تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد دوم - فروع مسائل اخلاقی
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

4- انگیزه‏های تکبّر

تکبّر اسباب زیادی دارد و همه آنها به این بازمی‏گردد که انسان در خود کمالی تصوّر کند و بر اثر حبّ ذات، بیش از حدّ آن را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمرد.
بعضی از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم فیض کاشانی در المحجّةالبیضاء اسباب کبر را در هفت چیز خلاصه کرده‏اند، نخست اسباب دینی که علم و عمل است، و اسباب دنیوی که نسب، قوّت، مال و فزونی یاران و یاوران می‏باشد و درباره هر کدام از اینها شرحی دارد که به طور خلاصه در ذیل از نظر خوانندگان عزیز می‏گذرد، می‏گوید:
نخستین اسباب تکبّر علم است و چه زود علم سبب غرور گروهی از علما و دانشمندان می‏گردد، همان‏گونه که در حدیث نبوی آمده است: آفت بزرگ علم، تکبّر است؛ آفة العلم الخیلاء.
بعضی از افراد آنچنان کم ظرفیّتند که وقتی چند بابی از علم را می‏خوانند خود را بزرگ و دیگران را کوچک می‏شمرند، بلکه با نظر تحقیر به دیگران می‏نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و کُرنِش دارند.
در حالی که عالمان واقعی هر قدر بر علمشان افزوده می‏شود، خود را نادان‏تر می‏بینند، چرا که خود را در برابر اقیانوس عظیمی مشاهده می‏کنند که تنها قطراتی از آن را در اختیار دارند.
آنها به خاطر همان مقدار علمی که به دست آورده‏اند مسؤلیّت خود را سنگین‏تر می‏بینند و خوف آنها بیشتر می‏شود که گفته‏اند: من ازداد علماً ازداد خوفاً؛ هر کس بر عملش افزوده شود، بر خوف او افزوده می‏شود.
سبب دوّم، اعمال نیک و عبادت است که موجب کبر و غرور بسیاری از نیکوکاران و عبادت‏کنندگان می‏شود، چرا که از این رهگذر، خود را برتر از دیگران می‏پندارند و انتظار دارند مردم به دیدار آنها بشتابند و مشکلات آنها را حل کنند، در مجالس احترام خاصّی برای آنها قائل شوند و از نیکوکاری و زُهد و وَرع و تقوای آنها سخن بگویند، گویی عبادت خود را منّتی بر دیگران می‏پندارند، این در جهات دنیوی.
و در جهات دینی خود را اهل نجات و سایر مردم را اهل هلاک می‏شمرند و این امور سبب می‏شود که امتیاز فوق‏العاده‏ای برای خود قائل گردند و به فخرفروشی بر دیگران به طور آشکار و پنهان و یا نیمه آشکار بپردازند و در حالی که خود بر لب پرتگاه خطرناکی قرار گرفته‏اند مردم را چنین فکر می‏کنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!
در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می‏خوانیم: اذا سمعتم الرّجل یقول هلک النّاس فهو أهلکهم؛ هنگامی که شنیدید کسی می‏گوید: مردم (به خاطر اعمالشان) هلاک شدند بدانید خود او هلاکتش از آنان شدیدتر است!
در حدیث دیگری از همان حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می‏خوانیم: کفی بالمرء شرّاً أن یحقّر أخاه المسلم؛ برای انسان این بدی و بدبختی کافی است که برادر مسلمانش را خوار و خفیف بشمرد!
مرحوم فیض کاشانی در المحجّةالبیضاء بعد از ذکر این سخن می‏افزاید: چقدر فرق است بین کسی که عالم یا عابدی را به خاطر علم و عبادتش بزرگ می‏شمرد، به او احترام می‏گذارد و خود را در برابر او ناچیز می‏بیند و آن عالم و عابدی که شخص مزبور را کوچک می‏داند و دوست دارد از او دور شود!(43)
او در بخش دیگری از سخنان می‏افزاید: این آفتی است که کمتر عابدی از آن در امان می‏ماند، هرگاه کسی به او بی‏احترامی کند یقین دارد که بی‏احترامی‏کننده مبغوض درگاه الهی است و بعید می‏داند که خدا او را ببخشد، در حالی که اگر خودش به دیگری چنین آزاری را برساند این قدر اهمّیّت به آن نمی‏دهد و این نوعی جهل و نادانی است و جمع میان عجب و تکبّر و غرور است و اگر در چنین حالی شخص مزبور گرفتار ناراحتی شود آن را از کرامات خویش می‏پندارد و انتقام الهی می‏شمرد!
چه قدر فرق است بین چنین افراد نادان و مغرور و بعضی از عابدان هوشیار متواضع که یک نمونه آن این است: یکی از بزرگان عبّاد، از عرفات در ایّام حجّ بازمی‏گشت گفت: اگر من (گنهکار) در میان آنان نبودم امید می‏رفت که خدا همه را ببخشد و رحمت کند!
