تکبّر اسباب زیادی دارد و همه آنها به این بازمیگردد که انسان در خود کمالی تصوّر کند و بر اثر حبّ ذات، بیش از حدّ آن را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمرد.
بعضی از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم فیض کاشانی در المحجّةالبیضاء اسباب کبر را در هفت چیز خلاصه کردهاند، نخست اسباب دینی که علم و عمل است، و اسباب دنیوی که نسب، قوّت، مال و فزونی یاران و یاوران میباشد و درباره هر کدام از اینها شرحی دارد که به طور خلاصه در ذیل از نظر خوانندگان عزیز میگذرد، میگوید:
نخستین اسباب تکبّر علم است و چه زود علم سبب غرور گروهی از علما و دانشمندان میگردد، همانگونه که در حدیث نبوی آمده است: آفت بزرگ علم، تکبّر است؛ آفة العلم الخیلاء.
بعضی از افراد آنچنان کم ظرفیّتند که وقتی چند بابی از علم را میخوانند خود را بزرگ و دیگران را کوچک میشمرند، بلکه با نظر تحقیر به دیگران مینگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و کُرنِش دارند.
در حالی که عالمان واقعی هر قدر بر علمشان افزوده میشود، خود را نادانتر میبینند، چرا که خود را در برابر اقیانوس عظیمی مشاهده میکنند که تنها قطراتی از آن را در اختیار دارند.
آنها به خاطر همان مقدار علمی که به دست آوردهاند مسؤلیّت خود را سنگینتر میبینند و خوف آنها بیشتر میشود که گفتهاند: من ازداد علماً ازداد خوفاً؛ هر کس بر عملش افزوده شود، بر خوف او افزوده میشود.
سبب دوّم، اعمال نیک و عبادت است که موجب کبر و غرور بسیاری از نیکوکاران و عبادتکنندگان میشود، چرا که از این رهگذر، خود را برتر از دیگران میپندارند و انتظار دارند مردم به دیدار آنها بشتابند و مشکلات آنها را حل کنند، در مجالس احترام خاصّی برای آنها قائل شوند و از نیکوکاری و زُهد و وَرع و تقوای آنها سخن بگویند، گویی عبادت خود را منّتی بر دیگران میپندارند، این در جهات دنیوی.
و در جهات دینی خود را اهل نجات و سایر مردم را اهل هلاک میشمرند و این امور سبب میشود که امتیاز فوقالعادهای برای خود قائل گردند و به فخرفروشی بر دیگران به طور آشکار و پنهان و یا نیمه آشکار بپردازند و در حالی که خود بر لب پرتگاه خطرناکی قرار گرفتهاند مردم را چنین فکر میکنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!
در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میخوانیم: اذا سمعتم الرّجل یقول هلک النّاس فهو أهلکهم؛ هنگامی که شنیدید کسی میگوید: مردم (به خاطر اعمالشان) هلاک شدند بدانید خود او هلاکتش از آنان شدیدتر است!
در حدیث دیگری از همان حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میخوانیم: کفی بالمرء شرّاً أن یحقّر أخاه المسلم؛ برای انسان این بدی و بدبختی کافی است که برادر مسلمانش را خوار و خفیف بشمرد!
مرحوم فیض کاشانی در المحجّةالبیضاء بعد از ذکر این سخن میافزاید: چقدر فرق است بین کسی که عالم یا عابدی را به خاطر علم و عبادتش بزرگ میشمرد، به او احترام میگذارد و خود را در برابر او ناچیز میبیند و آن عالم و عابدی که شخص مزبور را کوچک میداند و دوست دارد از او دور شود!(43)
او در بخش دیگری از سخنان میافزاید: این آفتی است که کمتر عابدی از آن در امان میماند، هرگاه کسی به او بیاحترامی کند یقین دارد که بیاحترامیکننده مبغوض درگاه الهی است و بعید میداند که خدا او را ببخشد، در حالی که اگر خودش به دیگری چنین آزاری را برساند این قدر اهمّیّت به آن نمیدهد و این نوعی جهل و نادانی است و جمع میان عجب و تکبّر و غرور است و اگر در چنین حالی شخص مزبور گرفتار ناراحتی شود آن را از کرامات خویش میپندارد و انتقام الهی میشمرد!
چه قدر فرق است بین چنین افراد نادان و مغرور و بعضی از عابدان هوشیار متواضع که یک نمونه آن این است: یکی از بزرگان عبّاد، از عرفات در ایّام حجّ بازمیگشت گفت: اگر من (گنهکار) در میان آنان نبودم امید میرفت که خدا همه را ببخشد و رحمت کند!
