلون الجنّة حتّی یلج الجمل فی سمّ الخیاط که تنها در همین مورد در قرآن مجید آمده است، تأکید واضحی است بر عظمت گناه استکبار و برتری‏جویی، یعنی همان‏گونه که عبور شتر (یا مطابق تفسیر دیگری طناب ضخیم(25)) از سوراخ سوزن خیّاطی غیر ممکن است، ورود افراد متکبّر در بهشت پُر نعمت الهی نیز محال می‏باشد؛ گویی راه بهشت به قدری باریک است که تشبیه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها که خود را کوچک می‏شمرند قادر بر عبور از آن نیستند.
جمله لاتفتّح لهم أبواب السّماء، (دَرهای آسمان برای آنان گشوده نمی‏شود) اشاره به مطلبی است که در احادیث اسلامی نیز وارد شده و آن اینکه هنگامی که مؤمنان از دنیا می‏روند، روح و اعمال آنها را به سوی آسمانها می‏برند و دَرهای آسمانها به روی آنان گشوده می‏شود (و فرشتگان از آنان استقبال می‏کنند) امّا هنگامی که روح و اعمال کافران (و متکبّران) را به سوی آسمانها می‏برند دَرها به روی آنان گشوده نمی‏شود و منادی صدا می‏زند آن را برگردانید و به سوی جهنّم ببرید!(26)