این سخن را با حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به پایان می‏بریم: در روایتی آمده است که در محضر آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از خوبی و پرهیزگاری کسی سخن گفتند، هنگامی که از دور نمایان شد عرض کردند: ای رسول خدا! این همان کسی است که توصیف او را به شما عرض کردیم! پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نگاهی به چهره او افکند و فرمود: من در صورت او تاریکی شیطان را می‏بینم! آن مرد نزدیک آمد و سلام کرد و در برابر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و یارانش ایستاد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:أسئلک باللّه حدّثتک نفسک أن لیس فی القوم أفضل منک؟ فقال اللّهم نعم!؛ فرمود تو را به خدا سوگند آیا در دل نمی‏گفتی که در میان این جمعیّت کسی برتر از تو نیست؟ عرض کرد: آری(44) اصحاب فهمیدند تاریکی شیطان که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با نور نبوّت آن را مشاهده کرده است همین عجب و کبر و غرور بوده است.
عامل سوّم، نسب و حسب عالی است.
به این‏گونه که کسانی در یک خانواده شریف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگواری و سخاوت متولّد شده‏اند، این را برای خود امتیاز بزرگی می‏شمرند و دیگران را که از خانواده‏های پایین‏تری هستند کوچک و بی‏ارزش می‏پندارند، در حالی که می‏دانیم حسب و نسب در اسلام مطرح نیست، همه مردم بندگان خدا هستند و از یک پدر و مادر آفریده شده‏اند و امتیازی جز از طریق تقوا بر یکدیگر ندارند.
این مسئله به قدری مهّم است که پیشوایان بزرگ اسلام کمترین تعبیراتی را که در آن نشان از برتری‏جویی از نظر حسب و نسب بود تحمّل نمی‏کردند، از جمله در حدیثی می‏خوانیم که ابوذر در حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به کسی گفت یابن السّوداء!؛ ای فرزند زن سیاه! پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، کسی که مادرش سفیدپوست است بر کسی که مادرش سیاه‏پوست است هیچ برتری ندارد!
ابوذر می‏گوید: من (که متوجّه اشتباه خود شدم برای جبران این خطا) روی زمین دراز کشیدم و به آن مرد گفتم: برخیز و پایت را به روی صورت من بگذار!(45)
به هر حال همانطور که بارها شنیده‏ایم قرآن و روایات اسلامی به ما می‏گوید هیچ انسانی بر انسان دیگر به خاطر حسب و نسبش برتری ندارد، اینها یک سلسله امور اعتباری است که در بیرون وجود انسان است، ارزش و شخصیّت انسان به امتیازات معنوی و درونی اوست و به فرض که حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضی از بزرگان سبب فضیلتی شود نباید این فضیلت موجب کبر و غرور گردد و صاحب نسب شریف بر دیگران فخرفروشی کند.
اگر می‏بینیم امیرمؤمنان علی علیه السّلام در خطبه نهج‏البلاغه، یا امام سجّاد علیه السّلام در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار می‏فرمودند، نه برای برتری‏جویی بود، بلکه هدف دیگری داشتند، آنها می‏خواستند رسالت امامت و رهبری خود را برای ناآگاهان از این طریق تبیین کنند. درست مثل اینکه فرمانده لشکر برای معرّفی خود و دعوت لشکریان به پیرویش، مقام و موقعیّت خویش را شرح می‏دهد.
چهارمین اسباب تکبّر و تفاخر، جمال و زیبایی و حُسن ظاهر است، به این ترتیب که شخص خوش قد و قامت و زیبا، دیگران به ویژه کسانی را که در اندام خود دارای عیب و نقصی هستند، مورد تحقیر قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشی کند.
این عامل در تمام کسانی که بهره‏ای از جمال دارند ممکن است ظاهر شود، ولی بیشتر در زنان است که زیبایی خود را به رُخ دیگران مخصوصاً کسانی که دارای عیب و نقصی هستند می‏کشند.
در حدیثی می‏خوانیم که زن (کوتاه قامتی) خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید (و مسائل خود را پرسید) عایشه می‏گوید: هنگامی که آن زن بیرون رفت من با دست اشاره‏ای به قد و قامت او کردم (یعنی چقدر کوتاه است) پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: غیبتش کردی!
مرحوم فیض بعد از ذکر این حدیث می‏گوید: منشأ این کار تکبّر بود؛ زیرا اگر خود او هم کوتاه قد بود، چنین چیزی را درباره آن زن نمی‏گفت و این غیبت از غرور و تکبّر سرچشمه می‏گرفت.