این سخن را با حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به پایان میبریم: در روایتی آمده است که در محضر آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از خوبی و پرهیزگاری کسی سخن گفتند، هنگامی که از دور نمایان شد عرض کردند: ای رسول خدا! این همان کسی است که توصیف او را به شما عرض کردیم! پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نگاهی به چهره او افکند و فرمود: من در صورت او تاریکی شیطان را میبینم! آن مرد نزدیک آمد و سلام کرد و در برابر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یارانش ایستاد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:أسئلک باللّه حدّثتک نفسک أن لیس فی القوم أفضل منک؟ فقال اللّهم نعم!؛ فرمود تو را به خدا سوگند آیا در دل نمیگفتی که در میان این جمعیّت کسی برتر از تو نیست؟ عرض کرد: آری(44) اصحاب فهمیدند تاریکی شیطان که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با نور نبوّت آن را مشاهده کرده است همین عجب و کبر و غرور بوده است.
عامل سوّم، نسب و حسب عالی است.
به اینگونه که کسانی در یک خانواده شریف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگواری و سخاوت متولّد شدهاند، این را برای خود امتیاز بزرگی میشمرند و دیگران را که از خانوادههای پایینتری هستند کوچک و بیارزش میپندارند، در حالی که میدانیم حسب و نسب در اسلام مطرح نیست، همه مردم بندگان خدا هستند و از یک پدر و مادر آفریده شدهاند و امتیازی جز از طریق تقوا بر یکدیگر ندارند.
این مسئله به قدری مهّم است که پیشوایان بزرگ اسلام کمترین تعبیراتی را که در آن نشان از برتریجویی از نظر حسب و نسب بود تحمّل نمیکردند، از جمله در حدیثی میخوانیم که ابوذر در حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به کسی گفت یابن السّوداء!؛ ای فرزند زن سیاه! پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، کسی که مادرش سفیدپوست است بر کسی که مادرش سیاهپوست است هیچ برتری ندارد!
ابوذر میگوید: من (که متوجّه اشتباه خود شدم برای جبران این خطا) روی زمین دراز کشیدم و به آن مرد گفتم: برخیز و پایت را به روی صورت من بگذار!(45)
به هر حال همانطور که بارها شنیدهایم قرآن و روایات اسلامی به ما میگوید هیچ انسانی بر انسان دیگر به خاطر حسب و نسبش برتری ندارد، اینها یک سلسله امور اعتباری است که در بیرون وجود انسان است، ارزش و شخصیّت انسان به امتیازات معنوی و درونی اوست و به فرض که حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضی از بزرگان سبب فضیلتی شود نباید این فضیلت موجب کبر و غرور گردد و صاحب نسب شریف بر دیگران فخرفروشی کند.
اگر میبینیم امیرمؤمنان علی علیه السّلام در خطبه نهجالبلاغه، یا امام سجّاد علیه السّلام در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار میفرمودند، نه برای برتریجویی بود، بلکه هدف دیگری داشتند، آنها میخواستند رسالت امامت و رهبری خود را برای ناآگاهان از این طریق تبیین کنند. درست مثل اینکه فرمانده لشکر برای معرّفی خود و دعوت لشکریان به پیرویش، مقام و موقعیّت خویش را شرح میدهد.
چهارمین اسباب تکبّر و تفاخر، جمال و زیبایی و حُسن ظاهر است، به این ترتیب که شخص خوش قد و قامت و زیبا، دیگران به ویژه کسانی را که در اندام خود دارای عیب و نقصی هستند، مورد تحقیر قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشی کند.
این عامل در تمام کسانی که بهرهای از جمال دارند ممکن است ظاهر شود، ولی بیشتر در زنان است که زیبایی خود را به رُخ دیگران مخصوصاً کسانی که دارای عیب و نقصی هستند میکشند.
در حدیثی میخوانیم که زن (کوتاه قامتی) خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید (و مسائل خود را پرسید) عایشه میگوید: هنگامی که آن زن بیرون رفت من با دست اشارهای به قد و قامت او کردم (یعنی چقدر کوتاه است) پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: غیبتش کردی!
مرحوم فیض بعد از ذکر این حدیث میگوید: منشأ این کار تکبّر بود؛ زیرا اگر خود او هم کوتاه قد بود، چنین چیزی را درباره آن زن نمیگفت و این غیبت از غرور و تکبّر سرچشمه میگرفت.
