اینك و پس از آن كه مبانى فرهنگ غربى و اسلامى را بیان كردیم، مىتوانیم به سادگى تقابل و تفاوت آن دو را نیز بشناسیم:
اومانیسم، سكولاریزم و لیبرالیزم عناصر اصلى فرهنگ كفر و الحاد است و در برابر آن خدا محورى، اصالت دین و ولایت فقیه ـ یعنى حاكمیّت فقه و عدالت ـ و محدود بودن قانونى فعالیّت انسان در دایره اطاعت از خداى یگانه عناصر اصلى تفكّر اسلامى است. این دو فرهنگ در برابر هم قرار دارند. اومانیسم (= انسان محورى) در برابر خدا محورى قرار دارد، اوّلى معتقد است آنچه اصل است انسان و لذتها و خوشىهاى اوست و هیچ چیز نمىتواند در برابر این اصل قرار گیرد و حتى دین هم آنگاه ارزش دارد كه در خدمت انسان باشد و منافاتى با امیال او نداشته باشد، اما این كه خدایى هست و بزرگترین حق را او بر انسان دارد و اساساً اصل و اساس هر حقّى نیز خداوند متعال است، به هیچ نحو در اومانیسم مطرح نیست و معنا ندارد.
بر عكس در فرهنگ اسلامى محور همه چیز «اللّه» است و انسان باید با تمام وجود به
( صفحه 351)
سمت او حركت كرده و متوجه او باشد واعمال و رفتار و اندیشههاى خود را حول این موجود عظیم، كه سر منشأ همه زیبایىها، سعادتها، اصالتها و كمال هاست، سامان دهد. و اراده و خواست خداى متعال را بر خواست دیگران و از جمله خود، مقدّم بدارد و پیش و بیش از هر چیز رضایت و پذیرش خداوند تبارك و تعالى را در رفتارها، گزینشها و جهتگیرىهاى خود لحاظ نماید.
سكولاریزم نیز در برابر اصالت دین و محوریّت احكام خدا در اداره اجتماع قرار دارد؛ سكولاریزم دین را تا حدّ یك ذوق و احساس شاعرانه و خیالى پایین مىآورد كه حقّ هیچ گونه دخالت در مسائل جدّى زندگى انسان از جمله سیاست و حكومت، اقتصاد و حقوق و امثال آن را ندارد، در حالى كه مطابق فرهنگ اسلامى كلیّه اعمال و رفتار انسان ـ چه در سطح خُرد و چه در سطح كلان ـ مشمول حلال و حرام الهى است و باید در چارچوب ارزشهاى دینى قرار گیرد.
و بالاخره لیبرالیسم كه معتقد به اصالت دلخواه است در برابر اصالت حقّ و عدل و عبودیّت خدا قرار دارد. مقتضاى لیبرالیسم آن است كه ما حق و عدل را تا آنجا محترم بشماریم كه مخالفت با آن موجب بحران در اجتماع بشود، اما اگر موجب بحران نشد، هر كسى مىتواند به فكر منفعت خودش باشد، مىگویند مروّت و انصاف مفاهیمى هستند كه بشر از روى ضعف به آنها روى آورده است. اگر توانایى دارى هر كارى را كه مىخواهى انجام بده، مگر آن كه احساس كنى كه این آزادى موجب بحران اجتماعى مىشود و چون آفت آن متوجه خودت نیز مىشود باید محدود گردد و خلاصه تو آزادى حتى از اطاعت خداوند.
بر عكس در فرهنگ اسلامى رعایت حقّ و عدالت یك اصل اساسى است كه به هیچ روى نمىتوان آن را نادیده گرفت و رعایت انصاف و عدالت در كلیّه رفتارها و تعاملات اجتماعى مورد اهتمام جدّى دین است و همینطور رعایت حقّ در هر شرایطى، اعم از آن كه كسى متوجه رعایت حق یا زیر پانهادن آن بشود یا نشود و نیز اعم از این كه رعایت حق به سود خود انسان تمام شود و یا به ضرر او، لازم و ضرورى است. و مهمترین حقّ، حق خدا بر انسان است و آدمى موظّف است آنچه را مقتضاى بندگى خداست، یعنى عمل طبق احكام و مقررات الهى و در چارچوب ارزشهاى اسلامى، رعایت نماید و در واقع بزرگترین افتخار انسان همین بندگى و عبودیّت و اطاعت خداست.
( صفحه 352)
به غیر از این سه ركن، عناصر دیگرى هم در فرهنگ غربى موجود است كه یا عمومیّت و یا اصالت ندارد كه مهمترین آن «پوزیتولیسم اخلاقى» است. یعنى ارزشهاى اخلاقى تابع خواست و سلیقه مردم است و واقعیتى ندارد. اگر امروز یك چیزى را پسندیدند و از آن خوششان آمد و به آن رأى دادند، مىشود ارزش. اما اگر فردا آن را نخواستند و رد كردند، ضد ارزش مىشود. به طور مثال، در جامعهاى كه تا چندى پیش زشتترین كارها همجنسگرایى بود، امروز همان ارزش مىشود، درباره آن فلسفه و ادبیّات جذّابى ارائه مىگردد و انجمنهاى رسمى تشكیل مىشود كه شخصیتهاى مهم كشور از وزراء و وكلا عضو این انجمنها هستند! چرا؟ چون سلیقههاى مردم عوض شده است، تاكنون سلیقه آنها این بود كه با جنس مخالف زندگى كنند، اما اكنون سلیقهها عوض شده است و مىخواهند با جنس موافق زندگى كنند! ازدواج «مرد با مرد» و «زن با زن» را به طور قانونى در دفتر شهردارى ثبت مىكنند!!
این طرز فكر «پوزیتویسم اخلاقى» نامیده شده است كه در آن ارزشهاى اخلاقى واقعیّت عقلانى ندارد و تابع خواستها، سلیقهها و آراء مردم هستند. هر چه را امروز مردم گفتند خوب است، خوب مىشود و اگر فردا گفتند بد است، بد مىشود.
در هر حال ناسازگارى این نگرش، با فرهنگ اسلامى كه ارزشهاى دینى را تابع یك سلسله مصالح و مفاسد واقعى و نه تابع میل و پسند افراد مىداند كاملا آشكار است. و ما به دلیل پرهیز از اطاله كلام از نقد تفصیلى این دیدگاه صرفنظر مىكنیم.