پنجمین اسباب تکبّر، داشتن مال و ثروت فراوان است که غالباً در پادشاهان و سرمایه‏داران بزرگ و صاحبان اراضی وسیع کشاورزی و کارخانه‏ها دیده می‏شود.
آنها که غالباً از لباسهای گرانقیمت و پُر زرق و برق و مرکب‏های سواری گرانبها و خانه‏های وسیع و قصرهای مجلّل استفاده می‏کنند، افرادی را که فاقد این امورند مورد تحقیر قرار می‏دهند و نسبت به آنها فخرفروشی می‏کنند و این از زشت‏ترین و کثیف‏ترین انواع تکبّر است.
گاه این‏گونه متکبّران آن قدر گزافه‏گویی می‏کنند که به مؤمنان فقیر صالح خطاب کرده می‏گویند: بیچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را می‏خرم و آزاد می‏کنم! تو چی هستی و چه ارزشی داری؟ مخارج یک روز منزل من به اندازه مخارج یک سال یا تمام عمر توست! و امثال این ترهّات.
قرآن مجید نمونه‏هایی از این نوع تکبّر و عاقبت آن را بیان کرده است، از جمله در داستان قارون می‏خوانیم: او برای برتری‏جویی بر بنی‏اسرائیل به نمایش ثروت خود پرداخت و در یکی از روزها او با تمام زینت خود در برابر قومش (بنی‏اسرائیل) ظاهر شد تا آنجا که صبر و طاقت را از بینندگان ربود و بسیاری از دنیاپرستان آرزو کردند که ای کاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فخرج علی قومه فی زینته قال الّذین یریدون الحیاة الدّنیا یا لیت لنا مثل ما اوتی قارون...).(46)
در تواریخ آمده است که او با یک جمعیّت چهار هزار نفری در میان بنی‏اسرائیل ظاهر گشت در حالی که همه آنها بر اسبهای گرانقیمت با پوشش‏های سرخ سوار بودند، کنیزان زیبای سفیدرو را با خود بیرون آورد که روی زینتهای طلا که بر استرهای سفید رنگ قرار داشت سوار بودند و همه غرق زینت آلات بودند!
ولی این تکبّر و برتری‏جویی چندان نپایید، چیزی نگذشت که زمین به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهایش را در کام خویش فرو برد و زندگی این ثروتمند خودخواه مستکبر و مغرور، درس عبرتی برای تمام انسانها در طول تاریخ شد.(47)
عامل ششم، قدرت و نیروی جسمانی یا موقعیّت سیاسی و اجتماعی است که غالباً در زورمندان و امراء دیده می‏شود، خود را موجودی برتر و گاه ظلّ اللّه فی الأرضین؛ سایه خدا در سراسر زمین! می‏پندارند، و انتظار دارند دیگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظیم کنند، هرگاه کمترین سخن و حرکتی که لایق شأن و مقام کبریایی آنها نباشد از کسی صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.
در حالات بعضی از سلاطین پیشین نقل کرده‏اند که هر وقت مردم وارد مجلس آنها می‏شدند باید دهان خود را با چیزی بپوشانند مبادا فرّ و شکوه سلطانی آنان با بخار و بوی دهان رعایا آلوده شود و همین کبر و غرور فوق‏العاده غالباً منشأ اشتباهات بزرگ آنها و محاسبه‏های نادرست و در نتیجه سبب سرعت سقوطشان می‏شد.
هفتمین سبب، فزونی یاران و مددکاران و شاگردان و پیروان و فرزندان و قوم و قبیله است، پادشاهان به لشکرهایشان افتخار می‏کردند، بعضی از علما ممکن است به خاطر فزونی شاگردان یا مریدان و پیروان و تابعان گرفتار تکبّر شوند، شیوخ قبایل به کثرت و قوّت قبیله خود بر دیگران فخر می‏فروشند، حتّی گاه بعضی از فاسقان وقیح و بی‏شرم افتخار به کثرت گناهان و شرب خمر و فخور با زنان و کودکان می‏کنند!
این امور هفتگانه، اموری است که افراد به سبب همه یا بعضی از آنها ممکن است به دیگران فخرفروشی کنند و البتّه منحصر به اینها نیست، هر نقطه کمال و قوّت معنوی یا مادّی، صوری و یا حتّی خیالی و پنداری ممکن است سبب غرور و استکبار صاحبش شود.
مفهوم این سخن آن نیست که انسان برای پرهیز از تکبّر و غرور از اسباب کمال فاصله بگیرد و این امور را در خود بمیراند تا منشأ غرور او نشود، بلکه هدف این است که هر قدر بر علم و عبادت و قوّت و قدرت و ثروت او افزوده می‏شود، سعی کند متواضع‏تر و خاضع‏تر گردد و بیندیشد که هیچ یک از اینها پایدار نیست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسیار ناچیز و بی‏ارزش است.