پنجمین اسباب تکبّر، داشتن مال و ثروت فراوان است که غالباً در پادشاهان و سرمایهداران بزرگ و صاحبان اراضی وسیع کشاورزی و کارخانهها دیده میشود.
آنها که غالباً از لباسهای گرانقیمت و پُر زرق و برق و مرکبهای سواری گرانبها و خانههای وسیع و قصرهای مجلّل استفاده میکنند، افرادی را که فاقد این امورند مورد تحقیر قرار میدهند و نسبت به آنها فخرفروشی میکنند و این از زشتترین و کثیفترین انواع تکبّر است.
گاه اینگونه متکبّران آن قدر گزافهگویی میکنند که به مؤمنان فقیر صالح خطاب کرده میگویند: بیچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را میخرم و آزاد میکنم! تو چی هستی و چه ارزشی داری؟ مخارج یک روز منزل من به اندازه مخارج یک سال یا تمام عمر توست! و امثال این ترهّات.
قرآن مجید نمونههایی از این نوع تکبّر و عاقبت آن را بیان کرده است، از جمله در داستان قارون میخوانیم: او برای برتریجویی بر بنیاسرائیل به نمایش ثروت خود پرداخت و در یکی از روزها او با تمام زینت خود در برابر قومش (بنیاسرائیل) ظاهر شد تا آنجا که صبر و طاقت را از بینندگان ربود و بسیاری از دنیاپرستان آرزو کردند که ای کاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فخرج علی قومه فی زینته قال الّذین یریدون الحیاة الدّنیا یا لیت لنا مثل ما اوتی قارون...).(46)
در تواریخ آمده است که او با یک جمعیّت چهار هزار نفری در میان بنیاسرائیل ظاهر گشت در حالی که همه آنها بر اسبهای گرانقیمت با پوششهای سرخ سوار بودند، کنیزان زیبای سفیدرو را با خود بیرون آورد که روی زینتهای طلا که بر استرهای سفید رنگ قرار داشت سوار بودند و همه غرق زینت آلات بودند!
ولی این تکبّر و برتریجویی چندان نپایید، چیزی نگذشت که زمین به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهایش را در کام خویش فرو برد و زندگی این ثروتمند خودخواه مستکبر و مغرور، درس عبرتی برای تمام انسانها در طول تاریخ شد.(47)
عامل ششم، قدرت و نیروی جسمانی یا موقعیّت سیاسی و اجتماعی است که غالباً در زورمندان و امراء دیده میشود، خود را موجودی برتر و گاه ظلّ اللّه فی الأرضین؛ سایه خدا در سراسر زمین! میپندارند، و انتظار دارند دیگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظیم کنند، هرگاه کمترین سخن و حرکتی که لایق شأن و مقام کبریایی آنها نباشد از کسی صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.
در حالات بعضی از سلاطین پیشین نقل کردهاند که هر وقت مردم وارد مجلس آنها میشدند باید دهان خود را با چیزی بپوشانند مبادا فرّ و شکوه سلطانی آنان با بخار و بوی دهان رعایا آلوده شود و همین کبر و غرور فوقالعاده غالباً منشأ اشتباهات بزرگ آنها و محاسبههای نادرست و در نتیجه سبب سرعت سقوطشان میشد.
هفتمین سبب، فزونی یاران و مددکاران و شاگردان و پیروان و فرزندان و قوم و قبیله است، پادشاهان به لشکرهایشان افتخار میکردند، بعضی از علما ممکن است به خاطر فزونی شاگردان یا مریدان و پیروان و تابعان گرفتار تکبّر شوند، شیوخ قبایل به کثرت و قوّت قبیله خود بر دیگران فخر میفروشند، حتّی گاه بعضی از فاسقان وقیح و بیشرم افتخار به کثرت گناهان و شرب خمر و فخور با زنان و کودکان میکنند!
این امور هفتگانه، اموری است که افراد به سبب همه یا بعضی از آنها ممکن است به دیگران فخرفروشی کنند و البتّه منحصر به اینها نیست، هر نقطه کمال و قوّت معنوی یا مادّی، صوری و یا حتّی خیالی و پنداری ممکن است سبب غرور و استکبار صاحبش شود.
مفهوم این سخن آن نیست که انسان برای پرهیز از تکبّر و غرور از اسباب کمال فاصله بگیرد و این امور را در خود بمیراند تا منشأ غرور او نشود، بلکه هدف این است که هر قدر بر علم و عبادت و قوّت و قدرت و ثروت او افزوده میشود، سعی کند متواضعتر و خاضعتر گردد و بیندیشد که هیچ یک از اینها پایدار نیست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسیار ناچیز و بیارزش است.